گنجور

(۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

بگرگان پادشاهی پیش بین بود
که نیکو طبع بود و پاک دین بود
چو بودش لطفِ طبع و جاه و حرمت
درآمد فخر گرگانی بخدمت
زبان در مدحت او گوش می‌داشت
که آن شه نیز بس نیکوش می‌داشت
غلامی داشت آن شاه زمانه
چو یوسف در نکوروئی یگانه
دو زلفش چون دو ماهی بود مشکین
چه می‌گویم دو هندو بود در چین
رخش چون ماه بود و زلف ماهی
زماهی تا بماهش پادشاهی
اگر ابروی او چشمی بدیدی
چو ابروی کژش چشمی رسیدی
دو نرگس از مژه هم خانهٔ خار
دو لب همشیرهٔ یک دانهٔ نار
لب شیرینش چندانی شکر داشت
که نی پیش لبش بسته کمر داشت
دهانش ازچشم سوزن تنگتر بود
ازان چشم از دهانش بیخبر بود
مگر یک روز آن شاه سرافراز
سپه را خواند و جشنی کرد آغاز
نشسته بود شادان فخر آن روز
درآمد آن غلام عالم افروز
بخوبی ره زن هر جا که جانی
به شیرنی شکر ریز جهانی
هزاران دل به مژگان در ربوده
بهر یک موی صد جان در ربوده
کند زلف بر خاک او فکنده
بلب شوری در افلاک اوفکنده
چودیدش فخر رو تن را فرو داد
همه جانش برفت و دل بدو داد
ولی زهره نبود از بیم شاهش
که در چشم آورد روی چو ماهش
برفته هوش ازو و هوش می‌داشت
بمردی چشم خود را گوش می‌داشت
یقین دریافت حالی شاه آن راز
ولی پرده نکرد از روی آن باز
چو اهل جشن مست باده گشتند
در آن مستی ز پای افتاده گشتند
در آن مجلس زمَی وز روی دلدار
بفخر اندر دو مستی شد پدیدار
چنان جانش ز آتش موج زن شد
که جانش در سر آن سوختن شد
میان سوز در شوریده جمعی
نگه می‌داشت خود را همچو شمعی
شه گرگان چو فخری را چنان دید
دلش با عشق و آتش در میان دید
غلام خود بدو بخشید در حال
سخن ور گشت از شادی آن لال
ز سوز عشق و شرم شاه عالی
بگردید ای عجب صد رنگ حالی
شهش گفتا چه افتادت که مردی
غلام تست دستش گیر و بُردی
غلام و فخر هر دو شادمانه
شدند از مجلس خسرو روانه
اگرچه مست بود آن فخر بی‌خویش
بکار آورد عقل حکمت اندیش
بزرگانی که پیش شاه بودند
همه از نیک و بد آگاه بودند
بدیشان گفت امشب شاه مستست
ز مَی نیز این غلام افتاده پستست
گر امشب این غلام از حضرت شاه
برم با خانهٔ خود تا سحرگاه
چو گردد روز دیگر شاه هشیار
اگر باشد پشیمانیش ازین کار
وگر کرده بود بر دل فراموش
وگر از غیرت آید خونش در جوش
غلامش چون بر من بوده باشد
اگر گویم بسی بیهوده باشد
بتهمت خون بریزد بی‌گناهم
به پیش سگ دراندازد براهم
مرا گوید ندانستی تو جاهل
که نبود مست را گفتار عاقل
چرا یک شب نکردی صبر تا روز
که تا هشیار گردد شاه پیروز
کنون او رانخواهم بُرد با خویش
که شه مستست و ما را کار در پیش
همه گفتند رای تو صوابست
که امشب پیش شاهش جای خوابست
بزیر تخت آن شاه معظم
یکی سردابه بود از سنگ محکم
در آن سردابه تختی بود زیبا
برو ده دست جامه جمله دیبا
غلام مست را در پیش آن جمع
بخوابانید آنجا با دو سه شمع
باعزازش دو شمع آنجا بر افروخت
برون آمد ولی چون شمع می‌سوخت
در سردابه را پس فخر گرگان
ببست القصّه در پیش بزرگان
کلید آنگه بایشان داد و تا روز
بر آن دَر خفت از عشق دلفروز
بمَی چون شاه دیگر روز بنشست
درآمد فخر و خدمت را کمر بست
بزرگان در سخن لب برگشادند
کلید آنگه به پیش شه نهادند
ز کار فخر گفتندش که چون کرد
که الحق احتیاط از حد فزون کرد
بمستی چون که شه داد آن غلامش
نگه می‌داشت الحق احترامش
بشب موقوف کردش پیش ده کس
که تا شاهش چه فرماید ازین پس
شهش گفت این ادب از وی تمامم
ازان اوست خاصّه این غلامم
بغایت فخر شد زین شادمانه
دلش می‌زد ازان شادی زبانه
به آخر چون در سردابه بگشاد
زهر چشمی بسی خونابه بگشاد
که دید آن ماه رخ را زشت گشته
ز سر تا پای او انگشت گشته
مگر در جسته بود از شمع آتش
فتاده در لحاف آن پری وش
بیک ره سوخته زارش سر و پای
نه جامه مانده و نه تخت برجای
ز مستی شراب و مستی خواب
شده در آتش سوزنده غرقاب
چو روی دلستانش را چنان دید
جهانی آتش آن دم نقد جان دید
چو در آتش فتاده بود یارش
در آتش اوفتادن بود کارش
چه گویم من که چون دیوانه دل گشت
بسی دیوانگی بر وی سجل گشت
در آن دیوانگی در دشت افتاد
چو گردون روز و شب درگشت افتاد
چو عشق از حد بشد با درد خود ساخت
حدیث ویس و رامین ورد خود ساخت
غم خود را در آنجا می فرو گفت
اگرچه قصه را بر نام او گفت
به صحرا روز و شب می‌گفت و می‌گشت
میان خاک و خون می‌خفت ومی‌گشت
تو کار افتادهٔ این ره نبودی
ز سر عاشقان آگه نبودی
چه می‌دانی که عاشق در چه کارست
که سجده گاه او بالای دارست
بباید کرد غسل از خون خویشت
که تا آن سجده گاه آرند پیشت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگرگان پادشاهی پیش بین بود
که نیکو طبع بود و پاک دین بود
هوش مصنوعی: در میان گرگان، شاهی بود که دارای پیش‌بینی‌های خوبی بود و طبعی نیکو و دین پاکی داشت.
چو بودش لطفِ طبع و جاه و حرمت
درآمد فخر گرگانی بخدمت
هوش مصنوعی: زمانی که او دارای ویژگی‌های خوب، مقام و احترام بود، فخر گرگانی به خدمتش درآمد.
زبان در مدحت او گوش می‌داشت
که آن شه نیز بس نیکوش می‌داشت
هوش مصنوعی: زبان به ستایش او توجه می‌کرد، زیرا آن شخصیت نیز به شایستگی او اهمیت می‌داد.
غلامی داشت آن شاه زمانه
چو یوسف در نکوروئی یگانه
هوش مصنوعی: یک غلامی داشت آن پادشاه، که در زیبایی و خوبی بی‌نظیر بود، مانند یوسف.
دو زلفش چون دو ماهی بود مشکین
چه می‌گویم دو هندو بود در چین
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند دو ماه سیاه است، چه بگویم که شبیه دو هندو در سرزمین چین هستند.
رخش چون ماه بود و زلف ماهی
زماهی تا بماهش پادشاهی
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ماه بود و موهایش همچون زلفی که به رنگ ماه است. او به مانند پادشاهی برای ماه، زیبا و دلربا بود.
اگر ابروی او چشمی بدیدی
چو ابروی کژش چشمی رسیدی
هوش مصنوعی: اگر ابروی او را می‌دیدی، مانند چشمی می‌شدی که به ابروی کج او نگاه می‌کند.
دو نرگس از مژه هم خانهٔ خار
دو لب همشیرهٔ یک دانهٔ نار
هوش مصنوعی: دو گل نرگس به زیبایی از همسرایان یکدیگرند و دو لب مانند خواهر یک میوه‌، یعنی یک نارنج یا انار در کنار هم قرار دارند.
لب شیرینش چندانی شکر داشت
که نی پیش لبش بسته کمر داشت
هوش مصنوعی: زبان شیرین او آنقدر شیرین است که نی، که معمولاً برای ایجاد صدا و موسیقی استفاده می‌شود، به خاطر لطافت و جذابیت کلامش، خود را کنار کشیده و عاجز مانده است.
دهانش ازچشم سوزن تنگتر بود
ازان چشم از دهانش بیخبر بود
هوش مصنوعی: دهان او به قدری باریک بود که از سوراخ سوزن هم تنگ‌تر می‌نمود، اما او از آنچه که در دهانش می‌گذرد بی‌خبر بود.
مگر یک روز آن شاه سرافراز
سپه را خواند و جشنی کرد آغاز
هوش مصنوعی: روزی یک جشن بزرگ برپا کرد و فرمانده شکست ناپذیری را به حضور دعوت کرد.
نشسته بود شادان فخر آن روز
درآمد آن غلام عالم افروز
هوش مصنوعی: او در آن روز خوشحال و سرزنده نشسته بود، که ناگهان آن کنیزک زیبای عالم‌افروز وارد شد.
بخوبی ره زن هر جا که جانی
به شیرنی شکر ریز جهانی
هوش مصنوعی: به خوبی رفتار کن و در هر مکانی که روحی زنده است، دلگرمی و خوشی را پخش کن.
هزاران دل به مژگان در ربوده
بهر یک موی صد جان در ربوده
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و مژه‌های دلنشین او، دل‌های زیادی را مفتون کرده است و هر یک از موهای او، به اندازه‌ی صد جان ارزش دارد و می‌تواند جان‌های بسیاری را تحت تاثیر قرار دهد.
کند زلف بر خاک او فکنده
بلب شوری در افلاک اوفکنده
هوش مصنوعی: زلف‌های پریشان او بر زمین ریخته و سروصدا و شوری را به آسمان‌ها فرستاده است.
چودیدش فخر رو تن را فرو داد
همه جانش برفت و دل بدو داد
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، تمام pride و مقدارش را نادیده گرفت و تمام وجودش را به او تقدیم کرد و دلش را نیز به او سپرد.
ولی زهره نبود از بیم شاهش
که در چشم آورد روی چو ماهش
هوش مصنوعی: اما به دلیل ترس از شاه، زهره جرأت نکرد تا چهره‌اش را مانند ماه در دید مردم به نمایش بگذارد.
برفته هوش ازو و هوش می‌داشت
بمردی چشم خود را گوش می‌داشت
هوش مصنوعی: او به شدت غرق در افکار و احساساتش شده و دیگر هوش و حواس خود را از دست داده است، به طوری که وقتی به صورت دیگران نگاه می‌کند، تمام توجه خود را به گوش دادن به آنچه می‌گویند معطوف کرده است.
یقین دریافت حالی شاه آن راز
ولی پرده نکرد از روی آن باز
هوش مصنوعی: مطمئناً شاه حال او را درک کرد، اما او این راز را از چهره‌اش بروز نداد و پنهان نگه داشت.
چو اهل جشن مست باده گشتند
در آن مستی ز پای افتاده گشتند
هوش مصنوعی: وقتی که مردم جشن و شادی کرده و مست از نوشیدنی شدند، در آن حالتی که مست شده بودند، به زمین افتادند.
در آن مجلس زمَی وز روی دلدار
بفخر اندر دو مستی شد پدیدار
هوش مصنوعی: در آن مجلس، با خنکای باده و از زیبایی محبوب، شعف و سرخوشی دوچندان شد و به وضوح نمایان گردید.
چنان جانش ز آتش موج زن شد
که جانش در سر آن سوختن شد
هوش مصنوعی: او به قدری از عشق و احساساتش رنج می‌برد که روحش تقریباً تماماً در آتش آن عشق می‌سوزد و به حالت احتراق دچار شده است.
میان سوز در شوریده جمعی
نگه می‌داشت خود را همچو شمعی
هوش مصنوعی: در میان شعله و دود، گروهی از مردم در حال شور و هیجان بودند و او همچون شمعی که نورش را حفظ می‌کند، توانسته بود خود را کنترل کند و آرام بماند.
شه گرگان چو فخری را چنان دید
دلش با عشق و آتش در میان دید
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه گرگان فخری را چنین دید، دلش پر از عشق و شعله‌های آتش شد.
غلام خود بدو بخشید در حال
سخن ور گشت از شادی آن لال
هوش مصنوعی: دستی از محبت به او داد، در حالی که در حال گفتگو بود و این شادی او را تا حدی خوشحال کرد که زبانش بند آمد.
ز سوز عشق و شرم شاه عالی
بگردید ای عجب صد رنگ حالی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شرم، شاه در حالت‌های مختلفی به خود پیچید و تعجب‌آور است که چه حالات و رنگ‌هایی به خود گرفت.
شهش گفتا چه افتادت که مردی
غلام تست دستش گیر و بُردی
هوش مصنوعی: شهش گفت که چه اتفاقی افتاده که تو به غلامی افتاده‌ای، دستش را بگیر و او را ببر.
غلام و فخر هر دو شادمانه
شدند از مجلس خسرو روانه
هوش مصنوعی: غلام و فخر هر دو با خوشحالی از مجلس خسرو بیرون رفتند.
اگرچه مست بود آن فخر بی‌خویش
بکار آورد عقل حکمت اندیش
هوش مصنوعی: هرچند او در حال مستی بود و از خود بی‌خود، اما از عقل و حکمتش برای کارهای مهم استفاده کرد.
بزرگانی که پیش شاه بودند
همه از نیک و بد آگاه بودند
هوش مصنوعی: مردان برجسته‌ای که در درگاه شاه بودند، از خوبی‌ها و بدی‌ها به طور کامل مطلع بودند.
بدیشان گفت امشب شاه مستست
ز مَی نیز این غلام افتاده پستست
هوش مصنوعی: امشب شاه به شدت مست است و به خاطر می‌گساری، این خدمتگزار در وضعیت نامناسبی به سر می‌برد.
گر امشب این غلام از حضرت شاه
برم با خانهٔ خود تا سحرگاه
هوش مصنوعی: اگر امشب این بنده از حضور شاه به خانه‌ام بروم تا صبح در آنجا بمانم.
چو گردد روز دیگر شاه هشیار
اگر باشد پشیمانیش ازین کار
هوش مصنوعی: اگر روز دیگری فرا رسد و شاه هوشیار شود، ممکن است از این عمل خود پشیمان گردد.
وگر کرده بود بر دل فراموش
وگر از غیرت آید خونش در جوش
هوش مصنوعی: اگر دلش نسبت به چیزی فراموشی داشته باشد و یا اگر از غیرت او خونش به جوش بیاید، یعنی احساسات و واکنش‌هایش تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
غلامش چون بر من بوده باشد
اگر گویم بسی بیهوده باشد
هوش مصنوعی: اگر بگویم او چون بنده‌اش بر من بوده، سخن بیهوده‌ای خواهد بود.
بتهمت خون بریزد بی‌گناهم
به پیش سگ دراندازد براهم
هوش مصنوعی: به خاطر اتهاماتی که به من زده می‌شود، بی‌دلیل و ناعادلانه به من آسیب می‌زنند و مرا مانند کسی که به سگ‌ها انداخته می‌شود، تحقیر می‌کنند.
مرا گوید ندانستی تو جاهل
که نبود مست را گفتار عاقل
هوش مصنوعی: او به من می‌گوید که تو نمی‌دانی، ای نادان، زیرا که مست هیچ‌گاه سخن داناتر از خود را نمی‌گوید.
چرا یک شب نکردی صبر تا روز
که تا هشیار گردد شاه پیروز
هوش مصنوعی: چرا نباید یک شب صبر می‌کردی تا روز شود، تا اینکه شاه پیروز هوشیار شود؟
کنون او رانخواهم بُرد با خویش
که شه مستست و ما را کار در پیش
هوش مصنوعی: اکنون نمی‌خواهم او را با خود ببرم، چرا که او مست است و ما کار مهمی در پیش داریم.
همه گفتند رای تو صوابست
که امشب پیش شاهش جای خوابست
هوش مصنوعی: همه بر این عقیده بودند که تصمیم تو درست است و امشب جای مناسب برای استراحت در کنار پادشاه است.
بزیر تخت آن شاه معظم
یکی سردابه بود از سنگ محکم
هوش مصنوعی: زیر تخت آن پادشاه بزرگ، یک اتاق زیرزمینی ساخته شده از سنگ محکم وجود داشت.
در آن سردابه تختی بود زیبا
برو ده دست جامه جمله دیبا
هوش مصنوعی: در آن اتاق تاریک، تختی زیبا وجود داشت و بر روی آن، ده قطعه لباس از پارچه‌های نازک و باکیفیت پهن شده بود.
غلام مست را در پیش آن جمع
بخوابانید آنجا با دو سه شمع
هوش مصنوعی: یک جوان تب‌دار و شاداب را در میان جمع خوابانیدید، همان‌جا با دو یا سه شمع.
باعزازش دو شمع آنجا بر افروخت
برون آمد ولی چون شمع می‌سوخت
هوش مصنوعی: با وجود روشن کردن دو شمع در آنجا، او بیرون آمد، اما وقتی شمع‌ها در حال سوختن بودند.
در سردابه را پس فخر گرگان
ببست القصّه در پیش بزرگان
هوش مصنوعی: در سرداب را که به روی فخر گرگان بسته شد، داستان در پیش بزرگان روایت می‌شود.
کلید آنگه بایشان داد و تا روز
بر آن دَر خفت از عشق دلفروز
هوش مصنوعی: او کلید را به آن‌ها داد و تا روزگار به عشق دل‌انگیزش بر آن در خواب بود.
بمَی چون شاه دیگر روز بنشست
درآمد فخر و خدمت را کمر بست
هوش مصنوعی: در روز دیگر، بمِی همچون شاه نشست و برای افتخار و خدمت آماده شد.
بزرگان در سخن لب برگشادند
کلید آنگه به پیش شه نهادند
هوش مصنوعی: مردان با درایت و با تجربه در گفت‌وگو به تبادل نظر پرداختند و پس از آن، کلید واژه‌ها و موضوعات مهم را به درگاه شاه تقدیم کردند.
ز کار فخر گفتندش که چون کرد
که الحق احتیاط از حد فزون کرد
هوش مصنوعی: در مورد فخر، گفتند که چگونه توانست به واقع احتیاطی بیش از حد ضروری به عمل آورد.
بمستی چون که شه داد آن غلامش
نگه می‌داشت الحق احترامش
هوش مصنوعی: در حالتی از خوشحالی و سرمستی بود که آن شاه به غلامش نگاه می‌کرد و به راستی او را مورد احترام قرار می‌داد.
بشب موقوف کردش پیش ده کس
که تا شاهش چه فرماید ازین پس
هوش مصنوعی: در شب، قرار گذاشتند که منتظر بمانند تا ببینند شاه درباره‌ی آن موضوع چه تصمیمی خواهد گرفت.
شهش گفت این ادب از وی تمامم
ازان اوست خاصّه این غلامم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که این ادب و آداب خاصی که دارم، کامل به خاطر اوست، به ویژه این که من هم بنده و غلام او هستم.
بغایت فخر شد زین شادمانه
دلش می‌زد ازان شادی زبانه
هوش مصنوعی: به شدت از این شادی خوشحال بود و دلش از خوشحالی به شدت می‌تپید.
به آخر چون در سردابه بگشاد
زهر چشمی بسی خونابه بگشاد
هوش مصنوعی: وقتی در پایان، در سرداب باز شد، گلایه‌های زیادی به زبان آمد و غم و اندوه زیادی را به وجود آورد.
که دید آن ماه رخ را زشت گشته
ز سر تا پای او انگشت گشته
هوش مصنوعی: آن کسی که آن ماه زیبا را دید، متوجه شد که از سر تا پای او زشتی به وجود آمده و به نوعی به انگشت اشاره تبدیل شده است.
مگر در جسته بود از شمع آتش
فتاده در لحاف آن پری وش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آتش شمعی که در لحاف افتاده، نشان‌دهنده‌ی احساسات و یادآوری‌هایی است که در دل شخص وجود دارد. این آتش نمادی از عشق و زیبایی است که نمی‌توان از آن فرار کرد و همچنان در وجود انسان شعله‌ور است.
بیک ره سوخته زارش سر و پای
نه جامه مانده و نه تخت برجای
هوش مصنوعی: در راهی که رفته‌ام، تمام آثاری از زندگی، از سر و پا گرفته تا لباس و تخت، همه چیز به آتش رفته و نابود شده است.
ز مستی شراب و مستی خواب
شده در آتش سوزنده غرقاب
هوش مصنوعی: از شدت مستی ناشی از شراب و خواب، در آتش سوزانی غرق شده‌ام.
چو روی دلستانش را چنان دید
جهانی آتش آن دم نقد جان دید
هوش مصنوعی: وقتی که چهره محبوبش را به این شکل مشاهده کرد، تمام جهان مانند آتشی شعله‌ور شد و در آن لحظه، جانش را به خطر انداخت.
چو در آتش فتاده بود یارش
در آتش اوفتادن بود کارش
هوش مصنوعی: زمانی که یار او در آتش افتاده بود، او نیز به شدت دچار آتش و مشتاقی شده بود. در واقع، وضعیت یار او باعث می‌شد که او نیز در همان حال و هوا قرار گیرد.
چه گویم من که چون دیوانه دل گشت
بسی دیوانگی بر وی سجل گشت
هوش مصنوعی: چه بگویم از حال خودم که وقتی دیوانه شدم، خیلی از رفتارهای دیوانه‌وار بر من ثبت و ضبط شد.
در آن دیوانگی در دشت افتاد
چو گردون روز و شب درگشت افتاد
هوش مصنوعی: در آن بی‌تابی و جنون، مانند زمین که در چرخش روز و شب است، آن دشت تحت تأثیر قرار گرفت و دگرگون شد.
چو عشق از حد بشد با درد خود ساخت
حدیث ویس و رامین ورد خود ساخت
هوش مصنوعی: وقتی عشق از حد و مرز گذشت، با درد و رنج خود داستان ویس و رامین را به زبان آورد.
غم خود را در آنجا می فرو گفت
اگرچه قصه را بر نام او گفت
هوش مصنوعی: غم خود را در آنجا بیان کرد، هرچند داستان را به نام او روایت کرد.
به صحرا روز و شب می‌گفت و می‌گشت
میان خاک و خون می‌خفت ومی‌گشت
هوش مصنوعی: او روز و شب در صحرا صحبت می‌کرد و در میان خاک و خون می‌خوابید و دوباره به حرکت ادامه می‌داد.
تو کار افتادهٔ این ره نبودی
ز سر عاشقان آگه نبودی
هوش مصنوعی: تو در این مسیر به سرانجام نرسیدی چون از حال عاشقان خبر نداشتی.
چه می‌دانی که عاشق در چه کارست
که سجده گاه او بالای دارست
هوش مصنوعی: عاشقانی را می‌شناسی که به خاطر عشق خود، در حالتی خاص و دشوار قرار دارند. سجده‌گاه و محل توجه آن‌ها، جایی است که در سختی و آزمایش قرار گرفته‌اند، مثل اینکه در بالای دار باشند.
بباید کرد غسل از خون خویشت
که تا آن سجده گاه آرند پیشت
هوش مصنوعی: باید از خون خود پاک شویم تا بتوانیم در پیشگاه تو سجده کنیم.

حاشیه ها

1389/07/30 09:09
amin

در بیت نهم به جای کی، نی صحیح می باشد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1396/05/24 09:07
...

عطار در این بخش از الهی نامه حکایتی رو از فخرالدین اسعد گرگانی نقل می کنه که صحت تاریخی این حکایت بسیار بعید به نظر میرسه.
به نوعی عطار در این حکایت، انگیزه فخرالدین اسعد رو برای سرودن منظومه ویس و رامین اینطور بیان می کنه که فخرالدین در شوریدگی و اندوه از دست دادن معشوقش ،غلام شاه، آواره دشت و بیابان میشه و ویس و رامین رو حاصل همین شوریدگی دونسته.
با احترام.