(۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
به من یک نامه نفرستادی آخر
نامه های ساختگی 1
سلام . چرخِ گاری ام مُدام دَر می رود . به این زودی ها منتظرم نباش دیر می رسم ؛ شاید با اولین ستاره هایِ شب و شاید دَمدَمه هایِ صبح .
لباسِ نو تنم نیست . آراستگیِ خاصی ندارم . دهانم بیش تر از یک سلامِ شَلخته چیزی ندارد ، ولی نمی دانم می توانم بگذارم تو هر چه قدر دلت خواست حرف بزنی یا نه .
دلم لَک زده برای ریحان هایت ، ریحان هایِ بنفشت . همان ریحان هایِ بنفشی که می دانم ریحان بنفش نیستند . اصلا هر چیز که مال تو باشد معمولی نیست از بس که معمولی است ، چون تو خودت هم معمولی هستی معمولی تر از من .
من تازگی ها با تو میانه ام خوب شده از میانه ها نرو . البته تو همیشه در میانه ها هستی ولی من مُدام از کناره ها شروع می کنم .
چیزی بیش تر از انتظار از تو می خواهم ؛ بخواه که برسم .
نگذار از دستت دَر بروم . خودم هم از در رفتن هایم می ترسم .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان
«به من یک نامه نفرستادی آخر»
『عطار / الهی نامه』
نامه های ساختگی 2
باران گرفته است . کاشکی مثل آن سنجاب می توانستم بروم در جانِ آن درخت لانه کنم .
کُلّی گِلی شدم . حس می کنم ردِّ اسکلتِ ماهی هایِ پیر و سرخیِ رنگ باخته یِ همه گُل ها توی این گِل هاست .
بگذار مثلِ جن زده ها به نظرم برسم ، که کسی چه می داند چه کلمه هایی از تو در من پَر می زنند . پَر زدن هایی که با همه بام ها ناتنی اند .
گاری را رها کردم . شب است و جیرجیرکش . پیاده می آیم با سکوتِ بیش تر ، اجازه می دهم که جیرجیرک نیایشش به هم نخورد .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان