گنجور

(۶) حکایت ایّوب پیغامبر

بزرگی گفت ایّوب پیمبر
که چندین سال گشت از کِرم مضطر
ز چندان رنج آهی بود مقصود
چو کرد آهی نجاتش داد معبود
زکریا ارّهٔ بر سر بزاری
بدوگفتا اگر آهی برآری
کنم از انبیا بسترده نامت
مزن دم تا کند ارّه تمامت
عجایب بین کزان یک آه می‌خواست
وزین یک خامشی را ز آه می‌خواست
نه آهی می‌توان کرد از بر خویش
نه خامش می‌توان بودن، بیندیش
چو دریائیست این دو چشم و جانی
نه سر پیدا ونه بُن نه میانی
درین دریا نه خاموشی نه گفتار
نه ساکن بودنت لایق نه رفتار
جوانمردا تو چندین پیچ پیچی
چگونه می‌بری چون هیچ هیچی
هزاران پرده بیش از ظلمت و نور
چگونه منقطع گردد رهی دور
هزاران بند داری تا قیامت
چگونه ره بری راه سلامت
مگر از پیش برخیزد حجابی
ز لطف حق بتابد آفتابی
که چون آن لطف از پیشان نباشد
جهانی درد را درمان نباشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1398/01/08 00:04
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر
شیخ بسیار زیبا تفاوت دو داستان تاریخی را در چهار بیت ابتدایی نشان داده است، و خلاصه، مشیت الهی را در بیت پنجم به زیبایی به تصویر کشیده است. آه کشیدنی که موجب نجات ایوب و آه نکشیدنی که زکریا را در زمره انبیای الهی نگه داشت. به امید برآورده شدن دعای شیخ در دو بیت انتهایی، ان شاالله مطلب ذکر شده برای دوستان مفید بوده باشد.
بزرگی گفت ایّوب پیمبر / که چندین سال گشت از کِرم مضطر
زچندان رنج آهی بود مقصود / چو کرد آهی نجاتش داد معبود
ایوب علیه السلام هنگامی که در شدیدترین گرفتاری قرارداشت با خدا سخن گفت وعرض کرد:
پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من رو آورده، و تو مهربانترین مهربانان هستی.
طبق روایت دیگر، ایوب علیه السلام هم چنان صبر و مقاومت می‌کرد، حتی از خدا نمی‌خواست که گرفتاری او را رفع کند، بلکه همان را پسندیده بود که خداوند بر او پسندیده بود. تا این که روزی همسرش رُحْمه از بیرون آمد و غذایی برای ایوب آورد، ایوب علیه السلام از او پرسید این غذا را از کجا تهیه کردی؟ او در پاسخ گفت:«مقداری از گیسوانم را فروختم و با پول آن غذا تهیه کردم.» این جا بود که دل ایوب علیه السلام سخت به درد آمد، چرا که پای ناموس در کار بود، عرض کرد:«خدایا! در برابر همه ناگواریها صبر کردم، و این صبر را تو به من عطا فرمودی، ولی اینک به من مرحمت کن.» ایوب این سخن را در حالی می‌گفت که از روی تواضع، خاک بر سر و صورت خود می‌ریخت، اینجا بود که خداوند درهای رحمت را به رویش گشوده و درهای ناگواریها را بر رویش بست.
زکریا ارّهٔ بر سر به زاری / بدو گفتا اگر آهی برآری
کنم از انبیا بسترده نامت / مزن دم، تا کند ارّه تمامت
حضرت زکریا(ع) یکی از پیامبران الهی است. زکریا و عمران، دو شخصیت بزرگ بنی اسرائیل بودند، و علاوه بر رابطه مکتبی، رابطه خویشاوندی (باجناق) نیز بودند. عمران صاحب دختری به نام مریم شد، ولی زکریا(ع) دارای فرزند نشد، زیرا همسرش نازا بود. مطابق تواریخ، عمران پدر مریم(ع)، قبل از تولد مریم(ع) از دنیا رفت،چون آثار عظمت از چهره مریم(ع) دیده می‌ شد، گفتگو در میان دانشمندان بنی اسرائیل در گرفت، هر کدام از آنها می ‌خواست این افتخار نصیب او شود. سرپرستی زکریا(ع) نسبت به مریم(ع) قطعی شد، و در واقع حضرت زکریا(ع) از همه شایسته ‌تر به سرپرستی مریم(ع) بود، زیرا علاوه بر مقام نبوت، شوهر خاله مریم(ع) نیز بود. سالها بود که حضرت زکریا(ع) از تنهایی و نداشتن فرزند که یار و یاور او باشد رنج می ‌برد، و با امیدی سرشار به خدا دل می‌ بست و از خدا می‌ خواست که او را تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهایی بیرون آورد، و یحیی(ع) را به او داد، و زندگی او و همسرش را با داشتن چنین فرزندی نورانی، سامان بخشید. هنگامی که حضرت مریم(ع) به قدرت الهی بدون شوهر باردار شد شیطان وسوسه‌ گر به میان بنی اسرائیل رفت و این تهمت ناجوانمردانه و بسیار زشت را به مردم القاء کرد که اگر مریم(س) باردار شده، کار زکریا(ع) است. همین تهمت نا جوانمردانه باعث شد که عدّه‌ای از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زکریا را به قتل برسانند . زکریّا گریخت و به بوستانی که در نزدیک مسجد بیت المقدس بود وارد شد و در آن جا تنه درختی باز شد و به زکریّا پناه داد.ابلیس گفت: او کنار این درخت آمد و جادو کرد، بر اثر سحر و جادوی او تنه این درخت شکافته شده او به درون این درخت رفت. نشانه ‌اش همین قسمت عبای او است که در بیرون درخت مانده است.آنها تبر تهیه کردند و هم چنین ارّه آوردند و آن درخت را قطع کرده سپس با ارّه قطعه قطعه کردند، به این ترتیب حضرت زکریا (ع) مظلومانه در میان آن درخت در سن صد و پانزده سالگی به شهادت رسید و به خواست خداوند آهی بر نیاورد.

1398/01/08 18:04
میثم رییسیان

سلام مجدد
خواستم اطلاع بدم که در کتاب الهی نامه که بنده دارم بیت پنجم رو این گونه نوشته،
عجایب بین که از آن یک آه میخواست
وز این یک خامشی را راه میخواست
و از اونجاییکه تو بیت های ده و یازده از کلمه راه استفاده کرده است به نظر من این گونه صحیح است. لطفا بررسی کنید.

1399/07/23 08:09

حکایت ایوب پیغامبر ( خاتمه)
ایوب به بیماری سختی دچار شد. آهی کشید و خداوند نجاتش داد اما زمانی که اره بر فرق زکریا نهادند، خداوند فرمود اگر آهی بکشی از نام انبیا حذفت می کنم
عجایب بین کزان یک آه می خواست
وزین یک، خامشی را ز آه می خواست
نه آهی می توان کرد از بر خویش
نه خامش می توان بودن بیندیش
چو دریائیست این دو چشم و جانی
نه سر پیدا و نه بن نه میانی
درین دریا نه سر پیدا نه گفتار
نه ساکن بودنت لایق نه رفتار
مگر از پیش برخیزد حجابی
ز لطف حق بتابد آفتابی
نکته: نظریه عرفان کهن ایرانی که در تصوف اصیل موج می زند بر تسلیم و نفی اختیار آدمی در برابر حق است، که بزرگان اشعری عرفان ما بر آن پای فشرده اند و برخی گمان می کنند جبرگرا هستند. این جبر تسلیم محض در برابر حق است وگرنه اختیار آدمی در تکان دادن اعضایش را همه به آسانی درک می کنند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح