برگردان به زبان ساده
چو اسکندر ز دنیا رفت بیرون
حکیمی گفت ای شاه همایون
هوش مصنوعی: هنگامی که اسکندر از دنیا رفت، حکیمی به او گفت: ای پادشاه بزرگ، تو به دنیا پشت کردی.
چو زیر خاک میگشتی چنین گم
چرا میکردی آن چندان تنّعم
هوش مصنوعی: چرا در زمان زندگی، از لذتها و نعمتها بهرهبرداری نمیکردی، در حالی که بعد از مرگ، زیر خاک گمنام خواهی شد؟
دریغا و دریغا روزگارم
که دایم جز دریغا نیست کارم
هوش مصنوعی: افسوس و حسرت، روزگار من این است که همیشه جز حسرت چیزی نیست که من برایش تلاش کنم.
چو نقد روزگار خود بدیدم
امید از خویشتن کلّی بریدم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم اوضاع زندگی در حال حاضر چگونه است، امید را کاملاً از خودم قطع کردم.
همه در خون جان خویش بودم
که تا بودم زیان خویش بودم
هوش مصنوعی: من در تمام زندگیام در رنج و دشواری بودم، و تا وقتی که زندگی کردم، همواره با آسیبها و ضررهایی مواجه بودم.
بامّید بهی تا کِم خبر بود
همه عمرم بسر شد ور بتر بود
هوش مصنوعی: با امید خوب تا زمانی که خبر از بهتر شدن نبود، تمام عمرم گذشت و اگر اوضاع بدتر از این بود.
جهان چون صحّتم بستد مرض داد
جوانی برد و پیری در عوض داد
هوش مصنوعی: جهان مانند دکتری است که وقتی سلامتی را از ما میگیرد، به جای آن بیماری را به ما میدهد و جوانیمان را میبرد ولی پیری را به ما میبخشد.
چو من هم نیستم از جسم و جانی
نخواهم من که من باشم زمانی
هوش مصنوعی: من هم همانند دیگران، نه تنها از جسم و جان آزاد هستم، بلکه تمایلی به ماندن در این وضعیت هم ندارم.
بجز مردن مرا روئی نماندست
ازان کم زندگی موئی نماندست
هوش مصنوعی: جز مرگ، هیچ گزینهای برای من باقی نمانده است و از آن زندگی اندک هم چیزی برای من نمانده است.
اگرچه از فنا موئی ندیدم
بجز فانی شدن روئی ندیدم
هوش مصنوعی: هرچند که نشانهای از نابودی نمیبینم، اما تنها چیزی که میبینم، خود نابودی است.
مرا گه ماتمست و گاه عیدست
که گاهم وعده و گاهی وعیدست
هوش مصنوعی: زندگی من گاهی پر از غم و سوگواری است و گاهی هم به شادی و جشن میگذرد؛ چون اوقات خوشی و وعدههای خوب دارد و در مواقعی نیز با تهدیدها و ناامیدیها روبهرو میشوم.
دلی بود از همه مُلک جهانم
همه خون گشت ودیگر میندانم
هوش مصنوعی: دلی داشتم که تمام دنیا را در بر میگرفت، اما اکنون به خاطر همه رنجها و دردها، آن قلب پرعشق به درد و خونریزی دچار شده و دیگر نمیدانم چه باید کرد.
زهی اندوهِ گوناگون که دلراست
زهی این آتش و این خون که دلراست
هوش مصنوعی: آه، چقدر غمهای مختلفی وجود دارد که دل را میسوزاند! چقدر این درد و رنج و اشکها بر دل سنگینی میکند!
فرو رفتن بدین دریا یقینست
ولی تا چون برآیم، بیمِ اینست
هوش مصنوعی: غرقشدن در این دریا حتمی است، اما نگرانم که تا چه زمانی میتوانم از آن بیرون بیایم.
چرا از مرگ دل پُر پیچ دارم
چو بر هیچم نه دل بر هیچ دارم؟
هوش مصنوعی: چرا از مرگ میترسم وقتی که برای هیچ چیز دل و احساسی ندارم؟
همه عمرم درافسانه بسر شد
کِه خواهد از پی عمری دگر شد؟
هوش مصنوعی: تمام عمرم در داستانها گذشت، چه کسی است که بخواهد زندگی دیگری را آغاز کند؟
تهی دستم که کارم پُر خَلَل ماند
ز حیرت پای جانم در وَحَل ماند
هوش مصنوعی: من در شرایطی هستم که همه چیز برایم ناقص و ناتمام است، و گیج و متحیر ماندهام تا جایی که جانم در باتلاق حیرت گیر کرده است.
چو قوم موسی ام در تیه مانده
هم از تعطیل در تشبیه مانده
هوش مصنوعی: ما مانند قوم موسی در بیابان سرگردان و درمانده هستیم و در تشبیه و قیاس دچار رکود و توقف شدهایم.
همی نه خواندهام نه راندهام من
میان کفر و ایمان ماندهام من
هوش مصنوعی: من نه به طور کامل به کفر روی آوردهام و نه از ایمان قبول کردهام، بلکه در میانه این دو وضعیت، در بلاتکلیفی به سر میبرم.
کنون در گوشهٔ حیران نشستم
ستون کردم بزیر روی دستم
هوش مصنوعی: اکنون در گوشهای سرگردان نشستهام و برای حمایت از خود، دستم را زیر سرم گذاشتهام.
گرت اندوه میباید جهانی
ننزدیک دلم بنشین زمانی
هوش مصنوعی: اگر در دلات اندوه است، مدتی کنار دلم بنشین و نزدیک نشو.
که چندانی غم و اندوه دارم
که گوئی بر دلی صد کوه دارم
هوش مصنوعی: غم و اندوهی دارم به اندازهای که انگار بر دوش دلم صد کوه سنگینی میکند.
مرا در دست هر ساعت هزاران
که بر دل درد میبارد چو باران
هوش مصنوعی: هر لحظه در دلم هزاران درد وجود دارد که مثل باران بر سرم میریزد و مرا آزار میدهد.
گل عمر عزیزم بر سر خار
به پایان بُردم و من بر سر کار
هوش مصنوعی: عمر گرانبهای من به زودی به پایان میرسد و من همچنان درگیر مشغلههای زندگیام هستم.
چو نتوان داد شرح سرگذشتم
نَفَس با کام بُردم گنگ گشتم
هوش مصنوعی: زمانی که نتوانم داستان زندگیام را توضیح دهم، تنها با نفس کشیدن و سکوتی بیصدا به زندگی ادامه میدهم.
چه گویم کانچه گفتم هست گفته
کرا گویم، خلایق جمله خفته
هوش مصنوعی: چه بگویم از آنچه که گفتهام؟ کیست که بشنود؟ همه مردم در خوابند و غافلاند.
زبان علم میجوشد چو خورشید
زبان معرفت گنگست جاوید
هوش مصنوعی: زبان علم مانند خورشید درخشنده و پر انرژی است، در حالی که زبان معرفت خاموش و بیصدا به نظر میرسد و از پایداری و ماندگاری برخوردار است.
چو مستی حیرت خود باز گفتم
چو مشتی خاک زیر خاک خفتم
هوش مصنوعی: در حالتی از شگفتی و گیجی، به خود گفتم که مانند تودهای خاک در زیر زمین پنهان شدهام.
مرا گوئی مگو! دیگر نگویم
چه سازم من بسوزم گر نگویم
هوش مصنوعی: تو به من میگویی که چیزی نگو، اما اگر چیزی را نگوییم، چه باید بکنم؟ من به شدت ناراحت و دلمانک هستم اگر سکوت کنم.
ز من دایم سخن پرسید آخر
ز سوز من نمیترسید آخر؟
هوش مصنوعی: همیشه از من سوال میکردی، اما هرگز از درد و سوز من نترسیدی.
عزیزا با تو گفتم ماجرائی
مدار آخر دریغ ازمن دعائی
هوش مصنوعی: عزیزم، به تو گفتم که ماجرایی پیش آمده، اما در پایان افسوس از من دعا نیست.
گر از تو یک دعائی پاک آید
مرا صد نور ازان درخاک آید
هوش مصنوعی: اگر از تو دعای خالصی برآید، برای من صدها نور از آن در زمین خواهد تابید.
کسی را چون بچیزی دست نرسد
وگر گه گه رسد پیوست نرسد
هوش مصنوعی: اگر کسی به چیزی دسترسی پیدا نکند، حتی اگر گهگاهی موفق شود به آن برسد، در نهایت نمیتواند بهطور مداوم و پیوسته به آن دست یابد.
همان بهتر که بی روی و ریائی
سحرگاهان بسازد با دعائی
هوش مصنوعی: بهتر است آدمی سحرگاهان بدون ظاهرسازی و تظاهر، با دعا و نیایش خود را بسازد.
کنون از اهل دل درخلوة خاص
دعای خویش میخواهم باخلاص
هوش مصنوعی: اکنون از افرادی که دلسوز و باصفا هستند، در مکانی ویژه و آرامشبخش درخواست میکنم که دعای خود را با صدق و خلوص نیت برای من انجام دهند.
غرض زین گفت و گویم جز دعا نیست
که کار بیغرض جز از خدا نیست
هوش مصنوعی: من فقط نیتی جز دعا کردن ندارم، زیرا هیچ کار بیدلیلی جز از جانب خداوند انجام نمیشود.
عزیزا با تو گفتم حالِ مردان
تو گر مردی فراموشم مگردان
هوش مصنوعی: عزیزم، به تو گفتم که حال و روز مردان را درک کنی. اگر واقعاً مردی، فراموشم نکن.
ترا گر ذرّهٔ زین راز روزیست
همه ساز تودایم سینه سوزیست
هوش مصنوعی: اگر روزی با تو رابطهای داشته باشم، هر لحظه شوق و اشتیاق به تو در قلبم شعلهور خواهد بود.
اگر ماتم زده باشی درین کار
ترا نوحه گری باشد سزاوار
هوش مصنوعی: اگر در این موضوع غمگین و ناراحت باشی، برایت شایسته است که سوگواری کنی.
ولی تو خود ز رعنائی چنانی
که نوحه بشنوی بازیچه دانی
هوش مصنوعی: تو خود آنقدر زیبا و دلکش هستی که اگر کسی به عزاداری و نوحهخوانی گوش دهد، متوجه میشود که تو بازیچه و توهمی نیستی.
چو نوحه لایق آزادگانست
که نوحه کار کار افتادگانست
هوش مصنوعی: نوحهسرایی و نالهزدن از درد و رنج، کار کسانی است که در زندگی به بنبست رسیدهاند و از موقعیت خود ناامید هستند. اما برای آزادگان و کسانی که به آزادی و عزت دست یافتهاند، این نوع ابراز احساسات مناسب نیست. به عبارتی دیگر، آزادگان در مقام و شرایطی هستند که نیازی به گریه و نوحهبرایی ندارند.
اگر تو عاشقی گم کرده یاری
تو آن سرگشتهٔ افتاده کاری
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی و یارت را گم کردهای، در واقع تو نیز همانند او در دنیای پر از سردرگمی به سر میبری.
چو میجوئی نشان از بینشان باز
ازین جستن نه اِستی یک زمان باز
هوش مصنوعی: وقتی به دنبال نشانهای از آنچه که نمیتوان دید هستی، باید بدانی که این جستجوی دائمی فایدهای ندارد و بهتر است برای مدتی توقف کنی.
چو چیزی گم نکردی ای عجب تو
چه میجوئی تو با چندین طلب تو
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی از دست ندادهای، عجیب است که دنبال چه چیزی هستی. با این همه خواسته و جستجو، به چه هدفی میکوشی؟