گنجور

(۹) حکایت بایزید با مرد مسافر

برای بایزید آمد ز جائی
غریبی، در بزد چون آشنائی
میان خانه در شیخ نکورای
بفکرت ایستاده بوده بر پای
بدو گفتا نگوئی کز کجا ام؟
غریبش گفت مردی آشناام
غریبم آمده بهر لقائی
ببوی بایزید از دور جائی
جوابش داد شیخ عالم افروز
که ای درویش سی سالست امروز
که من در آرزوی بایزیدم
بسی جستم ولی گردش ندیدم
ندانم تا چه افتاد و کجا شد
نمی‌بینم مگر از چشم ما شد
چنان در زر وجودش گشت خاموش
که می‌شد قرب سی سالش فراموش
کسی کو جاودانه محوِ زر شد
ز خود هرگز نداند با خبر شد
ولیکن کیمیا آنست مادام
که نور الله نهندش سالکان نام
اگر بر کافری تابد زمانی
فرو گیرد ز نور او جهانی
چو زد بر سحرهٔ فرعون آن نور
چنان نزدیک گشتند آن چنان دور
اگر بر پیرزن تابد زمانی
کند چون رابعه‌ش مرد جهانی
وگر بر بیل زن تابد باعزاز
چو خرقانیش گرداند سرافراز
وگر یک ذرّه با معروف گردد
ز ترسائی بدین موصوف گردد
وگر پیش فُضَیل آید پدیدار
شود از ره زنی ره دانِ اسرار
وگر درجان ابن ادهم آید
دلش سلطانِ هر دو عالم آید
وگر بر تن زند دل گردد آن خاک
وگر بر دل زند جانی شود پاک
چو جان در خویشتن آن نور یابد
دو گیتی را ز هستی دور یابد
چو جان زان نور گردد محو مطلق
به سبحانی برون آید و اناالحق
چو در صحن بهشت آید باخلاص
خطابش این بوَد از حضرت خاص
که هست این نامه از شاه یگانه
به سوی پادشاه جاودانه
چو از خاصّ خودش پوشند جامه
ز قُدّوسی بقّدوسیست نامه
چو قدّوسی توانی جاودان گشت
همه تن دل همه دل نیز جان گشت
چو دادت صورة خوب و صفت هم
بیا تا بدهدت این معرفت هم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برای بایزید آمد ز جائی
غریبی، در بزد چون آشنائی
هوش مصنوعی: بایزید به خانه‌اش غریبی آمد که به او آشنا بود و با کمال محبت و صمیمیت به او سلام کرد.
میان خانه در شیخ نکورای
بفکرت ایستاده بوده بر پای
هوش مصنوعی: در وسط خانه، شیخ نیکو به فکر فرو رفته و ایستاده است.
بدو گفتا نگوئی کز کجا ام؟
غریبش گفت مردی آشناام
هوش مصنوعی: او گفت: "چرا نمی‌گویی از کجا آمده‌ای؟" و غریب پاسخ داد: "من مردی آشنا هستم."
غریبم آمده بهر لقائی
ببوی بایزید از دور جائی
هوش مصنوعی: من برای دیدار تو، ای بایزید، از دور و بی‌خبر آمده‌ام.
جوابش داد شیخ عالم افروز
که ای درویش سی سالست امروز
هوش مصنوعی: شیخ عالم افروز به درویش پاسخ داد که امروز سی سال از این ماجرا می‌گذرد.
که من در آرزوی بایزیدم
بسی جستم ولی گردش ندیدم
هوش مصنوعی: من در آرزوی بایزید مدت‌ها به جستجو پرداختم، اما هیچ نشانه‌ای از او نیافتم.
ندانم تا چه افتاد و کجا شد
نمی‌بینم مگر از چشم ما شد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه حادثه‌ای رخ داده و چه اتفاقی افتاده است، فقط نمی‌توانم چیزی را ببینم مگر اینکه از دیدگاه ما به آن نگاه شود.
چنان در زر وجودش گشت خاموش
که می‌شد قرب سی سالش فراموش
هوش مصنوعی: وجود او به گونه‌ای بی‌صدا و آرام شده بود که یاد و خاطرۀ او به راحتی قابل فراموشی می‌آمد، حتی پس از سی سال.
کسی کو جاودانه محوِ زر شد
ز خود هرگز نداند با خبر شد
هوش مصنوعی: کسی که به طور کامل و بی‌وقفه به طلا و ثروت جذب شده و از خودش غافل شده است، هرگز نمی‌تواند بفهمد وضعیتش چگونه است.
ولیکن کیمیا آنست مادام
که نور الله نهندش سالکان نام
هوش مصنوعی: ولی حقیقت این است که جادو و کیمیا آن زمانی پدید می‌آید که نور خداوند به دل سالکان و سیرکنندگان در این راه تابیده شود.
اگر بر کافری تابد زمانی
فرو گیرد ز نور او جهانی
هوش مصنوعی: اگر نوری از جانب کسی که به کفر شناخته می‌شود بتابد، می‌تواند جهانی را تحت تاثیر قرار دهد و در آن نور، تمام دنیا در نور او غرق شود.
چو زد بر سحرهٔ فرعون آن نور
چنان نزدیک گشتند آن چنان دور
هوش مصنوعی: زمانی که نور به سحرهٔ فرعون تابید، به طوری عجیب نزدیک و همزمان بسیار دور شد.
اگر بر پیرزن تابد زمانی
کند چون رابعه‌ش مرد جهانی
هوش مصنوعی: اگر روزی بر یک زن پیر تابش نور کند، او نیز می‌تواند مانند رابعه، زنانگی و زیبایی را به جهانیان نشان دهد.
وگر بر بیل زن تابد باعزاز
چو خرقانیش گرداند سرافراز
هوش مصنوعی: اگر بر کارگر کشاورز آفتاب بتابد، مانند اینکه در زیر چتر یک خرقه (پوشش) قرار بگیرد، او را سرافراز و شاداب می‌کند.
وگر یک ذرّه با معروف گردد
ز ترسائی بدین موصوف گردد
هوش مصنوعی: اگر شخصی به دلیل ترس از خداوند، با نیکی‌ها و معروفات آشنا شود، به این صفات نیکو و محبوب، متصف می‌شود.
وگر پیش فُضَیل آید پدیدار
شود از ره زنی ره دانِ اسرار
هوش مصنوعی: اگر کسی به حضور فضیل بیاید، از طریق او راه‌های نهان و اسرار نمایان خواهد شد.
وگر درجان ابن ادهم آید
دلش سلطانِ هر دو عالم آید
هوش مصنوعی: اگر دل ابن ادهم در وجودش جای بگیرد، آن‌گاه او به سلطنت بر هر دو جهان دست خواهد یافت.
وگر بر تن زند دل گردد آن خاک
وگر بر دل زند جانی شود پاک
هوش مصنوعی: اگر دل به تن آسیب بزند، آن تن به خاک می‌نشیند و اگر دل دچار مشکلات روحی شود، جان انسان پاک و خالص خواهد شد.
چو جان در خویشتن آن نور یابد
دو گیتی را ز هستی دور یابد
هوش مصنوعی: زمانی که روح در وجود خود روشنایی را پیدا کند، از دو جهان و مسائل دنیوی فاصله می‌گیرد.
چو جان زان نور گردد محو مطلق
به سبحانی برون آید و اناالحق
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان از نور الهی روشن شود و از خودکامگی و خودپرستی رهایی یابد، به مرتبه‌ای از معنویت می‌رسد که به حقیقت مطلق اشاره دارد و درمی‌یابد که وجودش در سایهٔ وجود الهی است.
چو در صحن بهشت آید باخلاص
خطابش این بوَد از حضرت خاص
هوش مصنوعی: وقتی در بهشت حضور پیدا کند، با کمال صداقت و خلوص، اینگونه با او سخن گفته می‌شود از سوی مقام والا.
که هست این نامه از شاه یگانه
به سوی پادشاه جاودانه
هوش مصنوعی: این نامه از سوی شاه بزرگ و منحصر به فرد به پادشاهی که همیشگی و بی‌پایان است، ارسال شده است.
چو از خاصّ خودش پوشند جامه
ز قُدّوسی بقّدوسیست نامه
هوش مصنوعی: زمانی که خاص و ویژه‌ای، لباس قدسی به خود بپوشد، نوشته‌اش نیز از جنس قدس و معنویت خواهد بود.
چو قدّوسی توانی جاودان گشت
همه تن دل همه دل نیز جان گشت
هوش مصنوعی: اگر تو به قدر و منزلت یک فرشته باشی، جاودانه خواهی شد. در این صورت، تمام وجودت، هم دل و هم جان، به ارزش و جاودانگی خواهد رسید.
چو دادت صورة خوب و صفت هم
بیا تا بدهدت این معرفت هم
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و ویژگی‌های خوب به تو عطا شود، برایت معرفت و درک عمیق‌تری نیز فراهم می‌شود.

حاشیه ها

1398/02/08 00:05
میثم رییسیان

سلام. وقت بخیر
به نظر فرم صحیح بیت هفت و هشت به شکل زیر می باشد.
بیت هفتم (ندانم تا چه افتاد و کجا شد/ زمن سی سال باشد تا جدا شد)
بیت هشتم ( چنان در زر وجودش گشت خاموش/ که شد سی ساله احوالش فراموش)
همینطور بنا بر این روایت عطار بیت زیر را سروده است.
وگر بر پیرزن تابد زمانی/ کند چون رابعه اش مرد جهانی
رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده‌است، شاعر پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری (914-943میلادی) است. وی طبق اسناد موجود، نخستین شاعر زن پارسی گوی است.او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته‌است. بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش (از کارگزاران شاه وقت) به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد