(۵) حکایت ایاز و درد چشم او
مگر از چشم زخم چشم اغیار
بدرد چشم ایاز آمد گرفتار
ز درد چشم چشمش همچو خون شد
دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد
علی الجمله چو روزی ده برآمد
ز درد چشم چشمش در سر آمد
چنان از دردِ چشمی ممتحن گشت
که صفرا کردش و بی خویشتن گشت
کسی محمود را از وی خبر کرد
سواره گشت محمود و گذر کرد
ببالین ایاز آمد نهان او
نهاد انگشت بر لب در زمان او
بدان بیمارداران گفت زنهار
مگردانید از شاهش خبردار
چو بنشست آن زمان محمود غازی
بجَست از جا ایاز از دلنوازی
زهم بگشاد چشم و شاد بنشست
زهی بنده که چون آزاد بنشست
بدو گفتند ای از خویش رفته
تن از پس مانده جان از پیش رفته
ز درد چشم سرگردان بمانده
میان جان و تن حیران بمانده
چو شه بنشست بر بالینت از پای
تو صفرا کرده چون برجستی ازجای؟
نگفتت کس نبودت چشم بر راه
چگونه گشتی ازمحمود آگاه؟
چنین گفت او که چه حاجت شنیدن
ندارم احتیاجی هم بدیدن
ز گوش و چشم آزادست جانم
که من از جان ببویش باز دانم
چو بوی او ز جان خود شنودم
شدم زنده اگرچه مرده بودم
ندیدی آنکه یعقوب پیمبر
ببویش گشت روشن چشم در سر
تو میباید که چشم از درد سازی
ز درد چشم تو خود میگدازی
چو بوی آشنائی یافتی تو
بر آفاق دو عالم تافتی تو
که آن یک ذرّه نور آشنائی
چو صد خورشید دارد روشنائی
چو دایم دوستی حق چنانست
که یک ذرّه بِه از هر دو جهانست
خدائی آنچنان میداردت دوست
ازان شادی توان گنجید در پوست؟
بزرگانی که این پرگار دیدند
بصد جان نقطهٔ دردش گُزیدند
هزاران جان برای یک خطابش
برافشاندند دل پر اضطرابش
(۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور: شنیدم پادشاهی یک زنی داشت(۶) حکایت جرجیس علیه السلام: سه بار آن کافر اندر آتش و خون
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر از چشم زخم چشم اغیار
بدرد چشم ایاز آمد گرفتار
هوش مصنوعی: آیا میشود که درد چشم ایاز تنها به خاطر نگاههای بد دیگران و حسادتشان باشد؟
ز درد چشم چشمش همچو خون شد
دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد
هوش مصنوعی: از شدت درد، چشمانش مانند خونred شد و دو گل نرگس در چشمانش به رنگ لاله درآمدند.
علی الجمله چو روزی ده برآمد
ز درد چشم چشمش در سر آمد
هوش مصنوعی: به طور کلی، وقتی که روزیدهنده ظهر از درد چشمش خلاص شد، حالتی خوش و شاداب به او دست داد.
چنان از دردِ چشمی ممتحن گشت
که صفرا کردش و بی خویشتن گشت
هوش مصنوعی: چنان از درد و غم دیدن چیزی آزمایش شد که به شدت دچار افسردگی و بیتابی شد و خود را نیز فراموش کرد.
کسی محمود را از وی خبر کرد
سواره گشت محمود و گذر کرد
هوش مصنوعی: کسی به محمود خبر داد و او با سرعت و هراسان حرکت کرد و گذشت.
ببالین ایاز آمد نهان او
نهاد انگشت بر لب در زمان او
هوش مصنوعی: ایاز به آرامی بر بالین آمده و به طرز پنهانی انگشتش را بر لب نهاده است.
بدان بیمارداران گفت زنهار
مگردانید از شاهش خبردار
هوش مصنوعی: به بیماران گفتند که مواظب باشند و از شاه غافل نشوند.
چو بنشست آن زمان محمود غازی
بجَست از جا ایاز از دلنوازی
هوش مصنوعی: زمانی که محمود غازی نشسته بود، ایاز به دلیل محبت و نوازش او، از جای خود برخاست.
زهم بگشاد چشم و شاد بنشست
زهی بنده که چون آزاد بنشست
هوش مصنوعی: چشمش را گشود و با شادی نشسته است، چه خوب است که این بنده مانند یک فرد آزاد نشسته است.
بدو گفتند ای از خویش رفته
تن از پس مانده جان از پیش رفته
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای کسی که از خودت دور شدهای، بدن تو تنها باقیمانده و جان تو از پیش رفته است.
ز درد چشم سرگردان بمانده
میان جان و تن حیران بمانده
هوش مصنوعی: درد چشم باعث شده که در میان روح و بدن خود به حالت سردرگمی بمانم و حیران شوم.
چو شه بنشست بر بالینت از پای
تو صفرا کرده چون برجستی ازجای؟
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه بر سر بالین تو نشسته و از پای تو خونی جاری شده، آیا وقتی از جای خود بلند میشوی، این وضعیت را در نظر نمیگیری؟
نگفتت کس نبودت چشم بر راه
چگونه گشتی ازمحمود آگاه؟
هوش مصنوعی: چرا کسی به تو نگفته بود که منتظر من باشی؟ چطور از وضعیت من و محمود مطلع شدی؟
چنین گفت او که چه حاجت شنیدن
ندارم احتیاجی هم بدیدن
هوش مصنوعی: او گفت که نیازی به شنیدن ندارد و همچنین نیازی به دیدن هم ندارد.
ز گوش و چشم آزادست جانم
که من از جان ببویش باز دانم
هوش مصنوعی: روح من از قید گوش و چشم رهاست، زیرا من از عمق جانم میتوانم عطر او را احساس کنم.
چو بوی او ز جان خود شنودم
شدم زنده اگرچه مرده بودم
هوش مصنوعی: وقتی بوی او را از عمق جانم حس کردم، دوباره جان گرفتم، حتی اگر قبلاً مرده بودم.
ندیدی آنکه یعقوب پیمبر
ببویش گشت روشن چشم در سر
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که یعقوب پیامبر چگونه به خاطر بوی فرزندش، روشنایی چشمش بازگشت و دوباره امیدی در دلش زنده شد؟
تو میباید که چشم از درد سازی
ز درد چشم تو خود میگدازی
هوش مصنوعی: تو باید از آنچه که به تو آسیب میزند غافل شوی، زیرا خودت در رنج ناشی از آن غرق شدهای.
چو بوی آشنائی یافتی تو
بر آفاق دو عالم تافتی تو
هوش مصنوعی: زمانی که عطر آشنایی را حس کردی، به همه ی گوشههای جهان دست یافتی.
که آن یک ذرّه نور آشنائی
چو صد خورشید دارد روشنائی
هوش مصنوعی: یک ذره نور آشنایی مانند صد خورشید روشنی و تابش دارد.
چو دایم دوستی حق چنانست
که یک ذرّه بِه از هر دو جهانست
هوش مصنوعی: دوستی با حق و خداوند به اندازهای ارزشمند است که حتی یک لحظه از آن بهتر از تمام نعمتهای دو جهان است.
خدائی آنچنان میداردت دوست
ازان شادی توان گنجید در پوست؟
هوش مصنوعی: دوست تو آنقدر شادی و خوشبختی به تو میبخشد که آیا ممکن است تمام این شادی را در یک جسم محدود جای داد؟
بزرگانی که این پرگار دیدند
بصد جان نقطهٔ دردش گُزیدند
هوش مصنوعی: بزرگان و عالمان که این تجربیات را مشاهده کردند، با تمام وجود به سراغ نقطهی مشکل و درد آن رفتند و آن را شناختند.
هزاران جان برای یک خطابش
برافشاندند دل پر اضطرابش
هوش مصنوعی: هزاران نفر جان خود را فدای یک کلمه او کردند و دلهایشان پر از نگرانی و اضطراب بود.
حاشیه ها
1388/03/05 18:06
رسته
بیت:7
علط: مگر دانید
درست: مگردانید
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1388/06/03 19:09
نگین شکروی
بادرود وسپاس فراوان
خواهشمنداست درصورت امکان وباصلاحدید گردآورنده محترم حاشیه های غیرمرتبط واحیانا" غیراخلاقی وبعضا"توهین آمیز باتوجه به پربیننده بودن این سایت درج نشود
---
پاسخ: با تشکر، حاشیهی مشکلدار مورد نظر حذف شد.