گنجور

(۳) حکایت ترسا بچه

یکی ترسای تاجر بود پر سیم
که او را خواجگی بودی در اقلیم
یکی زیبا پسر او را چنان بود
که آن ترسا بچه شمع جهان بود
بنفشه زلف مشک افشان ازو یافت
گل نازک لب خندان ازو یافت
نقابش چون ز رخ باز اوفتادی
بشب در روز آغاز اوفتادی
چو شست زلف مشکین تار بستی
همه عشّاق را زنّار بستی
ز بس کژی که زلف او نمودش
سر یک راستی هرگز نبودش
چو کردی حرب مژگانش بحربه
فرو دادی دو گیتی را دو ضربه
چو ابرویش بزه کردی کمان را
ز تیرش بیم جان بودی جهان را
شکر پاشیدن از لب مذهبش بود
که دارالملک شیرینی لبش بود
کنار عاشقان از لعل خندانش
چو دریائی شده از دُرِّ دندانش
مگر بیمار شد آن زندگانی
بمُرد القصّه در روز جوانی
پدر از درد او می‌کُشت خود را
بدر افکند هم جان هم خرد را
به آخر چون بشُست و کرد پاکش
مسلمان گشت و بُرد آنگه بخاکش
چنین گفت او که گشت امروز ما را
ز مرگ این پسر دین آشکارا
که البتّه خدا را نیست فرزند
مبرّاست از زن و از خویش و پیوند
که گر او را یکی فرزند بودی
بداغ من کجا خُرسند بودی
بدانستم که جز بی‌علّتی نیست
کسی کو نیست مؤمن دولتی نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی ترسای تاجر بود پر سیم
که او را خواجگی بودی در اقلیم
هوش مصنوعی: یک تاجر ثروتمند بود که از ترس و نگرانی رنج می‌برد و به همین خاطر مقام و موقعیتی در منطقه‌ای خاص داشت.
یکی زیبا پسر او را چنان بود
که آن ترسا بچه شمع جهان بود
هوش مصنوعی: یک پسر زیبا داشت که مانند شمعی درخشان در جهان بود و توجه همه را به خود جلب می‌کرد.
بنفشه زلف مشک افشان ازو یافت
گل نازک لب خندان ازو یافت
هوش مصنوعی: بنفشه‌ای که با زلف‌های مشکین جلوه می‌کند، زیبایی خود را از او گرفته و گلی با لب‌های خندان و نازک نیز از او الهام گرفته است.
نقابش چون ز رخ باز اوفتادی
بشب در روز آغاز اوفتادی
هوش مصنوعی: وقتی که نقاب از چهره‌اش کنار رفت، شب در روزی آغاز شد.
چو شست زلف مشکین تار بستی
همه عشّاق را زنّار بستی
هوش مصنوعی: وقتی که تو با شانه‌های تار موی سیاه خود، گیسوانت را درست می‌کنی، همه عاشقان را به خود وابسته می‌کنی.
ز بس کژی که زلف او نمودش
سر یک راستی هرگز نبودش
هوش مصنوعی: او به دلیل پیچیدگی و کج‌تابی موهایش، هرگز نتوانست درستی و راستی را ببیند.
چو کردی حرب مژگانش بحربه
فرو دادی دو گیتی را دو ضربه
هوش مصنوعی: وقتی با ناز مژگانش جنگ می‌کنی، گویی دو جهان را با یک ضربه نابود می‌سازی.
چو ابرویش بزه کردی کمان را
ز تیرش بیم جان بودی جهان را
هوش مصنوعی: وقتی ابروی او را کمان می‌دانستی، از تیر آن بیم جان داشتی و به همین دلیل دنیا را ترسناک می‌دیدی.
شکر پاشیدن از لب مذهبش بود
که دارالملک شیرینی لبش بود
هوش مصنوعی: شکر پاشیدن از لب مذهبش، به معنای شیرینی و دلنشینی کلام اوست که همچون یک پدیده خوشایند در دارالملک احساس می‌شود. لبان او به گونه‌ای است که هر کلامش مانند شکر می‌نشیند و فضایی دلپذیر به وجود می‌آورد.
کنار عاشقان از لعل خندانش
چو دریائی شده از دُرِّ دندانش
هوش مصنوعی: در کنار عاشقان، لبخند او مانند دریایی است که از دانه‌های درخشانی تشکیل شده است.
مگر بیمار شد آن زندگانی
بمُرد القصّه در روز جوانی
هوش مصنوعی: آیا زندگی نمی‌میرد وقتی که جوانی از بین برود؟ داستان این‌گونه است که گویی زندگی بیمار شده است.
پدر از درد او می‌کُشت خود را
بدر افکند هم جان هم خرد را
هوش مصنوعی: پدر از درد و رنج فرزندش به شدت ناراحت و آشفته شده بود، به حدی که هم جانش را به خطر انداخت و هم عقل و فهمش را از دست داد.
به آخر چون بشُست و کرد پاکش
مسلمان گشت و بُرد آنگه بخاکش
هوش مصنوعی: وقتی که او را شستشو دادند و پاک کردند، مسلمان شد و سپس او را به خاک سپردند.
چنین گفت او که گشت امروز ما را
ز مرگ این پسر دین آشکارا
هوش مصنوعی: او گفت که امروز مرگ این پسر به‌وضوح نشان‌دهنده دین ما شده است.
که البتّه خدا را نیست فرزند
مبرّاست از زن و از خویش و پیوند
هوش مصنوعی: خدا فرزندی ندارد و این حقیقتی روشن است که او از زن و خانواده و ارتباطات انسانی مستقل است.
که گر او را یکی فرزند بودی
بداغ من کجا خُرسند بودی
هوش مصنوعی: اگر او فرزندی داشت، آیا ممکن بود که از من خوشحال باشد؟
بدانستم که جز بی‌علّتی نیست
کسی کو نیست مؤمن دولتی نیست
هوش مصنوعی: فهمیدم که هیچ‌کس بدون دلیل نمی‌تواند وجود داشته باشد و آن کسی که نیست، مؤمن به قدرتی بزرگ نیست.

حاشیه ها

1389/07/28 13:09
amin

در بیت پنجم شست صحیح می باشد.
---
پاسخ: با تشکر، «شصت» با «شست» جایگزین شد.