گنجور

(۳) حکایت آن دیوانه که ازو پرسیدند که درد چیست

یکی پرسید ازان دیوانه مردی
که چه بوَد درد چون داری تو دردی؟
چنین گفت او که دردآنست پیوست
که چون باید بُریده دست را دست
و یا آن تشنهٔ ده روزه را نیز
چگونه آب باید از همه چیز
کسی را هم چنان باید خدا را
ترا گر نیست این این هست ما را
همی درد آن بوَد ای زندگانی
که چیزی بایدت کانرا ندانی
ندانی آن و آن خواهی همیشه
ندانم کین چه کارست و چه پیشه
جز او هرچت بود باشد همه پیچ
که آن خواهی و آن خواهی دگر هیچ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پرسید ازان دیوانه مردی
که چه بوَد درد چون داری تو دردی؟
هوش مصنوعی: کسی از یک مرد دیوانه پرسید که درد چیست؟ چرا که تو خود دردی را احساس می‌کنی؟
چنین گفت او که دردآنست پیوست
که چون باید بُریده دست را دست
هوش مصنوعی: او گفت که درد واقعی آن است که وقتی باید دست را برید، نتوانی این کار را انجام دهی.
و یا آن تشنهٔ ده روزه را نیز
چگونه آب باید از همه چیز
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی برای کسی که ده روز با عطش زندگی کرده، آبی بیاوری که از هر چیز دیگر ضروری‌تر باشد؟
کسی را هم چنان باید خدا را
ترا گر نیست این این هست ما را
هوش مصنوعی: اگر خداوند را در دل خودت احساس نمی‌کنی، پس باید به یاد داشته باشی که ما هم به او نیاز داریم.
همی درد آن بوَد ای زندگانی
که چیزی بایدت کانرا ندانی
هوش مصنوعی: درد و رنج واقعی زندگی زمانی است که انسان نیازمند چیزی باشد که از آن بی‌خبر است.
ندانی آن و آن خواهی همیشه
ندانم کین چه کارست و چه پیشه
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی و همیشه نخواهی دانست که این چه کاری است و این چه شغلی می‌باشد.
جز او هرچت بود باشد همه پیچ
که آن خواهی و آن خواهی دگر هیچ
هوش مصنوعی: جز او هر چه هست، همه تنوع و پیچیدگی است؛ اما آنچه که می‌خواهی، اوست و غیر او هیچ ارزش ندارد.

حاشیه ها

1402/07/25 12:09
علی میراحمدی

 آدمی اگر پس از خوانش این ابیات گریبان بدرد و سر به بیابان بگذارد رواست که برخی معانی را نتوان تاب آورد

همی درد آن بوَد ای زندگانی

که چیزی بایدت کانرا ندانی

ندانی آن و آن خواهی همیشه

ندانم کین چه کارست و چه پیشه

جز او هرچت بود باشد همه پیچ

که آن خواهی و آن خواهی دگر هیچ