گنجور

(۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد

زنی آورد طفلی را ببازار
ز مادر گم شد و بگریست بسیار
زمانی خاک بر سر زود می‌ریخت
زمانی اشک خون آلود می‌ریخت
چو می‌دیدند غرق خون و خاکش
بترسیدند از بیم هلاکش
بدو گفتند مادر را چه نامست
بگو، گفتا ندانم کوکدامست
بدو گفتند بس دیوانهٔ تو
کجاست آخر، نگوئی، خانهٔ تو؟
چنین گفت آن بچه افتاده گمراه
که یک ذرّه نَیَم زان خانه آگاه
بدو گفتند نام آن محلّت
بگو تا فارغ آئی زین مذلت
چنین گفت او که پر دردست جانم
که نام آن محلت هم ندانم
بدو گفتند پس با تو چه سازیم
که تو می‌سوزی و ما می‌گدازیم
چنین گفت او که من سرگشتهٔ راه
نیم از مادر و از نامش آگاه
محلّت می‌ندانم خانه هم نیز
بجز مادر نمی‌دانم دگر چیز
من این دانم چنین در مانده بی کس
که اینجا مادرم می‌باید و بس
من این دانم که پر خونست جانم
که مادر بایدم دیگر ندانم
اگر تو مرد صاحب درد گردی
حریم وصل را در خورد گردی
ولی چون تو ننوشی خون عَلَی الحَق
نه بینی در جهان مطلوب مطلق
ولی تو تو نهٔ تو عکس اوئی
ازان تو هم جمیل و هم نکوئی
اگرچه تو نکوئی ای نکوبین
چو تو عکسی، نهٔ خود، آن او بین
به بین احوال خود تا بر چه سانست
نه نیکوئی تو، او نیکونهانست
تو خود را منگر و این جان و تن را
نهاد او نگر نه خویشتن را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زنی آورد طفلی را ببازار
ز مادر گم شد و بگریست بسیار
هوش مصنوعی: زنی کودکی را به بازار برد، اما در بین راه از مادرش گم شد و خیلی گریه کرد.
زمانی خاک بر سر زود می‌ریخت
زمانی اشک خون آلود می‌ریخت
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی که مشکلات و غم‌ها فراوان بود، احساس ناامیدی و اندوه زیاد بر سر انسان‌ها سایه می‌انداخت و در نتیجه، غم و درد به صورت اشک‌های خونین جاری می‌شد.
چو می‌دیدند غرق خون و خاکش
بترسیدند از بیم هلاکش
هوش مصنوعی: وقتی که آن‌ها را در حال غرق شدن در خون و خاک مشاهده کردند، از ترس نابودی‌اش به وحشت افتادند.
بدو گفتند مادر را چه نامست
بگو، گفتا ندانم کوکدامست
هوش مصنوعی: به او گفتند مادر را چه نامیده‌اند، او پاسخ داد: نمی‌دانم او کیست و نامش چیست.
بدو گفتند بس دیوانهٔ تو
کجاست آخر، نگوئی، خانهٔ تو؟
هوش مصنوعی: به او گفتند: این دیوانهٔ تو کجاست؟ چرا نمی‌گویی که در کجا زندگی می‌کند؟
چنین گفت آن بچه افتاده گمراه
که یک ذرّه نَیَم زان خانه آگاه
هوش مصنوعی: آن کودک گمراه که به زمین افتاده بود، گفت: من حتی کمی از آن خانه خبر ندارم.
بدو گفتند نام آن محلّت
بگو تا فارغ آئی زین مذلت
هوش مصنوعی: به او گفتند نام آن مکان را بگو تا از این خفت و ذلت رهایی یابی.
چنین گفت او که پر دردست جانم
که نام آن محلت هم ندانم
هوش مصنوعی: او با درد و ناراحتی می‌گوید که حتی نام آن محله‌ای که در آن زندگی می‌کند را نمی‌داند.
بدو گفتند پس با تو چه سازیم
که تو می‌سوزی و ما می‌گدازیم
هوش مصنوعی: به او گفتند حالا با تو چه کار کنیم، وقتی که تو در آتش سوزی و ما در حال ذوب شدن هستیم؟
چنین گفت او که من سرگشتهٔ راه
نیم از مادر و از نامش آگاه
هوش مصنوعی: او گفت که من گیج و گمراه هستم و نه از مسیرم آگاه هستم و نه از نام مادرم.
محلّت می‌ندانم خانه هم نیز
بجز مادر نمی‌دانم دگر چیز
هوش مصنوعی: من جایی را جز خانه‌ام نمی‌شناسم و تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، مادر است و هیچ چیز دیگری برایم ارزشمند نیست.
من این دانم چنین در مانده بی کس
که اینجا مادرم می‌باید و بس
هوش مصنوعی: من می‌دانم که در این وضعیت تنها و بی‌کس مانده‌ام و تنها کسی که می‌تواند به من کمک کند، مادر من است.
من این دانم که پر خونست جانم
که مادر بایدم دیگر ندانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که روح من سرشار از درد و زخم است، اما می‌خواهم که دیگر به این موضوع فکر نکنم.
اگر تو مرد صاحب درد گردی
حریم وصل را در خورد گردی
هوش مصنوعی: اگر تو آدمی باشی که احساسات عمیق و مشکلات درونی را تجربه می‌کنی، باید خودت را برای رسیدن به عشق و ارتباط‌های عمیق آماده کنی.
ولی چون تو ننوشی خون عَلَی الحَق
نه بینی در جهان مطلوب مطلق
هوش مصنوعی: اگر تو حقایق را ننگاری، هرگز در این دنیا چیزی را که مورد نظر و مطلوب است نخواهی دید.
ولی تو تو نهٔ تو عکس اوئی
ازان تو هم جمیل و هم نکوئی
هوش مصنوعی: تو خودت هستی، اما به نوعی بازتابی از او هستی؛ از همین رو هم زیبا هستی و هم نیکو.
اگرچه تو نکوئی ای نکوبین
چو تو عکسی، نهٔ خود، آن او بین
هوش مصنوعی: هرچند که تو خوب و نیکو هستی، اما اگر به تو مانند عکسی نگاه شود، نمی‌توان تو را همچون خودت شناخت، بلکه آن تصویر از حقیقت تو جداست.
به بین احوال خود تا بر چه سانست
نه نیکوئی تو، او نیکونهانست
هوش مصنوعی: به وضعیت خود نگاه کن تا بفهمی چگونه‌ای؛ نه اینکه فقط بخواهی خود را خوب نشان دهی، بلکه بدان که خوبی واقعی پنهان است.
تو خود را منگر و این جان و تن را
نهاد او نگر نه خویشتن را
هوش مصنوعی: به خودت نگاه نکن و به جای آن، به روح و جسمی که به او سپرده شده است، توجه کن و خودت را فراموش کن.

حاشیه ها

1398/02/09 20:05
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر
تو نسخه کتاب العی نامه من بیت پنجم ، ششم و چهاردهم جور دیگری نوشته شده که البته از نظر معنی تفاوتی ایجاد نمی کند.
ولی به نظر می آید بهتره چند بیت پایانی رو بنویسم تا ریتم خوندن شعر حفظ بشه.
بیت 15) ولی چون تو ننوشی خون علی الحق / نبینی در دو جهان مطلوب مطلق
بیت 16) ولی تو تو نه ای، تو عکس اویی / از آن دائم جمیلی و نکویی
بیت 18) تو را این احولی خود او نهادست / نه ای نیکو تو او نهاده است
و ضمن اینکه بیت آخر نیز اصلا سروده نشده است که اینچنین می باشد.
بیت آخر) پر است از وی دو عالم آن نکوبین / مبین خود را گرت چشم است، او بین.
تشکر

1402/07/25 13:09
علی میراحمدی

آتش به جانهای غریب می اندازی ای شیخ با کلامت

چنین گفت او که پر دردست جانم

که نام آن محلت هم ندانم

بدو گفتند پس با تو چه سازیم

که تو می‌سوزی و ما می‌گدازیم

چنین گفت او که من سرگشتهٔ راه

نیم از مادر و از نامش آگاه

محلّت می‌ندانم خانه هم نیز

بجز مادر نمی‌دانم دگر چیز