(۵) حکایت مرد خاک بیز
چنین گفت آن یکی با خاک بیزی
که میآید شگفتم ازتو چیزی
که گم ناکرده میجوئی تو عاجز
نیابی چیزِ گم ناکرده هرگز
عجبتر، گفت، زین چیزی دگر هست
که گم ناکردهٔ گر ندهدم دست
بغایت می برنجم وین شگفتی
بسی بیشست ازان اوّل که گفتی
نه بتوان یافت نه گم میتوان کرد
نه خاموشی رهست و نه بیان کرد
غرض آنست زین تا تو نباشی
نه این باشی نه آن هر دو تو باشی
(۴) حکایت وفات اسکندر رومی: چو اسکندر ز دنیا رفت بیرون(۶) حکایت ایّوب پیغامبر: بزرگی گفت ایّوب پیمبر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.