اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو یعقوب و چو یوسف آن دو دلدار
بهم دیگر رسیدند آخر کار
هوش مصنوعی: مانند یعقوب و یوسف، این دو محبوب آخر سر دوباره به یکدیگر رسیدند.
پدر گفتش که ای چشم و چراغم
چو از گریه بپالودی دماغم
هوش مصنوعی: پدر به فرزندش میگوید که تو نور زندگیام هستی و وقتی که از گریه و غم رهایی یابی، میتوانم آرامش و آسایش را احساس کنم.
مرا در کلبهٔ احزان نشاندی
جهانی آتشم در جان فشاندی
هوش مصنوعی: مرا در خانهای پر از غم نشاندی و در وجودم آتشی افکندهای که شعلهور است.
بچندین گاه خوش دم درکشیدی
تو گوئی هرگزم روزی ندیدی
هوش مصنوعی: تو به مدتهای طولانی در کنار من بودی و با من خوش بودی، اما به نظر میرسد که هرگز روزی را به یاد ندارید که به تنهایی و بدون من وقت سپری کرده باشید.
چرا کردی چنین بیدادی آخر
بمن یک نامه نفرستادی آخر
هوش مصنوعی: چرا با من اینقدر بیرحمی کردی و در آخر حتی یک نامه هم برای من نفرستادی؟
پدر در درد چندین گاه از تو
دلت میداد، بی آگاه از تو
هوش مصنوعی: پدر در لحظات سختی، محبت و دلسوزی زیادی نسبت به تو نشان میداد، بدون اینکه از وضعیت واقعی تو خبر داشته باشد.
بخادم گفت یوسف ای تناور
برو آن نامها نزد من آور
هوش مصنوعی: به خدمتکار گفت: ای یوسف، تو که بسیار قوی و توانا هستی، برو و آن نامها را برای من بیاور.
شد آن مرد و برفتن کرد آهنگ
هزاران نامه بیش آورد یکرنگ
هوش مصنوعی: آن مرد به بزرگترین هدف خود رسید و عزم سفر کرد. او هزاران نامه با خود برداشت، که همه آنها یکدست و یک شکل بودند.
نوشته جمله بسم الله بر سر
ولی چون برف آن باقی دیگر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی شخصی مقام و منزلتی دارد (مثل ولی)، نام و نشانههای او مثل نوشته بسم الله که بر سر اوست، مانند برف زودگذر و موقتی است و نمیتواند دائمی بماند. این نشان میدهد که مقامها و نشانهها ممکن است به سرعت تغییر کنند یا از بین بروند.
پدر را گفت ای شمع بهشتم
من این جمله بسوی تو نوشتم
هوش مصنوعی: پدر را خطاب قرار داده و میگوید که من این کلمات را به سوی تو نوشتم، چون تو همچون شمعی در بهشت هستی.
ز شرح حال و احوال سلامت
چو من بنوشتمی جمله تمامت
هوش مصنوعی: من تمام احوال و حالات سلامت را به خوبی برایت نوشتم.
بجز نام خدا بالای نامه
نماندی خط ز سر تا پای نامه
هوش مصنوعی: جز نام خدا، دیگر هیچ نوشتهای بر روی نامه نمانده است، از ابتدا تا انتهای نامه فقط نام خدا دیده میشود.
همه نامه برنگ برف گشتی
که بی خط ماندی و بی حرف گشتی
هوش مصنوعی: تو مانند برف سفید و پاک هستی، اما بینقش و نگاری، که بدون کلام و سخن خاموش ماندهای.
رسیدی جبرئیل آنگه ز جبّار
که نفرستی بدو یک نامه زنهار
هوش مصنوعی: وقتی جبرئیل به تو رسید، از خدای بزرگ بترس و بدون اینکه چیزی را پنهان کنی، به او یک نامه بده.
که گر نامه فرستی سوی آن پیر
شود خط چو قیر نامه چون شیر
هوش مصنوعی: اگر نامهای برای آن پیرتر بفرستی، خطت مانند قیر میشود و نامهات همچون عسل خواهد بود.
کنون عذر من مشتاق این بود
که نامه نافرستادن چنین بود
هوش مصنوعی: حال، عذر من از اینکه نامه نفرستادم این است که بسیار مشتاق بودم.
اگرچه خواستم من حق نمیخواست
ازان کاری بدست من نشد راست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من خواستم حق را بگیرم، اما از آن کار به خوبی نتیجهای به دست نیاوردم.
اگر مهر پسر حاصل کنی تو
چگر خوردن بسی در دل کنی تو
هوش مصنوعی: اگر پسری به دنیا بیاوری، باید با سختیها و زحمتهای زیادی هم کنار بیایی.
پسر گرچه چو یوسف خوب باشد
ترا غم خوردن یعقوب باشد
هوش مصنوعی: اگرچه پسر تو مثل یوسف زیبا و خوشقوام است، اما باز هم ممکن است تو مثل یعقوب غم و اندوه بخوری.
که خواهد یافت فرزندی چو یوسف
بسی یعقوب خورد از وی تأسف
هوش مصنوعی: آن کسی که فرزندی مانند یوسف پیدا میکند، حتماً یعقوبی خواهد داشت که به خاطر او غصه خواهد خورد.
پدر هرگز نباشد همچو یعقوب
بسی خون خورد بی آن یوسف خوب
هوش مصنوعی: هیچ پدری مانند یعقوب نیست که به خاطر درد جدایی فرزندش بسیار رنج بکشد، بیآنکه آن فرزند خوب را در کنار خود داشته باشد.
اگر هستی پسر جانت پدر سوخت
وگر هستی پدر چشمت پسر دوخت
هوش مصنوعی: اگر تو پسر هستی، پدرت برای تو جان خود را فدای تو میکند و اگر تو پدر هستی، چشمانت به پسر خود دوخته شده است.
ترا حجّت درین کُنه ولایت
تمامست ای پسر این یک حکایت
هوش مصنوعی: ای پسر، تو دلیلی روشن برای این حقیقت عمیق و باطنی هستی. این یک داستان پر معنا است.
حاشیه ها
1397/06/03 21:09
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
به من یک نامه نفرستادی آخر
نامه های ساختگی 1
سلام . چرخِ گاری ام مُدام دَر می رود . به این زودی ها منتظرم نباش دیر می رسم ؛ شاید با اولین ستاره هایِ شب و شاید دَمدَمه هایِ صبح .
لباسِ نو تنم نیست . آراستگیِ خاصی ندارم . دهانم بیش تر از یک سلامِ شَلخته چیزی ندارد ، ولی نمی دانم می توانم بگذارم تو هر چه قدر دلت خواست حرف بزنی یا نه .
دلم لَک زده برای ریحان هایت ، ریحان هایِ بنفشت . همان ریحان هایِ بنفشی که می دانم ریحان بنفش نیستند . اصلا هر چیز که مال تو باشد معمولی نیست از بس که معمولی است ، چون تو خودت هم معمولی هستی معمولی تر از من .
من تازگی ها با تو میانه ام خوب شده از میانه ها نرو . البته تو همیشه در میانه ها هستی ولی من مُدام از کناره ها شروع می کنم .
چیزی بیش تر از انتظار از تو می خواهم ؛ بخواه که برسم .
نگذار از دستت دَر بروم . خودم هم از در رفتن هایم می ترسم .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان
1397/06/03 22:09
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
«به من یک نامه نفرستادی آخر»
『عطار / الهی نامه』
نامه های ساختگی 2
باران گرفته است . کاشکی مثل آن سنجاب می توانستم بروم در جانِ آن درخت لانه کنم .
کُلّی گِلی شدم . حس می کنم ردِّ اسکلتِ ماهی هایِ پیر و سرخیِ رنگ باخته یِ همه گُل ها توی این گِل هاست .
بگذار مثلِ جن زده ها به نظرم برسم ، که کسی چه می داند چه کلمه هایی از تو در من پَر می زنند . پَر زدن هایی که با همه بام ها ناتنی اند .
گاری را رها کردم . شب است و جیرجیرکش . پیاده می آیم با سکوتِ بیش تر ، اجازه می دهم که جیرجیرک نیایشش به هم نخورد .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان