(۸) مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ
یکی صوفی گذر میکرد ناگاه
عصا را بر سگی زد در سر راه
چو زخمی سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد در خروش و در تگ افتاد
به پیش بوسعید آمد خروشان
بخاک افتاد دل از کینه جوشان
چو دست خود بدو بنمود برخاست
ازان صوفی غافل داد میخواست
بصوفی گفت شیخ ای بی وفا مرد
کسی با بیزبانی این جفا کرد
شکستی دست او تا پست افتاد
چنین عاجز شد وأز دست افتاد
زبان بگشاد صوفی گفت ای پیر
نبود از من که از سگ بود تقصیر
چو کرد او جامهٔ من نانمازی
عصائی خورد از من نه ببازی
کجا سگ میگرفت آرام آنجا
فغان میکرد و میزد گام آنجا
بسگ گفت آنگه آن شیخ یگانه
که تو از هر چه کردی شادمانه
بجان من میکشم آنرا غرامت
بکن حکم و میفگن با قیامت
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
نخواهم من که خشم آلود گردی
چنان خواهم که تو خشنود گردی
سگ آنگه گفت ای شیخ یگانه
چو دیدم جامهٔ او صوفیانه
شدم ایمن کزو نبود گزندم
چه دانستم که سوزد بند بندم
اگر بودی قباپوشی درین راه
مرا زو احترازی بودی آنگاه
چو دیدم جامهٔ اهل سلامت
شدم ایمن ندانستم تمامت
عقوبت گر کنی او را کنون کن
وزو این جامهٔ مردان برون کن
که تا از شرِّ او ایمن توان بود
که از رندان ندیدم این زیان بود
بکش زو خرقهٔ اهل سلامت
تمامست این عقوبت تا قیامت
چو سگ را در ره او این مقامست
فزونی جُستنت بر سگ حرامست
اگر تو خویش از سگ بیش دانی
یقین دان کز سگی خویش دانی
چو افگندند در خاکت چنین زار
بباید اوفتادن سر نگون سار
که تا تو سرکشی در پیش داری
بلاشک سرنگونی بیش داری
ز مُشتی خاک چندین چیست لافت
که بهر خاک میبُرّند نافت
همی هر کس که اینجا خاک تر بود
یقین میدان که آنجا پاکتر بود
چو مردان خویشتن را خاک کردند
بمردی جان و تن را پاک کردند
سرافرازان این ره زان بلندند
که کلّی سرکشی از سرفگندند
(۷) حکایت معشوق طوسی با سگ و مرد سوار: مگر معشوق طوسی گرمگاهی(۱۰) حکایت ابوالفضل حسن و کلمات او در وقت نزع: چو بوالفضل حسن در نزع افتاد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی صوفی گذر میکرد ناگاه
عصا را بر سگی زد در سر راه
هوش مصنوعی: یک صوفی در حال عبور بود که ناگهان با عصایش به سگی که در سر راهش بود ضربهای زد.
چو زخمی سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد در خروش و در تگ افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که زخمی عمیق بر دست یک سگ وارد شد، آن سگ شروع به ناله و زاری کرد و به حالت ناتوانی افتاد.
به پیش بوسعید آمد خروشان
بخاک افتاد دل از کینه جوشان
هوش مصنوعی: شخصی به سوی بوسعید آمد و در حالتی بحرانی و پریشان، به زمین افتاد و دلش از کینه و خشم پر شده بود.
چو دست خود بدو بنمود برخاست
ازان صوفی غافل داد میخواست
هوش مصنوعی: وقتی که دست خود را به سوی او دراز کرد، آن صوفی غافل از جا برخاست و مشغول طلب نوشیدنی شد.
بصوفی گفت شیخ ای بی وفا مرد
کسی با بیزبانی این جفا کرد
هوش مصنوعی: صوفی به شیخ گفت: ای بیوفا، آیا مردی دیدهای که با ناتوانی نتوانسته باشد به تو آسیب برساند؟
شکستی دست او تا پست افتاد
چنین عاجز شد وأز دست افتاد
هوش مصنوعی: او به خاطر شکست دستش، به حدی ناتوان شد که دیگر نمیتواند کارهایش را انجام دهد و از پا افتاده است.
زبان بگشاد صوفی گفت ای پیر
نبود از من که از سگ بود تقصیر
هوش مصنوعی: صوفی زبانش را باز کرد و گفت: ای استاد، تقصیر از من نیست، بلکه از آن سگ بود.
چو کرد او جامهٔ من نانمازی
عصائی خورد از من نه ببازی
هوش مصنوعی: وقتی او لباس من را به عنوان نان نماز استفاده کرد، از من چیزی خواست که نمیتوانستم به او بدهم.
کجا سگ میگرفت آرام آنجا
فغان میکرد و میزد گام آنجا
هوش مصنوعی: در مکانهایی که سگ به آرامی نمیخوابید، در آنجا صداهای بلند و ناآرامی وجود داشت و مردم احساس نارضایتی و اضطراب میکردند.
بسگ گفت آنگه آن شیخ یگانه
که تو از هر چه کردی شادمانه
هوش مصنوعی: سگ گفت: ای یگانه شیخ، تو با کاری که انجام دادهای، شادمان هستی.
بجان من میکشم آنرا غرامت
بکن حکم و میفگن با قیامت
هوش مصنوعی: من به خاطر جانم این کار را میکنم. باید بابت این مسئله پاسخگو باشم و میگویند که روز قیامت نتیجهاش مشخص میشود.
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که من پاسخی بدهم، از روی تو اینجا عذابش را آماده میکنم.
نخواهم من که خشم آلود گردی
چنان خواهم که تو خشنود گردی
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که تو ناراحت شوی، بلکه میخواهم به گونهای رفتار کنم که تو راضی و خوشنود باشی.
سگ آنگه گفت ای شیخ یگانه
چو دیدم جامهٔ او صوفیانه
هوش مصنوعی: سگ به شیخ یگانه گفت: وقتی که لباس صوفیانهات را دیدم، متوجه شدم.
شدم ایمن کزو نبود گزندم
چه دانستم که سوزد بند بندم
هوش مصنوعی: من از خطرات در امان شدم، اما نمیدانستم که در درونم چه آتشی شعلهور است و به آرامی روح و جانم را میسوزاند.
اگر بودی قباپوشی درین راه
مرا زو احترازی بودی آنگاه
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر کسی بود که مانند تو در لباس قبا باشد، او میتوانست مانع من شود.
چو دیدم جامهٔ اهل سلامت
شدم ایمن ندانستم تمامت
هوش مصنوعی: وقتی لباس اهل سلامت را دیدم، احساس امنیت کردم و نمیدانستم که همه چیز کامل است.
عقوبت گر کنی او را کنون کن
وزو این جامهٔ مردان برون کن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی او را مجازات کنی، همین حالا این کار را انجام بده و این لباس مردانه را از او دور کن.
که تا از شرِّ او ایمن توان بود
که از رندان ندیدم این زیان بود
هوش مصنوعی: برای آنکه از پدیدههای منفی و آسیبزننده محفوظ بمانیم، باید در نظر داشت که هرگز از خطرات و آسیبهای زندگیهای منحرف و رندها دور نشدهایم.
بکش زو خرقهٔ اهل سلامت
تمامست این عقوبت تا قیامت
هوش مصنوعی: با بریدن از این لباس، اوضاع اهل نجات به پایان رسیده است و این کیفر تا قیامت ادامه خواهد داشت.
چو سگ را در ره او این مقامست
فزونی جُستنت بر سگ حرامست
هوش مصنوعی: اگر در مسیر او، مقام و منزلت سگ اینقدر است، پس تلاش و کوشش تو برای برتری بر سگ، نادرست و بیهوده است.
اگر تو خویش از سگ بیش دانی
یقین دان کز سگی خویش دانی
هوش مصنوعی: اگر خود را بیش از یک سگ به حساب میآوری، بدان که در این صورت به دوران خودت بیشتر شبیه شدهای.
چو افگندند در خاکت چنین زار
بباید اوفتادن سر نگون سار
هوش مصنوعی: وقتی که در خاکت به این حال و روز افتادهای، طبیعی است که سرها به سمت زمین خم میشود و به پایین میافتند.
که تا تو سرکشی در پیش داری
بلاشک سرنگونی بیش داری
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو به سرکشی و طغیان ادامه میدهی، حتماً با شکست و افت بیشتری روبرو خواهی شد.
ز مُشتی خاک چندین چیست لافت
که بهر خاک میبُرّند نافت
هوش مصنوعی: این بیت به ما یادآوری میکند که از یک تکه خاک چه چیزی به دست میآید که برای خاک، ارزش و قیمتی دارد. به عبارت دیگر، نشان میدهد که اهمیت انسان یا چیزهایی که از خاک به وجود آمدهاند، کمتر از آن چیزی نیست که به خاطر آن، به خاک توجه میشود.
همی هر کس که اینجا خاک تر بود
یقین میدان که آنجا پاکتر بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا خیری و پاکی دارد، میداند که آنجا که به آن اشاره میشود، پاکتر و بهتر است.
چو مردان خویشتن را خاک کردند
بمردی جان و تن را پاک کردند
هوش مصنوعی: مردان وقتی که از خود گذشته و در خاک آرامیدند، هم روح و هم جسم خود را به پاکی و خلوص رساندند.
سرافرازان این ره زان بلندند
که کلّی سرکشی از سرفگندند
هوش مصنوعی: افراد برجسته و شایستهای که در این مسیر قرار دارند، به خاطر این که از غرور و خودبزرگبینی فاصله گرفتهاند، به این مقام رسیدهاند.
حاشیه ها
1399/02/30 10:04
یاسر
وأز دست افتاد> و از دست افتاد
در شمارهگذاری بعد حکایت شماره هشت(مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ) حکایت شماره ده(حکایت ابوالفضل حسن و کلمات او در وقت نزع) آورده شده عدد 9 جا افتاده