گنجور

(۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام

چو یعقوب و چو یوسف آن دو دلدار
بهم دیگر رسیدند آخر کار
پدر گفتش که ای چشم و چراغم
چو از گریه بپالودی دماغم
مرا در کلبهٔ احزان نشاندی
جهانی آتشم در جان فشاندی
بچندین گاه خوش دم درکشیدی
تو گوئی هرگزم روزی ندیدی
چرا کردی چنین بیدادی آخر
بمن یک نامه نفرستادی آخر
پدر در درد چندین گاه از تو
دلت می‌داد، بی آگاه از تو
بخادم گفت یوسف ای تناور
برو آن نامها نزد من آور
شد آن مرد و برفتن کرد آهنگ
هزاران نامه بیش آورد یکرنگ
نوشته جمله بسم الله بر سر
ولی چون برف آن باقی دیگر
پدر را گفت ای شمع بهشتم
من این جمله بسوی تو نوشتم
ز شرح حال و احوال سلامت
چو من بنوشتمی جمله تمامت
بجز نام خدا بالای نامه
نماندی خط ز سر تا پای نامه
همه نامه برنگ برف گشتی
که بی خط ماندی و بی حرف گشتی
رسیدی جبرئیل آنگه ز جبّار
که نفرستی بدو یک نامه زنهار
که گر نامه فرستی سوی آن پیر
شود خط چو قیر نامه چون شیر
کنون عذر من مشتاق این بود
که نامه نافرستادن چنین بود
اگرچه خواستم من حق نمی‌خواست
ازان کاری بدست من نشد راست
اگر مهر پسر حاصل کنی تو
چگر خوردن بسی در دل کنی تو
پسر گرچه چو یوسف خوب باشد
ترا غم خوردن یعقوب باشد
که خواهد یافت فرزندی چو یوسف
بسی یعقوب خورد از وی تأسف
پدر هرگز نباشد همچو یعقوب
بسی خون خورد بی آن یوسف خوب
اگر هستی پسر جانت پدر سوخت
وگر هستی پدر چشمت پسر دوخت
ترا حجّت درین کُنه ولایت
تمامست ای پسر این یک حکایت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1397/06/03 21:09
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

به من یک نامه نفرستادی آخر
نامه های ساختگی 1
سلام . چرخِ گاری ام مُدام دَر می رود . به این زودی ها منتظرم نباش دیر می رسم ؛ شاید با اولین ستاره هایِ شب و شاید دَمدَمه هایِ صبح .
لباسِ نو تنم نیست . آراستگیِ خاصی ندارم . دهانم بیش تر از یک سلامِ شَلخته چیزی ندارد ، ولی نمی دانم می توانم بگذارم تو هر چه قدر دلت خواست حرف بزنی یا نه .
دلم لَک زده برای ریحان هایت ، ریحان هایِ بنفشت . همان ریحان هایِ بنفشی که می دانم ریحان بنفش نیستند . اصلا هر چیز که مال تو باشد معمولی نیست از بس که معمولی است ، چون تو خودت هم معمولی هستی معمولی تر از من .
من تازگی ها با تو میانه ام خوب شده از میانه ها نرو . البته تو همیشه در میانه ها هستی ولی من مُدام از کناره ها شروع می کنم .
چیزی بیش تر از انتظار از تو می خواهم ؛ بخواه که برسم .
نگذار از دستت دَر بروم . خودم هم از در رفتن هایم می ترسم .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان

1397/06/03 22:09
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com


«به من یک نامه نفرستادی آخر»
『عطار / الهی نامه』
نامه های ساختگی 2
باران گرفته است . کاشکی مثل آن سنجاب می توانستم بروم در جانِ آن درخت لانه کنم .
کُلّی گِلی شدم . حس می کنم ردِّ اسکلتِ ماهی هایِ پیر و سرخیِ رنگ باخته یِ همه گُل ها توی این گِل هاست .
بگذار مثلِ جن زده ها به نظرم برسم ، که کسی چه می داند چه کلمه هایی از تو در من پَر می زنند . پَر زدن هایی که با همه بام ها ناتنی اند .
گاری را رها کردم . شب است و جیرجیرکش . پیاده می آیم با سکوتِ بیش تر ، اجازه می دهم که جیرجیرک نیایشش به هم نخورد .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان