گنجور

(۳) حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق

سلیمان با چنان کاری و باری
بخیلی مور بگذشت از کناری
همه موران بخدمت پیش رفتند
بیک ساعت هزاران بیش رفتند
مگر موری نیامد پیش زودش
که تلی خاک پیش خانه بودش
چو باد آن مور یک یک ذرّهٔ خاک
برون می‌برد تا آن تل شود پاک
سلیمانش بخواند و گفت ای مور
چو می‌بینم ترا بی‌طاقت و زور
اگر تو عمر نوح و صبر ایّوب
بدست آری نگردد کار تو خوب
به بازوی چو تو کس نیست این کار
ز تو این تل نگردد ناپدیدار
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه
بهمت می‌توان رفتن درین راه
تو منگر در نهاد و نبیت من
نگه کن در کمال همت من
یکی مورست کز من ناپدیدست
بدام عشق خویشم در کشیدست
بمن گفتست گر تو این تل خاک
ازینجا بفگنی وره کنی پاک
من این خرسنگ هجران تو از راه
براندازم نشینم با تو آنگاه
کنون این کار را بسته میانم
بجز این خاک بردن می‌ندانم
اگر این خاک گردد ناپدیدار
توانم گشت وصلش را خریدار
وگر از من برآید جان درین باب
نباشم مدّعی باری و کذّاب
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینائی از کوری بیاموز
کلیم مور اگرچه بس سیاهست
ولیکن از کرداران راهست
بچشم خرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری
درین ره می‌ندانم کین چه حالست
که شیری را ز موری گوشمالست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلیمان با چنان کاری و باری
بخیلی مور بگذشت از کناری
هوش مصنوعی: سلیمان با تمام توانمندی‌ها و مقامش، از کنار یک مور بی‌خیال عبور کرد.
همه موران بخدمت پیش رفتند
بیک ساعت هزاران بیش رفتند
هوش مصنوعی: تمام مورچه‌ها به خدمت پیش رفتند و در یک ساعت، هزاران کار بیشتر انجام دادند.
مگر موری نیامد پیش زودش
که تلی خاک پیش خانه بودش
هوش مصنوعی: موری به سمت خانه‌ای که تلی از خاک مقابلش بود، نیامد.
چو باد آن مور یک یک ذرّهٔ خاک
برون می‌برد تا آن تل شود پاک
هوش مصنوعی: هوا مانند باد، دانه‌های ریز خاک را یکی یکی می‌برد تا آن توده از خاک تمیز شود.
سلیمانش بخواند و گفت ای مور
چو می‌بینم ترا بی‌طاقت و زور
هوش مصنوعی: سلیمان به مور گفت: ای مور، وقتی تو را می‌بینم که ناتوان و بی‌طاقت هستی.
اگر تو عمر نوح و صبر ایّوب
بدست آری نگردد کار تو خوب
هوش مصنوعی: اگر تو عمری به درازای عمر نوح و صبری مانند صبر ایوب داشته باشی، باز هم کارهایت به خوبی نخواهد بود.
به بازوی چو تو کس نیست این کار
ز تو این تل نگردد ناپدیدار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به قدرت تو نیست؛ این کار از دست تو برمی‌آید و این تپه هیچ‌گاه ناپدید نخواهد شد.
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه
بهمت می‌توان رفتن درین راه
هوش مصنوعی: مور زبان باز کرد و گفت: ای شاه، با قدرت تو می‌توان در این راه گام گذاشت.
تو منگر در نهاد و نبیت من
نگه کن در کمال همت من
هوش مصنوعی: به جای اینکه به درون من نگاه کنی، به عظمت و اراده‌ام توجه کن.
یکی مورست کز من ناپدیدست
بدام عشق خویشم در کشیدست
هوش مصنوعی: یک مورچه‌ای وجود دارد که از من پنهان شده و در چنگال عشق خودم را به دام انداخته است.
بمن گفتست گر تو این تل خاک
ازینجا بفگنی وره کنی پاک
هوش مصنوعی: به من گفته‌اند اگر این توده خاک را از اینجا برطرف کنی و آن را پاک سازی کنی،...
من این خرسنگ هجران تو از راه
براندازم نشینم با تو آنگاه
هوش مصنوعی: من این سنگ بزرگ جدایی تو را از سر راهم برمی‌دارم و سپس با تو می‌نشینم.
کنون این کار را بسته میانم
بجز این خاک بردن می‌ندانم
هوش مصنوعی: اکنون نمی‌دانم چه کاری باید انجام دهم، جز اینکه این خاک را به دنیای دیگر ببرم.
اگر این خاک گردد ناپدیدار
توانم گشت وصلش را خریدار
هوش مصنوعی: اگر این زمین از دید پنهان شود، می‌توانم به دنبال وصالش بروم و آن را بخرم.
وگر از من برآید جان درین باب
نباشم مدّعی باری و کذّاب
هوش مصنوعی: اگر از من برآید، در این موضوع نه مدعی هستم و نه دروغگو.
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینائی از کوری بیاموز
هوش مصنوعی: ای عزیز، از مورچگان بیاموز که چگونه عشق ورزند و از کوران یاد بگیر که چگونه بینایی را درک کنند.
کلیم مور اگرچه بس سیاهست
ولیکن از کرداران راهست
هوش مصنوعی: کلیم مور هرچند رنگش سیاه است، ولی از نظر رفتار و اعمالش راه را نشان می‌دهد.
بچشم خرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری
هوش مصنوعی: به دیده‌ی خرد خود ننگر به مور، زیرا او هم در دل خود احساسی دارد.
درین ره می‌ندانم کین چه حالست
که شیری را ز موری گوشمالست
هوش مصنوعی: در این مسیر نمی‌دانم این چه وضعیتی است که شیر را به خاطر یک مورچه تنبیه می‌کنند.