گنجور

(۱۰) حکایت محمود با شیخ خرقانی

مگر محمود می‌آمد ز راهی
درآمد پیش خرقانی پگاهی
ولیکن امتحان شیخ را شاه
ایاز خاص خود را خواند آنگاه
لباس خود درو پوشید آن روز
که من جان دارم او شاه دلفروز
ولی چون کرد خرقانی نگاهی
بدو گفتا نِه ای جاندار، شاهی
بیا تا پیش من ای شاه درویش
که حق اکنون ترا کردست فاپیش
تو ای محمود اگرچه پادشائی
ولیکن دل همی خواهد گدائی
همه ملک جهان داری مسلم
همه در دست و این می‌بایدت هم
چو تو در ملک عالم پادشاهی
چو درویشان چرا نان پاره خواهی
نه بینی آنکه محمود ازل بود
که او را نیز گوئی این عمل بود
چو دریاهای بی‌پایان صفت داشت
جهان پُر عارف و پُر معرفت داشت
رها کرد آن همه از بهر آدم
برون آمد بدست خلق عالم
بپاکی آن صفت را شد خریدار
بدست آن صفت آمد پدیدار
چو من بیمار گشتم هان چه بودت؟
که خود بیمارپرس من نبودت
چو نان و آب جُستم از در تو
شدم بی این و بی آن از بر تو
که از تو مال و نفس خود خرم باز
که از تو وام می خواهم زهی راز
منم با این همه مشتاقم و دوست
اگر مشتاق من باشی تو نیکوست
عزیزا می ندانم کین چه کارست
چه درد است این چه عشق است این چه نار است
باستغنا رُبوبیّت بباید
ولیکن در عبودیت بباید
خداوندا قوی کاری است امّا
کسی را نیست معلوم این معمّا
بنی آدم، حقیقت، چون ایاز است
که او را خاص، محمودش لباس است
در اوّل چون بدادت صورت خویش
صفات خویش آرد آخِرَت پیش
گهی نام تو نام خویشتن کرد
گه اسم خویش اسم ما و من کرد
دگر چون نیست دستوری چه گویم
خدا نزدیک و تو دوری، چه گویم
بحق تا باخودی ره کی توان برد
ولی گر بیخودی این پی توان برد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر محمود می‌آمد ز راهی
درآمد پیش خرقانی پگاهی
هوش مصنوعی: مگر محمود از راهی می‌آمد و صبح زود به نزد خرقانی می‌رسید.
ولیکن امتحان شیخ را شاه
ایاز خاص خود را خواند آنگاه
هوش مصنوعی: اما شیخ را آزمود و شاه ایاز را به عنوان فرد خاص خود انتخاب کرد و سپس به او توجه کرد.
لباس خود درو پوشید آن روز
که من جان دارم او شاه دلفروز
هوش مصنوعی: روزهایی که من زندگی و نشاط دارم، او لباس خود را بر تن کرد و به زیبایی درخشید.
ولی چون کرد خرقانی نگاهی
بدو گفتا نِه ای جاندار، شاهی
هوش مصنوعی: وقتی خرقانی به او نگاهی کرد، گفت: «تو نمی‌توانی به عنوان یک موجود زنده، پادشاهی کنی.»
بیا تا پیش من ای شاه درویش
که حق اکنون ترا کردست فاپیش
هوش مصنوعی: بیا نزد من، ای شاه درویش، زیرا اکنون حق تو را پیش برده است.
تو ای محمود اگرچه پادشائی
ولیکن دل همی خواهد گدائی
هوش مصنوعی: محمود جان، هرچند که سلطنت می‌کنی و پادشاهی، اما دل تو همچنان گدایی می‌خواهد.
همه ملک جهان داری مسلم
همه در دست و این می‌بایدت هم
هوش مصنوعی: تمام پادشاهی و فرمانروایی جهان به تو تعلق دارد و همه چیز در دست توست، پس باید از این موقعیت به‌خوبی استفاده کنی.
چو تو در ملک عالم پادشاهی
چو درویشان چرا نان پاره خواهی
هوش مصنوعی: وقتی تو در این جهان نقش پادشاه را داری، چرا باید به خواسته‌های اندک و ناچیز درویشان فکر کنی؟
نه بینی آنکه محمود ازل بود
که او را نیز گوئی این عمل بود
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که محمود ازل، که ذاتش بی‌نظیر و همیشگی است، از او هم می‌توان گفت که کارهایی انجام داده است؟
چو دریاهای بی‌پایان صفت داشت
جهان پُر عارف و پُر معرفت داشت
هوش مصنوعی: جهان همانند دریاهای وسیع و بی‌پایان است که پر از عارفان و دانشمندان است.
رها کرد آن همه از بهر آدم
برون آمد بدست خلق عالم
هوش مصنوعی: او تمام آنچه را که داشت رها کرد تا به خاطر آدم، به دست مردم این دنیا بیفتد.
بپاکی آن صفت را شد خریدار
بدست آن صفت آمد پدیدار
هوش مصنوعی: زبان ساده و روشن می‌تواند به این صورت باشد: کسی که پاکی و خوبی دارد، به واسطه صفات نیکش مورد توجه و خریداری قرار می‌گیرد، و همین صفات نیک او را نمایان می‌سازد.
چو من بیمار گشتم هان چه بودت؟
که خود بیمارپرس من نبودت
هوش مصنوعی: وقتی من بیمار شدم، تو چه کردی؟ که خودت حتی از حال من هم نپرسیدی.
چو نان و آب جُستم از در تو
شدم بی این و بی آن از بر تو
هوش مصنوعی: زمانی که به دنبال نان و آب از در تو آمدم، بی‌نیاز و آزاد از هر چیزی تنها در کنارت قرار گرفتم.
که از تو مال و نفس خود خرم باز
که از تو وام می خواهم زهی راز
هوش مصنوعی: من از تو خوشحالم و خواسته‌ام از تو چیزی است، که می‌خواهم از تو یاری بگیرم؛ چه راز بزرگی در این درخواست نهفته است.
منم با این همه مشتاقم و دوست
اگر مشتاق من باشی تو نیکوست
هوش مصنوعی: من با این همه اشتیاق و محبت نسبت به تو هستم، و اگر تو نیز این اشتیاق را نسبت به من داشته باشی، بسیار خوب خواهد بود.
عزیزا می ندانم کین چه کارست
چه درد است این چه عشق است این چه نار است
هوش مصنوعی: عزیزم، نمی‌دانم این چه حسی است که دارم، چه دردی است که احساس می‌کنم، این چه نوع عشقی است و این چه آتش و شوقی است که در دل دارم.
باستغنا رُبوبیّت بباید
ولیکن در عبودیت بباید
هوش مصنوعی: باید در مقام ربوبیت استقلال و بی‌نیازی را نشان دهیم، اما در مقام بندگی و خضوع باید همواره در نیاز و وابستگی قرار داشته باشیم.
خداوندا قوی کاری است امّا
کسی را نیست معلوم این معمّا
هوش مصنوعی: خداوندا، کارهای تو بسیار نیرومند و عظیم‌اند، اما هیچ‌کس نمی‌تواند راز و رمز آن‌ها را درک کند.
بنی آدم، حقیقت، چون ایاز است
که او را خاص، محمودش لباس است
هوش مصنوعی: انسان‌ها در اصل یا حقیقت خود، شبیه ایاز هستند که در جایگاه خاصی قرار دارد و لباس محمود بر تن او می‌شود.
در اوّل چون بدادت صورت خویش
صفات خویش آرد آخِرَت پیش
هوش مصنوعی: در ابتدا وقتی که تو چهره‌ات را به دیگران نشان می‌دهی، در نهایت ویژگی‌ها و صفات واقعی‌ات را خود را بروز می‌دهی.
گهی نام تو نام خویشتن کرد
گه اسم خویش اسم ما و من کرد
هوش مصنوعی: گاهی نام تو را به جای نام خود می‌آورد و گاهی به جای نام خودش، نام ما و من را به کار می‌برد.
دگر چون نیست دستوری چه گویم
خدا نزدیک و تو دوری، چه گویم
هوش مصنوعی: حال که هیچ دستوری نمی‌بینم، چه بگویم؟ خدا به من نزدیک است، ولی تو از من دوری، این را نیز چه بگویم؟
بحق تا باخودی ره کی توان برد
ولی گر بیخودی این پی توان برد
هوش مصنوعی: به درستی که با خودی نمی‌توان به جایی رسید، اما اگر از خود بی‌خود شوی، می‌توانی به آن هدف نائل شوی.

حاشیه ها

1398/02/08 00:05
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر
شعری که در کادر بالا آورده شده بسیار اشتباه تاثیر گذار و حتی بیت حذف شده نسبت به شعر اصلی دارد. بنده سعی کردم شعر اصلی را در زیر بیاورم تا ضمن ملاحظه نسبت به اصلاح سریع تر اقدام کنید.
مگر محمود می‌آمد ز راهی / درآمد پیش خرقانی به گاهی
ولیکن امتحان شیخ را، شاه / ایاز خاص خود را خواند آنگاه (ملک ایاز: بنده و غلام ترک تبار سلطان محمود که علاقه بسیاری بین آنها بود)
لباس خود در او پوشید، آن روز / که من جاندارم او شاه دلفروز (جاندار: غلام و زیر دست)
ولی چون کرد خرقانی نگاهی / بدو گفتا نِه ای جاندار، شاهی
بیا وا پیش من ای شاه درویش / که حق اکنون ترا کردست فاپیش (فاپیش : پیشواز)
تو ای محمود اگرچه پادشائی / ولیکن دل همی خواهد گدائی
همه ملک جهان داری مسلم / همه در دست ، این می‌بایدت هم
چو تو در ملک عالم پادشاهی / چو درویشان چرا نان پاره خواهی
نبینی آنکه محمود ازل بود / که او را نیز گوئی این عمل بود
چو دریاهای بی‌پایان صفت داشت / جهان پُر عارف و پُر معرفت داشت
رها کرد آن همه از بهر آدم / برون آمد به دست خلق عالم
به پاکی آن صفت را شد خریدار / به دست آن صفت آمد پدیدار
چو من بیمار گشتم هان چه بودت / که خود بیمارپرس من نبودت
چو نان و آب جُستم از در تو / شدم بی این و بی آن از بر تو
که از تو مال و نفس خود خرم باز / که از تو وام می خواهم زهی راز
منم با این همه مشتاقم و دوست / اگر مشتاق من باشی تو نیکوست
عزیزا می ندانم کاین چه کارست / چه درد است این چه عشق است این چه نار است
ربوبیت غنای جاودان است /عبودیت طریق بندگان است (این بیت اصلا در شعر نیست در حالیکه بیت بعدی با این بیت معنی پیدا میکند)
به استغنا رُبوبیّت بباید / ولیکن در عبودیت بباید
خداوندا قوی کاری است امّا / کسی را نیست معلوم این معمّا
بنی آدم، حقیقت، چون ایاز است / که او را خاص، محمودش لباس است
در اوّل چون بدادت صورت خویش / صفات خویش آرد آخِرَت پیش
گهی نام تو نام خویشتن کرد / گه اسم خویش، اسم ما و من کرد
ولی چون نیست دستوری چه گویم / خدا نزدیک و تو دوری، چه گویم
به حق تا باخودی ره کی توان برد / ولی گر بی خودی این پی توان برد (چه بیت زیبایی)
اگر تو مشک هو خواهی در این راه / مباش از آهویی کم در سحرگاه (این بیت را اصلا ننوشتید که حکایت بعدی نیز در ارتباط این بیت است)
تشکر