(۲) حکایت آن جوان که از زخم سنگ منجیق بیفتاد
جوانی داشت دیرینه رفیقی
رسیدش زخم سنگ منجنیقی
میان خاک و خون آغشته میگشت
رسیده جان بلب سرگشته میگشت
دمی دو مانده بود از زندگانیش
رفیق اندر میان ناتوانیش
بدو گفتا بگو تا چونی آخر
جوابش داد تو مجنونی آخر
اگر سنگی رسد از منجنیقت
بدانی تو که چونست این رفیقت
ولی ناخورده سنگی کی بدانی؟
بگفت این و برست از زندگانی
تو نشناسی که مردان در چه دردند
ولی دانند درد آنها که مردند
اگر درد مرا دانی دوائی
بکن ور نه برو بنشین بجائی
نصیب من چو ماهم زیرِ میغست
دریغست ودریغست و دریغست
مرا صد گونه اندوهست اینجا
که هر یک مه ز صد کوهست اینجا
اگر من قصّهٔ اندوه گویم
بر دریا و پیش کوه گویم
شود چون سیل کوه اینجا ز اندوه
چو دریا اشک گردد جملهٔ کوه
چنین نقلی درست آمد ز اخبار
که هر روزی که صبح آید پدیدار
میان چار رکن و هفت دایر
شود هفتاد میغ از غیب ظاهر
بر آن دل کو ز حق اندوه دارد
ز شست و نُه برو اندوه بارد
ولی هر دل که از حق باشدش صبر
همه شادی برو بارد بیک ابر
زمین و آسمان دریای دردست
نگردد غرقه هر کو مرد مردست
چو گیرم بر کنار بحر خانه
ز موجم بیم باشد جاودانه
فرو رفتم بدریائی من ای دوست
که جان صد هزاران غرقهٔ اوست
چو چندین جان فرو شد هر زمانی
کجا بادید آید نیم جانی
عجب نبوَد که گم گردم بیکبار
عجب باشد اگر آیم پدیدار
(۱) حکایت عزرائیل و سلیمان علیهما السلام و آن مرد: شنیدم من که عزرائیل جانسوز(۳) حکایت دیوانه به شهر مصر: بشهر مصر در شوریدهٔای بود
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوانی داشت دیرینه رفیقی
رسیدش زخم سنگ منجنیقی
هوش مصنوعی: جوانی که سالها با دوستی همراه بود، حالا زخم ناشی از پرتاب سنگی از منجنیق را تجربه کرده است.
میان خاک و خون آغشته میگشت
رسیده جان بلب سرگشته میگشت
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون، حالتی آشفته و نزار به وجود آمده بود و جان آدمی در این شرایط سردرگم و بیهدف میشود.
دمی دو مانده بود از زندگانیش
رفیق اندر میان ناتوانیش
هوش مصنوعی: دوستانش در لحظهای که به پایان زندگیاش نزدیک میشدند، در حال ضعف و ناتوانی او را تنها گذاشتند.
بدو گفتا بگو تا چونی آخر
جوابش داد تو مجنونی آخر
هوش مصنوعی: به او گفتند بگو چگونه هستی، و او در پاسخ گفت که تو دیوانهای در نهایت.
اگر سنگی رسد از منجنیقت
بدانی تو که چونست این رفیقت
هوش مصنوعی: اگر سنگی از جایگاه تو به سمت من پرتاب شود، بدان که او هیچ دوستی با تو ندارد.
ولی ناخورده سنگی کی بدانی؟
بگفت این و برست از زندگانی
هوش مصنوعی: اگر تجربهای از سختیها نداشته باشی، نمیتوانی ارزش آن را درک کنی. این جمله را گفت و از زندگی دور شد.
تو نشناسی که مردان در چه دردند
ولی دانند درد آنها که مردند
هوش مصنوعی: تو از درد مردان خبر نداری، اما کسانی که مردهاند، خوب میدانند چه سختیهایی را تحمل کردهاند.
اگر درد مرا دانی دوائی
بکن ور نه برو بنشین بجائی
هوش مصنوعی: اگر از درد من باخبری، درمانی برایم پیدا کن. و اگر نه، بهتر است در جایی بنشینی و تماشا کنی.
نصیب من چو ماهم زیرِ میغست
دریغست ودریغست و دریغست
هوش مصنوعی: نصیب من مانند ماهی است که زیر ابر پنهان مانده؛ چه حسرتی دارد این حالت و چه غصهای است.
مرا صد گونه اندوهست اینجا
که هر یک مه ز صد کوهست اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا با انواع مختلفی از اندوه دست و پنجه نرم میکنم که هر کدام همانند هزاران مشکل بزرگ و سنگین هستند.
اگر من قصّهٔ اندوه گویم
بر دریا و پیش کوه گویم
هوش مصنوعی: اگر من از غصههایم بگویم، در کنار دریا یا در برابر کوهها هم میتوانم این داستان را بازگو کنم.
شود چون سیل کوه اینجا ز اندوه
چو دریا اشک گردد جملهٔ کوه
هوش مصنوعی: وقتی اندوه فراوان میشود، مانند سیلی از کوه سرازیر میشود و اشکها مانند دریا همه جا را پر میکند.
چنین نقلی درست آمد ز اخبار
که هر روزی که صبح آید پدیدار
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که هر روز که صبح میشود، چیزی جدید و مشخص به وجود میآید. یعنی هر روز به نوعی تازهای را برای ما به ارمغان میآورد که قابل مشاهده است.
میان چار رکن و هفت دایر
شود هفتاد میغ از غیب ظاهر
هوش مصنوعی: میان چهار عنصر و هفت مرکز، هفتاد راز از عالم غیب آشکار میشود.
بر آن دل کو ز حق اندوه دارد
ز شست و نُه برو اندوه بارد
هوش مصنوعی: دل کسی که به حق اندوهگین است، از دلایل گوناگون و مشکلات مختلف غمگین میشود.
ولی هر دل که از حق باشدش صبر
همه شادی برو بارد بیک ابر
هوش مصنوعی: هر دلی که به حق متصل باشد، با صبر و شکیبایی تمام خوشحالی و سرور را همچون بارانی که از ابر میبارد، دریافت میکند.
زمین و آسمان دریای دردست
نگردد غرقه هر کو مرد مردست
هوش مصنوعی: زمین و آسمان همچون دریایی از درد هستند و هر کس که مردانه و با شجاعت قدم در این دنیای پر از چالشها بگذارد، غرق نخواهد شد.
چو گیرم بر کنار بحر خانه
ز موجم بیم باشد جاودانه
هوش مصنوعی: وقتی در کنار دریا نشستهام، از طغیان امواج نگران هستم که ممکن است همیشه ادامه داشته باشد.
فرو رفتم بدریائی من ای دوست
که جان صد هزاران غرقهٔ اوست
هوش مصنوعی: به عمق دریا فرو رفتهام، ای دوست، که جانهای بسیاری در آن غرق شدهاند.
چو چندین جان فرو شد هر زمانی
کجا بادید آید نیم جانی
هوش مصنوعی: هر زمانی که جانهای زیادی از بین میرود، چه میتوان کرد؟ فقط میتوان آرزوی نجات نیمجانی را داشت که شاید وجود داشته باشد.
عجب نبوَد که گم گردم بیکبار
عجب باشد اگر آیم پدیدار
هوش مصنوعی: این طبیعی است که یک بار گم شوم، اما شگفتانگیز خواهد بود اگر دوباره پیدا شوم.