گنجور

(۲) گفتار مرد خدای پرست

چنین گفتست روزی حق پرستی
که او را بود در اسرار دستی
که هر چیزی که هست و بایدت نیز
ازان چیزت فراغت بِه ازان چیز
ترا چیزی که در هر دو جهانست
به از بودش بسی نابود آنست
اگر هر دو جهان دار السلامست
تماشا گاه جانم این تمامست
چو جان پاکِ من فردوس باشد
مرا صد مشتری در قوس باشد
بهشتی این چنین و همدمی نه
دلی پر سرِّ عشق و محرمی نه
چو هر همدم که می‌بینم حجابست
مرا پس هر دمی همدم کتابست
چو کس را می‌نبینم همدم خویش
در آنجا می فرو گویم غم خویش
مرا درمغزِ دل دردیست تنها
کزو می‌زاید این چندین سخنها
اگر کم گویم و گر بیش گویم
چه می‌جویم کسی، با خویش گویم
برآوردم بگرد عالمی دست
نداد از هیچ نوعم همدمی دست
وگر داد ودهد یک همدمم داد
نداد اوداد لیکن هم دمم داد
ز چندین آدمی درهیچ جائی
نمی‌بینم سر موئی وفائی
چو در من نیز یک ذرّه وفا نیست
ز غیری این وفا جُستن رو انیست
چو من محرم نَیَم خود را زمانی
کِه باشد محرم من در جهانی
ز همراهان دین مردی ندیدم
زاخوان صفا گردی ندیدم
بسی رفتم هم آنجا ام که بودم
نمی‌دانم کزین رفتن چه سودم
دلا چون هم نشینانت برفتند
رفیقان و قرینانت برفتند
تو تا کَی باد پیمائی ز سودا
برَو تا کَی کنی امروز و فردا
بخوردی همچو بیکاران جهانی
غم کارت نمی‌بینم زمانی
اگرچه صبحدم را هم دمی هست
ولی صادق نداد آن همدمش دست
بکن کاری که وقت امروز داری
برافروز آتشی چون سوز داری
همه خفتند چه مست و چه هشیار
تو کَی خواهی شدن از خواب بیدار
ترا تا چند ازین باریک گفتن
که می‌باید ترا با ریگ رُفتن
چو ابرهیم گفتار آمدی تو
چرا نمرود رفتار آمدی تو
چو نتوانی که مرد کار میری
زهی حسرت اگر مُردار میری
به گرد قال آخر چند گردی
قدم در حال نِه گر شیر مردی
دل تو گر ز قال آرام گیرد
کجا از حالِ مردان نام گیرد
چو قشری بیش نیست این قال آخر
طلب کن همچومردان حال آخر
چو تو عمر عزیز خود بیکبار
همه در گفت کردی،کی کنی کار
بُت تو شعر می‌بینم همیشه
ترا جز بت پرستی نیست پیشه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفتست روزی حق پرستی
که او را بود در اسرار دستی
هوش مصنوعی: روزی حق‌پرستی سخن می‌گفت که او به رمز و رازهایی آگاه بود.
که هر چیزی که هست و بایدت نیز
ازان چیزت فراغت بِه ازان چیز
هوش مصنوعی: هر چیزی که داری و باید داشته باشی، از آن چیز فاصله‌ات بهتر است.
ترا چیزی که در هر دو جهانست
به از بودش بسی نابود آنست
هوش مصنوعی: آنچه که تو در این دو جهان داری، بهتر است که وجودش را به کلی از دست بدهی.
اگر هر دو جهان دار السلامست
تماشا گاه جانم این تمامست
هوش مصنوعی: اگر هر دو جهان بهشت و آرامش باشد، تماشای جان من همین کافی است.
چو جان پاکِ من فردوس باشد
مرا صد مشتری در قوس باشد
هوش مصنوعی: وقتی که روح من پاک و معنوی است، برای من بهشت واقعی خواهد بود، حتی اگر صد معامله‌گر در اطرافم باشند.
بهشتی این چنین و همدمی نه
دلی پر سرِّ عشق و محرمی نه
هوش مصنوعی: بهشتی این گونه و یاری که نه دلش سرشار از عشق باشد و نه رازدار باشد، وجود ندارد.
چو هر همدم که می‌بینم حجابست
مرا پس هر دمی همدم کتابست
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌بینم، در واقع مانع و پرده‌ای بین من و حقیقت است، بنابراین هر بار که نفس می‌کشم و همدمی دارم، آن همدم کتابی است که به من دانش و آگاهی می‌دهد.
چو کس را می‌نبینم همدم خویش
در آنجا می فرو گویم غم خویش
هوش مصنوعی: وقتی کسی را در آنجا نمی‌بینم که هم صحبت من باشد، در دل خودم احساس غم را بیان می‌کنم.
مرا درمغزِ دل دردیست تنها
کزو می‌زاید این چندین سخنها
هوش مصنوعی: در دل من دردی وجود دارد که تنها از آن منبع، این همه سخن به وجود می‌آید.
اگر کم گویم و گر بیش گویم
چه می‌جویم کسی، با خویش گویم
هوش مصنوعی: اگر کم بگویم یا زیاد بگویم، در جستجوی چه کسی هستم؟ من با خودم صحبت می‌کنم.
برآوردم بگرد عالمی دست
نداد از هیچ نوعم همدمی دست
هوش مصنوعی: من در جهان زندگی کردم، اما هیچ کسی را نیافتم که به من دست友情 دهد و همدمم باشد.
وگر داد ودهد یک همدمم داد
نداد اوداد لیکن هم دمم داد
هوش مصنوعی: اگر کسی که با من همدم است، چیزی به من بخشد یا ببخشد، او به تنهایی مزه این بخشش را نچشیده است. اما همدم من در این بخشش حقیقی‌تر و واقعی‌تر است.
ز چندین آدمی درهیچ جائی
نمی‌بینم سر موئی وفائی
هوش مصنوعی: از میان افراد زیادی که می‌شناسم، در هیچ جای دنیا نمی‌توانم حتی کوچک‌ترین نشانی از وفاداری پیدا کنم.
چو در من نیز یک ذرّه وفا نیست
ز غیری این وفا جُستن رو انیست
هوش مصنوعی: اگر در وجود من ذره‌ای وفا پیدا نمی‌شود، انتظار داشتن وفا از دیگران بی‌فایده است.
چو من محرم نَیَم خود را زمانی
کِه باشد محرم من در جهانی
هوش مصنوعی: وقتی که من نزد خودم محرم نیستم، چه زمانی می‌تواند کسی در این دنیا محرم من باشد؟
ز همراهان دین مردی ندیدم
زاخوان صفا گردی ندیدم
هوش مصنوعی: از دوستان و همراهان دین، هیچ مردی ندیده‌ام و از جمع دوستان از صفا و دوستی نیز چیزی مشاهده نکرده‌ام.
بسی رفتم هم آنجا ام که بودم
نمی‌دانم کزین رفتن چه سودم
هوش مصنوعی: من بارها به جایی رفتم که قبلاً بودم، اما نمی‌دانم از این رفتن چه فایده‌ای برایم دارد.
دلا چون هم نشینانت برفتند
رفیقان و قرینانت برفتند
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی دوستان و همراهانت از تو جدا شدند و رفتند، چه حالتی بر تو حاکم می‌شود؟
تو تا کَی باد پیمائی ز سودا
برَو تا کَی کنی امروز و فردا
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به خاطر خیالات و آرزوهایت بگردی و وقت را تلف کنی؟ به چه دلیلی امروز و فردا را به تعویق می‌اندازی؟
بخوردی همچو بیکاران جهانی
غم کارت نمی‌بینم زمانی
هوش مصنوعی: در جهانی که غم و اندوه زیاد است، تو را مانند افراد بی‌خبر و غافل می‌بینم که هیچ نشانه‌ای از درد و غم تو نمی‌شناسم.
اگرچه صبحدم را هم دمی هست
ولی صادق نداد آن همدمش دست
هوش مصنوعی: با اینکه صبح نزدیک است و زمان کمی باقی مانده، اما دوست واقعی‌اش هنوز کمک نکرده است.
بکن کاری که وقت امروز داری
برافروز آتشی چون سوز داری
هوش مصنوعی: امروز را غنیمت شمار و از فرصتی که داری استفاده کن؛ چون اگر دل‌تان آتش سوزی دارد، بهتر است که آن را به کار ببندید و عملی کنید.
همه خفتند چه مست و چه هشیار
تو کَی خواهی شدن از خواب بیدار
هوش مصنوعی: همه در خواب هستند، چه کسانی که بی‌خیال و شادابند و چه کسانی که بیدار و آگاه. تو کی می‌خواهی از این خواب بیرون بیایی و بیدار شوی؟
ترا تا چند ازین باریک گفتن
که می‌باید ترا با ریگ رُفتن
هوش مصنوعی: اینکه من بارها برایت توضیح می‌دهم که باید برای راه رفتن تو از ریگ‌ها عبور کنم، به چه اندازه ادامه خواهد داشت؟
چو ابرهیم گفتار آمدی تو
چرا نمرود رفتار آمدی تو
هوش مصنوعی: چرا تو مانند نمرود رفتار می‌کنی در حالی که باید همچون ابراهیم سخن بگویی؟
چو نتوانی که مرد کار میری
زهی حسرت اگر مُردار میری
هوش مصنوعی: اگر نتوانی کارهای بزرگ را انجام دهی، پس افسوس بر تو اگر تنها در حسرت از دنیا بروی.
به گرد قال آخر چند گردی
قدم در حال نِه گر شیر مردی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در زندگی قوی و شجاع باشی، باید با احتیاط و تامل گام‌برداری و مراقب تصمیم‌هایت باشی.
دل تو گر ز قال آرام گیرد
کجا از حالِ مردان نام گیرد
هوش مصنوعی: اگر دل تو بتواند آرام بگیرد، چگونه می‌تواند از حال و وضعیت مردان بزرگ الهام بگیرد؟
چو قشری بیش نیست این قال آخر
طلب کن همچومردان حال آخر
هوش مصنوعی: این دنیا تنها یک ظاهری سطحی دارد و به معنای واقعی چیز ارزشمندی نیست. در این حالت، بهتر است مانند مردان حقیقی، به دنبال معنا و حقیقت زندگی باشید.
چو تو عمر عزیز خود بیکبار
همه در گفت کردی،کی کنی کار
هوش مصنوعی: وقتی تو یک بار تمام عمر گرانبهای خود را صرف حرف زدن کردی، چه زمانی کارهای مهم دیگر را انجام خواهی داد؟
بُت تو شعر می‌بینم همیشه
ترا جز بت پرستی نیست پیشه
هوش مصنوعی: هرگاه به شعر توجه می‌کنم، تنها چیزی که می‌بینم، پرستش تو است و جز این، هیچ فعالیت دیگری برایم معنا ندارد.

حاشیه ها

1391/08/08 10:11
آهو

خیلی اتفاقی این شعر را انتخاب کردم. واقعا بهش احتیاج داشتم. دل اسیر گفتار و رسیدن به آرزو ، در انتظار عمل...
سپاس

1398/02/10 20:05
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر
شکل صحیح بیت دوم ( که هر چیزی که هست و بایدت نیز / تو را جستن فراغت به از آن چیز)
شکل صحیح بیت بیست و یک ( بخوردی تو چو بیکاران جهانی / غم کارت نخوردی یک زمانی )
از سه بیت انتهایی فقط یک بیت نوشته شده است که من کامی می نویسم:
اگر چه شعر در حد کمال است / چو نیکو بنگری حیض رجال است
اگر بودی دلت مویی خبردار / نبودب باخبر گویی تو را کار
بت تو شعر می بینم همیشه / تو را جز بت پرستی نیست پیشه
این طرز تفکر عطار بسیار مشهور است که شعر را برای خود بت و خود را بت پرست می دانست و اینگونه دل ناخوشی خود را از شعر نشان می داد.
تشکر