(۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
شهی را سیمبر شهزادهای بود
ز زلفش مه به دام افتادهای بود
ندیدی هیچ مردم روی آن شاه
که روی دل نکردی سوی آن ماه
چنان اُعجوبهٔ آفاق بودی
که آفاقش همه عشّاق بودی
دو ابرویش که هم شکل کمان بود
دو حاجب بر در سلطان جان بود
چو چشمی تیر مژگانش بدیدی
دلش قربان شدی کیشش گزیدی
که دیدی ابروی آن دلستان را
که دل قربان نکردی آن کمان را
دهانش سی گهر پیوند کرده
ز دو لعل خوشابش بند کرده
خطش فتوی ده عشاق بوده
به زیبائی چو ابرو طاق بوده
زنخدانش سر مردان فگنده
بمردی گوی در میدان فگنده
زنی در عشق آن بت سرنگون شد
دلش بسیار کرد افغان و خون شد
چو هجرش دست برد خویش بنمود
ازان سرگشته و دلریش بنمود
بزیر خویش خاکستر فرو کرد
چو آتش بود مأواگه ازو کرد
همه شب نوحهٔ آن ماه کردی
گهی خون ریختی گه آه کردی
اگر روزی به صحرا رفتی آن ماه
دوان گشتی زن بیچاره در راه
چو گوئی پیش اسپش میدویدی
دو گیسو چون دو چوگان میکشیدی
نگه میکردی از پس روی آن ماه
چو باران میفشاندی اشک بر راه
ز صد چاوش پیاپی چوب خوردی
که نه فریاد و نه آشوب کردی
به نظّاره جهانی خلق بودی
که آن زن را به مردان مینمودی
همه مردان ازو حیران بمانده
زن بیچاره سرگردان بمانده
به آخر چون ز حد بگذشت این کار
دل شهزاده غمگین گشت ازین بار
پدر را گفت تا کی زین گدائی
مرا از ننگ این زن ده رهائی
چنین فرمود آنگه شاه عالی
که در میدان برید آن کُرّه حالی
به پای کرّه در بندید مویش
بتازید اسپ تیز از چارسویش
که تا آن شوم گردد پاره پاره
وزین کارش جهان گیرد کناره
کشد چون پیل مستش اسپ در راه
پیاده رخ نیارد نیز در شاه
به میدان رفت شاه و شاهزاده
جهانی خلق بودند ایستاده
همه از درد زن خون بار گشته
وزان خون خاک چون گلنار گشته
چو لشکر خویش را بر هم فگندند
که تا مویش به پای اسپ بندند
زن سرگشته پیش شاه افتاد
به حاجت خواستن در راه افتاد
که چون بکشیم و آنگه بزاری
مرا یک حاجتست آخر برآری
شهش گفتا ترا گر حاجت آنست
که جان بخشم بتو خود قصد جانست
وگر گوئی مکن گیسو کشانم
بجز در پای اسپت خون نرانم
وگر گوئی امانم ده زمانی
زمانی نیست ممکن بی امانی
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
زنش گفتا که من جان مینخواهم
زمانی نیز امان زان مینخواهم
نمیگویم که ای شاه نکوکار
مکُش در پای اسپم سرنگونسار
مر اگر شاه عالم میدهد دست
برون زین چار حاجت حاجتی هست
مرا جاوید آن حاجت تمامست
شهش گفتا بگو آخر کدامست
که گر زین چار حاجت سر بتابی
جزین چیزی که میخواهی بیابی
زنش گفتا اگر امروز ناچار
بزیر پای اسپم میکُشی زار
مرا آنست حاجت ای خداوند
که موی من به پای اسپ او بند
که تا چون اسپ تازد بهر آن کار
بزیر پای اسپم او کُشد زار
که چون من کُشتهٔ آن ماه گردم
همیشه زندهٔ این راه گردم
بلی گر کُشتهٔ معشوق باشم
ز نور عشق بر عیّوق باشم
زنیام مردئی چندان ندارم
دلم خون گشت گوئی جان ندارم
چنین وقتی چو من زن را که اهلست
برآور این قدر حاجت که سهلست
ز صدق و سوز او شه نرم دل شد
چه میگویم ز اشکش خاک گل شد
ببخشید و بایوانش فرستاد
چو نو جانی بجانانش فرستاد
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
در آموز از زنی عشق حقیقی
وگر کم از زنانی سر فرو پوش
کم از حیزی نهٔ این قصّه بنیوش
جواب پدر: پدر گفتش تو زنهار این میندیش(۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند: یکی علوی یکی عالم یکی حیز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهی را سیمبر شهزادهای بود
ز زلفش مه به دام افتادهای بود
هوش مصنوعی: شاهی بود که فرزندش به زیبایی و نازکی مثل نقره بود و زلفهایش چنان دلبرانه بودند که انگار ماه به دام افتاده است.
ندیدی هیچ مردم روی آن شاه
که روی دل نکردی سوی آن ماه
هوش مصنوعی: تو هیچگاه چهره آن شاه را که دل را به سمت آن ماه نگرداندی، ندیدهای.
چنان اُعجوبهٔ آفاق بودی
که آفاقش همه عشّاق بودی
هوش مصنوعی: تو چنان پدیدهای در جهان هستی هستی که همه جا به عشق تو پر شده است.
دو ابرویش که هم شکل کمان بود
دو حاجب بر در سلطان جان بود
هوش مصنوعی: دو ابروهای او مانند کمان خمیده است و این دو ابرو مانند دو نگهبان دربار روح و جان او به شمار میروند.
چو چشمی تیر مژگانش بدیدی
دلش قربان شدی کیشش گزیدی
هوش مصنوعی: وقتی به چشمان او نگاه کردی و تیر مژگانش را دیدی، دلت برای او بیتاب و قربان عشقش شد.
که دیدی ابروی آن دلستان را
که دل قربان نکردی آن کمان را
هوش مصنوعی: آیا آن ابروی زیبا و جذاب را که دل مرا به تسخیر درآورده دیدی؟ همان ابرویی که برایش جانم را فدای کمانش نکردهام؟
دهانش سی گهر پیوند کرده
ز دو لعل خوشابش بند کرده
هوش مصنوعی: دهان او را با دُرهای زیبا تزیین کردهاند و همچنان که لبی خوش رنگ و خوشبو دارد، به آن زیبایی بیشتری بخشیدهاند.
خطش فتوی ده عشاق بوده
به زیبائی چو ابرو طاق بوده
هوش مصنوعی: خطی که او دارد، مانند فتویای برای عاشقان است و به قدری زیباست که مانند ابرویی قوسدار و جذاب به نظر میرسد.
زنخدانش سر مردان فگنده
بمردی گوی در میدان فگنده
هوش مصنوعی: زنخدان او باعث میشود که مردان خود را باخته و در میدان نبرد، شجاعت و دلیری را نشان دهند.
زنی در عشق آن بت سرنگون شد
دلش بسیار کرد افغان و خون شد
هوش مصنوعی: زنی به خاطر عشق آن معشوق زیبا به شدت دچار درد و رنج شد و دلش را به خاطر این عشق به زاری واداشت.
چو هجرش دست برد خویش بنمود
ازان سرگشته و دلریش بنمود
هوش مصنوعی: وقتی که او از جدایی خود دست برداشت و خود را نشان داد، آن سرگردان و دل شاد را نمایان کرد.
بزیر خویش خاکستر فرو کرد
چو آتش بود مأواگه ازو کرد
هوش مصنوعی: در زیر خودش خاکستری را پنهان کرد، همانند آتشی که در مکانی به امن و آرامشی دست یافته است.
همه شب نوحهٔ آن ماه کردی
گهی خون ریختی گه آه کردی
هوش مصنوعی: تمام شب را به یاد آن ماه زیبا گریه میکردی، گاهی اشک میریختی و گاهی آه و ناله میکردی.
اگر روزی به صحرا رفتی آن ماه
دوان گشتی زن بیچاره در راه
هوش مصنوعی: اگر روزی به دشت و صحرا بروی، آن ماهی که به سرعت در حال حرکت است، همسر بیچاره را در مسیر ملاقات خواهی کرد.
چو گوئی پیش اسپش میدویدی
دو گیسو چون دو چوگان میکشیدی
هوش مصنوعی: هرگاه سخن از آمدن و رفتن به میان آید، تو به شتاب میدوئی و موهای بلندت مانند دو چوب چوگان به دنبالات میرقصد.
نگه میکردی از پس روی آن ماه
چو باران میفشاندی اشک بر راه
هوش مصنوعی: وقتی به چهره آن ماه نگریستی، انگار که باران اشک بر زمین میریختی.
ز صد چاوش پیاپی چوب خوردی
که نه فریاد و نه آشوب کردی
هوش مصنوعی: از صد خبر و آگاهی مداوم، آسیبهایی دیدی که نه فریاد زدی و نه سر و صدا راه انداختی.
به نظّاره جهانی خلق بودی
که آن زن را به مردان مینمودی
هوش مصنوعی: تو به تماشای جهانی نشسته بودی که آن زن را به مردان نشان میدادی.
همه مردان ازو حیران بمانده
زن بیچاره سرگردان بمانده
هوش مصنوعی: همه مردان به او (زن) حیران ماندهاند و زن بیچاره در تب و تاب و سردرگمی باقی مانده است.
به آخر چون ز حد بگذشت این کار
دل شهزاده غمگین گشت ازین بار
هوش مصنوعی: زمانی که این کار به حد خود رسید و از آن فراتر رفت، دل شهزاده به شدت غمگین شد به خاطر این مسأله.
پدر را گفت تا کی زین گدائی
مرا از ننگ این زن ده رهائی
هوش مصنوعی: پدر را گفت که تا کی باید به خاطر این زن به درگاه دیگران گدایی کنم و از این ننگ رهایی نخواهم یافت؟
چنین فرمود آنگه شاه عالی
که در میدان برید آن کُرّه حالی
هوش مصنوعی: سپس پادشاه بزرگ و والا فرمود که در میدان نبرد، آن حالتی که باید باشد، نمایان است.
به پای کرّه در بندید مویش
بتازید اسپ تیز از چارسویش
هوش مصنوعی: موی او را به دمی ببندید و از چهار طرف به سوی او حمله کنید.
که تا آن شوم گردد پاره پاره
وزین کارش جهان گیرد کناره
هوش مصنوعی: تا زمانی که من تکه تکه شوم و از این کار، دنیا کنارهگیری کند.
کشد چون پیل مستش اسپ در راه
پیاده رخ نیارد نیز در شاه
هوش مصنوعی: وقتی فیل سرمست به راه میافتد، اسب را نیز به پشت خود میکشد و هیچ کس جرات نمیکند که در برابر آن بایستد.
به میدان رفت شاه و شاهزاده
جهانی خلق بودند ایستاده
هوش مصنوعی: شاه و پسرش به میدان نبرد رفتند و در آنجا مردم سرتاسر جهان به تماشا ایستاده بودند.
همه از درد زن خون بار گشته
وزان خون خاک چون گلنار گشته
هوش مصنوعی: همه از درد زن به شدت رنجیدهاند و به خاطر این رنج، زمین مانند گل سرخ شده است.
چو لشکر خویش را بر هم فگندند
که تا مویش به پای اسپ بندند
هوش مصنوعی: وقتی سپاه خود را پراکنده کردند تا موهایش به پای اسب برسد، این یعنی که اوضاع بسیار دشواری پیش آمده و همه چیز در هم ریخته است.
زن سرگشته پیش شاه افتاد
به حاجت خواستن در راه افتاد
هوش مصنوعی: زنی سرگشته و گیج به درگاه شاه رفت تا از او درخواست کند و به طرف او حرکت کرد.
که چون بکشیم و آنگه بزاری
مرا یک حاجتست آخر برآری
هوش مصنوعی: وقتی که من از تو جدا شوم و تو مرا بگذاری، یک خواسته دارم که امیدوارم آن را برآوری.
شهش گفتا ترا گر حاجت آنست
که جان بخشم بتو خود قصد جانست
هوش مصنوعی: اگر به من نیاز داری و خواهان جان من هستی، بدان که در واقع خودت به دنبال جان خود هستی.
وگر گوئی مکن گیسو کشانم
بجز در پای اسپت خون نرانم
هوش مصنوعی: اگر بگویی که نکن، من به جز اینکه زیر پای اسب تو خون بریزم، گیسوانم را به نفس کشیدن نمیکشند.
وگر گوئی امانم ده زمانی
زمانی نیست ممکن بی امانی
هوش مصنوعی: اگر بگویی به من اجازه بده که مدتی آرامش داشته باشم، باید بگویم که چنین چیزی ممکن نیست و هیچ زمانی بدون نگرانی و بیامانی وجود ندارد.
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با شاهزاده همنشینی کنی، باید بدان که ممکن است برای مدت زمانی حتی او را نبینی.
زنش گفتا که من جان مینخواهم
زمانی نیز امان زان مینخواهم
هوش مصنوعی: زن به شوهرش میگوید که من جان و زندگیام را میخواهم و فقط به همین خاطر از شر خماری و دلتنگی دوری میجویم.
نمیگویم که ای شاه نکوکار
مکُش در پای اسپم سرنگونسار
هوش مصنوعی: من نمیگویم که ای پادشاه نیکوکار، پای اسبم را زیر پا نگذار و مرا به سمت سقوط هدایت نکن.
مر اگر شاه عالم میدهد دست
برون زین چار حاجت حاجتی هست
هوش مصنوعی: اگر شاه عالم به من هم دستی بدهد، از این چهار خواستهای که دارم، یکی از آنها برآورده خواهد شد.
مرا جاوید آن حاجت تمامست
شهش گفتا بگو آخر کدامست
هوش مصنوعی: من تنها به یک خواسته دائمی نیاز دارم. آن را از تو خواستم، پس بگو که آن چه چیزی است؟
که گر زین چار حاجت سر بتابی
جزین چیزی که میخواهی بیابی
هوش مصنوعی: اگر از این چهار خواسته خود بگذری، تنها به چیزی خواهی رسید که واقعاً میخواهی.
زنش گفتا اگر امروز ناچار
بزیر پای اسپم میکُشی زار
هوش مصنوعی: همسرش گفت اگر امروز ناچار شوی که زیر پای اسب بمیری، بسیار غمانگیز است.
مرا آنست حاجت ای خداوند
که موی من به پای اسپ او بند
هوش مصنوعی: خداوندا، تنها خواستهام این است که موی من به پای اسب او بپیچد.
که تا چون اسپ تازد بهر آن کار
بزیر پای اسپم او کُشد زار
هوش مصنوعی: پشتکار و تلاش من همواره به خاطر هدفی است که دارم و تا زمانی که به آن هدف نرسم، به دنبال آن خواهم رفت.
که چون من کُشتهٔ آن ماه گردم
همیشه زندهٔ این راه گردم
هوش مصنوعی: من همچنان زندهام و ادامه میدهم در مسیری که به خاطر عشق و زیبایی او به من اجازه زندگی میدهد، حتی اگر جانم را فدای او کرده باشم.
بلی گر کُشتهٔ معشوق باشم
ز نور عشق بر عیّوق باشم
هوش مصنوعی: اگر عاشق معشوق خود باشم، حتی اگر جان خود را فدای او کنم، با عشق او در اوج زیبایی و نور خواهم بود.
زنیام مردئی چندان ندارم
دلم خون گشت گوئی جان ندارم
هوش مصنوعی: من زنی هستم که به اندازه کافی مردان را در زندگیام ندارم. دلم پر از غم و اندوه شده است، انگار که جانم را از دست دادهام.
چنین وقتی چو من زن را که اهلست
برآور این قدر حاجت که سهلست
هوش مصنوعی: در زمانی مثل من، زنی که برایش اهمیت دارد، میتواند به راحتی و به طور طبیعی نیازهای خود را بیان کند.
ز صدق و سوز او شه نرم دل شد
چه میگویم ز اشکش خاک گل شد
هوش مصنوعی: از صداقت و احساس عمیق او، دل پادشاه نرم و مهربان شد. چه بگویم که اشکهای او باعث شد خاک، به شکل گلی زیبا درآید.
ببخشید و بایوانش فرستاد
چو نو جانی بجانانش فرستاد
هوش مصنوعی: او بخشید و فردی را به سوی او فرستاد، همانطور که جان تازهای را به جانهای دیگر میفرستند.
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
در آموز از زنی عشق حقیقی
هوش مصنوعی: ای مرد، اگر دوست ما هستی، بیفزا و از زنی بیاموز که عشق واقعی چیست.
وگر کم از زنانی سر فرو پوش
کم از حیزی نهٔ این قصّه بنیوش
هوش مصنوعی: اگر از زنان کمادبتر از اینها باشی، بهتر است که سر خود را پایین نگهداری و به این داستان گوش نکن.
حاشیه ها
1388/03/23 16:05
رسته
بیت 24
غلط: گرد
درست: گردد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1389/06/15 14:09
شریفی
در مصرع دوم بیت اول ز ززلفش نوشته شده که ز زلفش درست است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.