(۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد
زُبَیده بود در هودج نشسته
بحج میرفت بر فالی خجسته
ز بادی آن سر هودج برافتاد
یکی صوفی بدیدش بر سر افتاد
چنان فریاد و شوری در جهان بست
که نتوانست او را کس دهان بست
ازان صوفی زُبَیده گشت آگاه
نهفته خادمی را گفت آنگاه
مرا از نعرهٔ او باز خر زود
وگر خرجت شود بسیار زر زود
یکی همیان زر خادم بدو داد
ستد چون بدره شد تن را فرو داد
زُبَیده گفت هان او را بدانید
بسی سیلی بروی او برانید
فغان میکرد کآخر من چه کردم
که چندین زخم بی اندازه خوردم
زُبَیده گفت ای عاشق تو برخویش
چه خواهی کرد ای کذّاب ازین بیش
تو کردی دعوی عشق چو من کس
چو زر دیدی بسی بودت ز من بس
ز سر تا پا همه دعویت دیدم
که در دعویت بی معنیت دیدم
مرا بایست جُست و چون نجُستی
یقینم شد که اندر کار سُستی
مرا گر جُستتی اسباب و املاک
زر و سیمم ترا بودی همه پاک
ولیکن چون مرا بفروختی باز
سزای همّت تو کردم آغاز
مرا بایست جُست ای بی خبر یار
که تا جمله ترا بودی بیکبار
تو درحق بند دل تا رسته گردی
چو دل در خلق بندی خسته گردی
همه درها بگل بر خود فرو بند
در او گیر و کلّی دل در او بند
که تا از میغِ تاریک جدائی
بتابد نور صبح آشنائی
اگر آن روشنائی بازیابی
طریق آشنائی بازیابی
بزرگانی که سر بر ماه بردند
بنور آشنائی راه بردند
(۲) گفتار بزرگی در شناختن حق: بزرگی گفت از پیرانِ این راه(۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور: شنیدم پادشاهی یک زنی داشت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زُبَیده بود در هودج نشسته
بحج میرفت بر فالی خجسته
هوش مصنوعی: زُبَیده در هودجی نشسته بود و به سفر حج میرفت، که این سفر با شگون و نیکی همراه بود.
ز بادی آن سر هودج برافتاد
یکی صوفی بدیدش بر سر افتاد
هوش مصنوعی: به خاطر شدت باد، سر هودج (سکو یا جایگاه) به زمین افتاد و یک صوفی آن را دید که این حادثه روی داده است.
چنان فریاد و شوری در جهان بست
که نتوانست او را کس دهان بست
هوش مصنوعی: او چنان فریاد و شور و حالی در دنیا به پا کرد که هیچ کس نتوانست او را ساکت کند یا دهانش را ببندد.
ازان صوفی زُبَیده گشت آگاه
نهفته خادمی را گفت آنگاه
هوش مصنوعی: صوفی از زُبَیده مطلع شد و به خادمی که در پنهانی بود، گفت.
مرا از نعرهٔ او باز خر زود
وگر خرجت شود بسیار زر زود
هوش مصنوعی: اگر از صدای او به سرعت دور نشوی، ممکن است هزینه زیادی برایت داشته باشد.
یکی همیان زر خادم بدو داد
ستد چون بدره شد تن را فرو داد
هوش مصنوعی: یک خدمتکار یک کیسه پر از طلا به او داد و وقتی که کیسه پر شد، بدنش را تسلیم کرد.
زُبَیده گفت هان او را بدانید
بسی سیلی بروی او برانید
هوش مصنوعی: زُبَیده گفت: با دقت به او توجه کنید و به شدت او را تنبیه کنید.
فغان میکرد کآخر من چه کردم
که چندین زخم بی اندازه خوردم
هوش مصنوعی: او با درد و شکوایه میگوید که نمیداند به خاطر چه چیزی اینقدر زخم و ناراحتی را تحمل کرده و از زندگی چه کرده که این همه آسیب دیده است.
زُبَیده گفت ای عاشق تو برخویش
چه خواهی کرد ای کذّاب ازین بیش
هوش مصنوعی: زُبَیده به عاشق گفت: تو با خود چه خواهی کرد، ای دروغگو، آیا بیشتر از این نیز میخواهی؟
تو کردی دعوی عشق چو من کس
چو زر دیدی بسی بودت ز من بس
هوش مصنوعی: تو درباره عشق ادعای زیادی کردی، اما وقتی ارزش من را مانند طلا دیدی، فهمیدی که چقدر از من بالاتر بودی.
ز سر تا پا همه دعویت دیدم
که در دعویت بی معنیت دیدم
هوش مصنوعی: از سر تا پا، تمام وجودت را دعوت به خود دیدم، اما در این دعوت، بیمعناییات را هم مشاهده کردم.
مرا بایست جُست و چون نجُستی
یقینم شد که اندر کار سُستی
هوش مصنوعی: باید به دنبال من بگردی و اگر به دنبالم نیامدی، مطمئن میشوم که در کار جستجو و تلاش ضعیف هستی.
مرا گر جُستتی اسباب و املاک
زر و سیمم ترا بودی همه پاک
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال وسایل و داراییهای من از طلا و نقره باشی، همهی آنها برایت پاک و بدون عیب خواهد بود.
ولیکن چون مرا بفروختی باز
سزای همّت تو کردم آغاز
هوش مصنوعی: اما وقتی که مرا فروختی، من دوباره شروع کردم تا شایستهی تلاش و همت تو باشم.
مرا بایست جُست ای بی خبر یار
که تا جمله ترا بودی بیکبار
هوش مصنوعی: ای دوست بیخبر، باید بیابی مرا، زیرا که تو تمام وجود من هستی و تنها با یک بار دیدار میتوانی این را درک کنی.
تو درحق بند دل تا رسته گردی
چو دل در خلق بندی خسته گردی
هوش مصنوعی: وقتی که دل را از محبت دیگران آزاد کنی و به خودت توجه کنی، در واقع خودت را رها کردهای. اما اگر دل را به دیگران وابسته کنی، خودت را خسته و ناتوان خواهی کرد.
همه درها بگل بر خود فرو بند
در او گیر و کلّی دل در او بند
هوش مصنوعی: همه درها را به روی خود ببند و تمام دلت را به او بسپار و در او قرار بگیر.
که تا از میغِ تاریک جدائی
بتابد نور صبح آشنائی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور صبح آشنایی از ابر تاریک جدایی پدیدار شود.
اگر آن روشنائی بازیابی
طریق آشنائی بازیابی
هوش مصنوعی: اگر آن نور را دوباره پیدا کنی، راه آشنایی را نیز باز مییابی.
بزرگانی که سر بر ماه بردند
بنور آشنائی راه بردند
هوش مصنوعی: افرادی که به سمت عالیترین قلهها دست یافتند، با شناخت و آگاهی خود به روشنایی و روشنی رسیدند.