گنجور

(۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد

بپرسید از اویس آن پاک جانی
که می‌گویند سی سال آن فلانی
فرو بُردست گوری خویشتن را
فرو آویخته آنجا کفن را
نشسته بر سر آن گور پیوست
ز گریه می‌ندارد یک زمان دست
بروز آرام و شب خوابش نماندست
بچشم اشک ریز آبش نماندست
بخوف و ترس او در روزگاری
نیفتادست هرگز ترسگاری
تو او را دیدهٔ ای پاک گوهر؟
ورا گفتا مرا آن جایگه بَر
چو رفت آن جایگه او را چنان دید
ز بیم تیغِ مرگش بیم جان دید
بزاری و نزاری چون خیالی
تنی لاغر بمانند هلالی
ز هر چشمش چو سیلی خون روانه
دلی پر تف زبانی چون زبانه
کفن در پیش و گوری کنده در بر
بشکل مردهٔ بنشسته بر سر
اُوَیسش گفت ای نامحرم راز
بدین گور و کفن ماندی ز حق باز
خیال خویشتن را می‌پرستی
همه گور و کفن را می‌پرستی
ترا گور و کفن مشغول کرده
بسی سالت زحق معزول کرده
ترا سی سال بُت گور و کفن بود
که در راه خدایت راه زن بود
چوآن آفت بدید آن مرد درخویش
برآمد جان ازان دل داده درویش
چو از سرّ حقیقت کور افتاد
بزد یک نعره ودر گور افتاد
چو مرغی بر پرید از دامِ هستی
بمُرد و باز رست از بت پرستی
چنین کس را که زهدی بی‌حسابست
چو ازگور و کفن چندین حجابست
حجاب تو ز شعر افتاد آغاز
که مانی تو بدین بت از خدا باز
بسی بت بود گوناگون شکستم
کنون در پیش شعرم بت پرستم
هزاران بندِ چوبین برفکندم
کنون از بندِ زرّینست بندم
بپرّم گر بترک بند گیرم
وگرنه سرنگون در بند میرم
به بُت چون از خدا می باز گردم
چگونه با خدا هم راز گردم
بلائی کان مرا در گردن آمد
یقین دانم که آن هم از من آمد
سخن چندین که بر تو خواند عطّار
اگر بر خویش خواندی هیچ یکبار
بقدر ازچرخِ هفتم درگذشتی
ز خیل قدسیان برتر گذشتی
زهی قصّه که از شومیِ گفتار
سگی برهد، شود مردم گرفتار
دلا چون نیست منزلگاهت اینجا
نگونساریست آب وجاهت اینجا
سر از آبی و جاهی برمیاور
فرو برخون و آهی برمیاور
زبان بودی بسی اکنون چو مردان
ز سر تا پای خود را گوش گردان
بسا آفت که گویا از زبان یافت
چو صامت بود زر عزّت ازان یافت
قلم را سر زدن دایم ازانست
که او را در دهانی دو زبانست
ترازو چون زبان بیرون زد از کام
بیک یک جَو حسابش کرد ایّام
زهر عضو تو فردا روزِ محشر
زبانت بند خواهد کرد داور
ازان سوسن بآزادی رسیدست
که او با ده زبان گنگی گزیدست
چوخواهی گشت همچون کوه خاموش
کفی بر لب چو دریائی مزن جوش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بپرسید از اویس آن پاک جانی
که می‌گویند سی سال آن فلانی
هوش مصنوعی: از اویس، آن انسان پاک و پاک‌طینت بپرسید که می‌گویند سی سال در عهد و وفا مانده است.
فرو بُردست گوری خویشتن را
فرو آویخته آنجا کفن را
هوش مصنوعی: انسان در دل خود غم و اندوهی را پنهان کرده است که آن را در جایی عمیق و دور از چشم دیگران نگه داشته، و به همین خاطر، تمام درد و رنجش را به نوعی در پوششی مخفی کرده است.
نشسته بر سر آن گور پیوست
ز گریه می‌ندارد یک زمان دست
هوش مصنوعی: دختری بر روی گور نشسته و از شدت گریه، همواره دستش را در حال حرکت دارد و بین آن دو کار نمی‌تواند لحظه‌ای آرام بگیرد.
بروز آرام و شب خوابش نماندست
بچشم اشک ریز آبش نماندست
هوش مصنوعی: در روزی که آرامش دارد و شب، خوابش نمی‌برد، به قدری غمگین است که حتی اشک‌هایش هم فرو نمی‌ریزد.
بخوف و ترس او در روزگاری
نیفتادست هرگز ترسگاری
هوش مصنوعی: او هیچگاه در زندگی‌اش به خوف و ترس دچار نشده است.
تو او را دیدهٔ ای پاک گوهر؟
ورا گفتا مرا آن جایگه بَر
هوش مصنوعی: آیا تو او را دیده‌ای ای گوهر پاک؟ او به من گفت که آنجا برای من است.
چو رفت آن جایگه او را چنان دید
ز بیم تیغِ مرگش بیم جان دید
هوش مصنوعی: وقتی او به آن مکان رفت، به گونه‌ای او را دید که به خاطر ترس از شمشیر مرگ، از جانش نیز هراسان بود.
بزاری و نزاری چون خیالی
تنی لاغر بمانند هلالی
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به این موضوع شده که حالتی نزار و ناتوان مانند ماه هلالی در دل انسان ایجاد می‌کند. انسان در این وضعیت دچار ضعف و کمبود انرژی است و از شادابی و نشاط دور شده است. مانند کسی که در فکر چیزهای غم‌انگیز است و احساس کسالت و ناراحتی می‌کند.
ز هر چشمش چو سیلی خون روانه
دلی پر تف زبانی چون زبانه
هوش مصنوعی: از هر چشمی مانند سیلی خون می‌ریزد و دلی پر از غم دارد، زبانی دارد مانند زبان آتش.
کفن در پیش و گوری کنده در بر
بشکل مردهٔ بنشسته بر سر
هوش مصنوعی: آدمی با اندیشه مرگ و نبودن خود مواجه است. او در حالتی خنثی و بی‌عمل نشسته، در حالی که به گور و کفن خود فکر می‌کند. این تصویر نمایانگر واقعیت زندگی و مرگ است و نشان‌دهنده ناچاری انسان از مواجهه با سرنوشتش می‌باشد.
اُوَیسش گفت ای نامحرم راز
بدین گور و کفن ماندی ز حق باز
هوش مصنوعی: او به اویس گفت: ای شخص ناآشنا، رازها در این قبر و کفن باقی مانده است و تو از حقیقت دور هستی.
خیال خویشتن را می‌پرستی
همه گور و کفن را می‌پرستی
هوش مصنوعی: تو فقط به فکر خودت هستی و به همه چیزهایی که مربوط به مرگ و آخرت است، اهمیت می‌دهی.
ترا گور و کفن مشغول کرده
بسی سالت زحق معزول کرده
هوش مصنوعی: تو به فکر گور و کفن هستی و سال‌هاست که از حق دور شده‌ای.
ترا سی سال بُت گور و کفن بود
که در راه خدایت راه زن بود
هوش مصنوعی: تو سی سال است که به جای توجه به معبود واقعی، فقط درگیر جنبه‌های ظاهری و مادی هستی و از مسیر صحیح به سمت خدا منحرف شده‌ای.
چوآن آفت بدید آن مرد درخویش
برآمد جان ازان دل داده درویش
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد آن آفت را دید، احساس کرد که جانش به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و از دلش کم‌کم می‌ریزد.
چو از سرّ حقیقت کور افتاد
بزد یک نعره ودر گور افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که از درک عمیق حقیقت ناتوان می‌شویم، ناگهان فریاد می‌زنیم و در نهایت در ناامیدی و پوچی به سرانجام می‌رسیم.
چو مرغی بر پرید از دامِ هستی
بمُرد و باز رست از بت پرستی
هوش مصنوعی: مثل پرنده‌ای که از دام وجود پرواز می‌کند، از دنیا و زندگی مادی رها می‌شود و دوباره به حیات حقیقی و معنوی دست می‌یابد، پس از آنکه از idol پرستی و بندگی غیر خدا آزاد شود.
چنین کس را که زهدی بی‌حسابست
چو ازگور و کفن چندین حجابست
هوش مصنوعی: کسی که زهد و پارسایی‌اش بی‌مورد و بی‌حساب است، مانند کسی می‌ماند که از زیر خاک و درون کفن، موانع و حجاب‌های زیادی بر خود دارد.
حجاب تو ز شعر افتاد آغاز
که مانی تو بدین بت از خدا باز
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب و پرده‌ای که بر چهره تو بود کنار رفت، نخستین چیزی که آشکار شد این است که تو به آن شکل زیبا، از جانب خدا به این عالم آمده‌ای.
بسی بت بود گوناگون شکستم
کنون در پیش شعرم بت پرستم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که قبلاً بت‌های متنوع و گوناگونی در دلش وجود داشت، اما اکنون به خاطر شعرش، تنها به یک بت، یعنی شعر، اعتقاد و احترام دارد و آن را می‌پرستد.
هزاران بندِ چوبین برفکندم
کنون از بندِ زرّینست بندم
هوش مصنوعی: من هزاران سختی و مشکل را پشت سر گذاشته‌ام و اکنون به خاطر یک مشکل بزرگتر که همچون زنجیر طلاست، در قید و بند هستم.
بپرّم گر بترک بند گیرم
وگرنه سرنگون در بند میرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از بند رهایی یابم، پر خواهم زد؛ اما اگر نتوانم، در همان بند گرفتار و سقوط می‌کنم.
به بُت چون از خدا می باز گردم
چگونه با خدا هم راز گردم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به خدا نزدیک شوم و راز و نیاز کنم، در حالی که به بُت (نماد دروغین) روی آورده‌ام و از خدا دور شده‌ام؟
بلائی کان مرا در گردن آمد
یقین دانم که آن هم از من آمد
هوش مصنوعی: مشکلی که برای من پیش آمده، به یقین می‌دانم که خودم در ایجاد آن نقش داشته‌ام.
سخن چندین که بر تو خواند عطّار
اگر بر خویش خواندی هیچ یکبار
هوش مصنوعی: عطار درباره اهمیت تأمل در کلام خود صحبت می‌کند. او می‌گوید اگر به درستی به گفته‌های دیگران توجه نکنی و تنها آنها را بشنوی، هیچ‌گاه به حقیقت نخواهی رسید. بنابراین بهتر است که به درون خود نگاه کنی و درباره افکار و احساسات خود تأمل کنی.
بقدر ازچرخِ هفتم درگذشتی
ز خیل قدسیان برتر گذشتی
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که از چرخ هفتم (نماد دنیای مادی و رنج‌های آن) عبور کردی، از میان فرشتگان و موجودات مقدس نیز فراتر رفتی.
زهی قصّه که از شومیِ گفتار
سگی برهد، شود مردم گرفتار
هوش مصنوعی: داستانی حیرت‌انگیز است که بر اثر بدگویی یک سگ، مردم به دردسر بیفتند.
دلا چون نیست منزلگاهت اینجا
نگونساریست آب وجاهت اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، اگر منزل تو اینجا نیست، پس اینجا مکانی برای افسوس و ناراحتی تو خواهد بود. آب و جایگاهت در این مکان ارزش و اعتباری ندارد.
سر از آبی و جاهی برمیاور
فرو برخون و آهی برمیاور
هوش مصنوعی: به سطح آب و مکانی که در آن هستی توجه نکن، بلکه از اندوه و غم خود بکاه و برآشوبی و فریادی که در دل داری، بیفزا.
زبان بودی بسی اکنون چو مردان
ز سر تا پای خود را گوش گردان
هوش مصنوعی: زبان تو پر از سخن است، اکنون مانند مردان به خودت توجه کن و همه وجودت را شنوا کن.
بسا آفت که گویا از زبان یافت
چو صامت بود زر عزّت ازان یافت
هوش مصنوعی: بسیاری از آسیب‌ها و مشکلاتی که به نظر می‌رسد از زبانی ناشی می‌شوند، وقتی که انسان سکوت می‌کند، می‌تواند به او عزت و قدرتی بدهد که در کلام به دست نمی‌آید.
قلم را سر زدن دایم ازانست
که او را در دهانی دو زبانست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که انسان باید دائم به نوشتن و بیان اندیشه‌هایش بپردازد، زیرا در درون او دو نوع فکر و احساس وجود دارد که به او الهام می‌کند. در واقع، این تنوع در افکار و احساسات، او را به فعالیت وادار می‌کند و باعث می‌شود که قلمش به طور مداوم بر روی کاغذ حرکت کند.
ترازو چون زبان بیرون زد از کام
بیک یک جَو حسابش کرد ایّام
هوش مصنوعی: وزن و ترازوی که بیرون می‌آید، همانند زبانی است که از دهان خارج می‌شود و با هر جَو (مقدار کوچک) که حساب می‌کند، روزهای گذشته را نیز در نظر می‌گیرد.
زهر عضو تو فردا روزِ محشر
زبانت بند خواهد کرد داور
هوش مصنوعی: در روز محشر، عذاب و کیفر ناشی از رفتارهای اشتباه تو به حدی خواهد بود که نمی‌توانی از خود دفاع کنی و زبانت در این لحظه از سخن گفتن باز خواهد ماند.
ازان سوسن بآزادی رسیدست
که او با ده زبان گنگی گزیدست
هوش مصنوعی: او به خاطر زیبایی‌اش و آزادی‌اش شهرتی پیدا کرده که به خاطر سکوت و زبانش نمی‌تواند صحبت کند.
چوخواهی گشت همچون کوه خاموش
کفی بر لب چو دریائی مزن جوش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند کوه ساکت و آرام باشی، از خودت هیاهو و جنبش را کنار بگذار و مانند دریا، آرام و بی‌صدا باش.

حاشیه ها

1398/01/05 13:04
میثم رییسیان

سلام وقت بخیر
بنده سعی کردم اطلاعات و بررسی های خودم رو در مورد چند بیت آخر در اختیار دوستان بذارم. امیدوارم مفید و درست باشه.
قلم را سر زدن دائم، از آن است
که او را در دهانی دو زبان است
به گفته اساتید خوشنویسی تراشیدن قلم خطاطی چهارمرحله دارد.بعد از اعمال *فتح* به معنای برداشتن روی قلم و *نَحتِ حواشی* به معنای برداشتن حاشیه ها، به عمل *شق* به معنی شکاف دادن خواهند رسید که اصطلاحا آن را فاق نیز گویند. نوک مورب قلم خوشنویسی دارای دو زبانه است. به زبانه بالایی *وحشی* و به زبانه پایین *انسی* گفته میشود. در مرحله فاق دو زبانه قلم را برابر می کنند. معدودی از خطاطان عقیده دارند که طرف وحشی (زبانه ی راست) را بیشتر از انسی باید ساخت و البته این عقیده طرفدار ندارد و بهتر، مساوی و برابر بودن وحشی و انسی قلم است. مرحله آخر *قط* به معنای زدن سر قلم می باشد.
ترازو چون زبان بیرون زد از کام
به یک یک جو حسابش کرد ایام
زبانه ٔ ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ترازوهای قدیمی یا اصطلاحا قَپان (ترازوی بزرگ یک پله مخصوص وزن کردن بارهای سنگین) به شکلی بودند که قسمت مدرج برای خواندن وزن، از بدنه ستونیِ ترازو، بیرون زده بود و به انتهای آن نیز شاهین وصل بود. برداشت من از این بیت، این است که ظاهرا بازخواست شدن روزانه ترازو، که همان توزین توسط افراد است، به واسطه این زبان بیرون آوردن از کام که همان پرحرفی است میباشد. به نظربیت بعدی نیز موید این گفته هست. یک نکته این که، ای کاش قابلیت بارگیری تصویر نیز در این سایت کنار مطالب مهیا بود تا با گذاشتن تصویر منظور واضح تر بیان می شد.
از آن سوسن به آزادی رسیده است
که او با ده زبان، گنگی گزیده است
گل سوسن را در ادب فارسی با نماد «آزاد» می شناسند و سرایندگان صفت «آزادگی» سوسن را دست‌مایه شعر خود قرار داده‌اند. همین طور، در ادب فارسی سوسن نماد کسی است در عین «زبان‌آوری»، «خاموش» است. چنانکه عطار نیشابوری نیز گوید:
سوسن چو زبان داشت، فرو شد به خموشی / در سینه او گوهر اسرار نهادند
برخی پژوهشگران آورده اند که به احتمال فراوان منشأ این گل نیز همان شهر شوش و نام سوسن - یا شوشن به معنای شوشی یا گلی که در شوش میروید -از نام همین شهر گرفته شد ه است. گل سوسن به جهت شباهت گلبر گهای دراز آن به زبان، در شعر فارسی به زبا ن آوری مشهور است. در عین حال در میان برخی دیگر از شاعران وجود زبان و خاموش ماندن در این گل، به رازداری نیز تعبیر شد ه است. در تفسیر مفهوم «سوسن ده زبان » و اغراق شاعران در اعداد گلبرگهایش برخی معتقدند که این امر منتسب به مفهوم شوش ده زبان یا چند زبان است. چون شوش در روزگاران کهن - چنانکه در لوح‌های سومری نیز اشاره شده- شهری چند زبانه و کانون زندگی مردمان گوناگون با ده‌ها زبان و گویش گوناگون بوده است.
ان شا الله بنا به گفته شیخ در بیت انتهایی، شبیه دریا که از فرط جوش و خروش، کف به ساحل می آورد، نباشیم و کوه را برگزینیم. البته بیتی که بنده را متحیرکرد بیت بیستم است که میفرماید: ( بسی بت بود گوناگون شکستم کنون در پیش شعرم بت پرستم) والبته امیدوارم درست فهمیده باشم.تشکر. ایام به کام