گنجور

(۵) حکایت جبریل با یوسف علیهما السلام

چو یوسف را در افکندند در چاه
درآمد جبرئیل از سدره ناگاه
که دل خوش دار در درد جدائی
که خواهد بود زین چاهت رهائی
تو را برْهاند از غم حق تعالی
دهد از ملکت مصرت کمالی
نهد تاجی ز عزّت بر سر تو
فرستد مصریان را بر در تو
جهان در زیر فرمان تو آرد
جهانی خلق مهمان تو آرد
بیارد ده برادر را که داری
برای نان به پیش تو بخواری
علی الجمله بگو با من درین چاه
که چون چشمت برایشان افتد آنگاه
بزندان‌شان کنی یا دار سازی
و یا از بهرِ کشتن کارسازی
و یا از زخم چوب و تازیانه
ز هر یک خون کنی جوئی روانه
چنین گفت آن زمان یوسف بجبریل
که چون آیند خوانمشان بتعجیل
نه از بفروختن گویم نه ازچاه
براندازم نقاب از روی آنگاه
اگر سازند پیشم خویش را خم
چه گویم هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم
شما آخر تأسّف می نخوردید
ز درد آنکه با یوسف چه کردید؟
بر ایشان بر گشادن این کمین بس
عذاب سخت ایشان را همین بس
اگر دلهای ایشان خاره گردد
ازین تشویر حالی پاره گردد
دلت مرده‌ست اگر زین درد فردست
که بی شک زنده را احساس در دست
تو خامی، زین حدیثت خوش نیفتد
که جز در سوخته آتش نیفتد
چو مومی روز و شب در سوختن باش
که تا آتش کند افروختن فاش
چو در غیری ندیدی هیچ خیری
چرا مشغول می‌گردی بغیری
چو کارت با خود افتادست پیوست
سفر در خویش کن بی پای و بی دست
اگر در خویشتن یک دم بگردی
چو صد دل دان که در عالم بگردی
ترا یک ذرّه در خود عیب دیدن
به از صد نورِ غیب الغیب دیدن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یوسف را در افکندند در چاه
درآمد جبرئیل از سدره ناگاه
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف را در چاه انداختند، جبرئیل ناگهان از درخت سدر به سراغ او آمد.
که دل خوش دار در درد جدائی
که خواهد بود زین چاهت رهائی
هوش مصنوعی: دل خود را در درد جدایی خوش نگه‌دار، زیرا روزی از این چاه نجات خواهی یافت.
تو را برْهاند از غم حق تعالی
دهد از ملکت مصرت کمالی
هوش مصنوعی: خداوند تو را از غم و اندوه نجات می‌دهد و کمالی به تو عطا می‌کند که از سرزمین مصر برمی‌خیزد.
نهد تاجی ز عزّت بر سر تو
فرستد مصریان را بر در تو
هوش مصنوعی: مصرها به تو افتخار می‌کنند و تاجی با عزت بر سر تو می‌گذارند.
جهان در زیر فرمان تو آرد
جهانی خلق مهمان تو آرد
هوش مصنوعی: جهان به زیر اقتدار توست و همه مردم در زندگی خود به نوعی مهمان تو به شمار می‌آیند.
بیارد ده برادر را که داری
برای نان به پیش تو بخواری
هوش مصنوعی: ده برادر را بیاور تا برای نان و زندگی به خدمتت بیایند.
علی الجمله بگو با من درین چاه
که چون چشمت برایشان افتد آنگاه
هوش مصنوعی: به طور کلی بگو با من در این چاه که وقتی چشمت به آنها بیفتد، آن زمان...
بزندان‌شان کنی یا دار سازی
و یا از بهرِ کشتن کارسازی
هوش مصنوعی: شما می‌توانید آنها را در اسارت نگه دارید، گرفتار کنید یا برای کشتن، نقشه‌ریزی کنید.
و یا از زخم چوب و تازیانه
ز هر یک خون کنی جوئی روانه
هوش مصنوعی: در اثر ضربه‌های چوب و شلاق، از هر زخم، خون به راه می‌افتد.
چنین گفت آن زمان یوسف بجبریل
که چون آیند خوانمشان بتعجیل
هوش مصنوعی: یوسف به جبرئیل گفت که وقتی بیایند، من آنها را به سرعت دعوت می‌کنم.
نه از بفروختن گویم نه ازچاه
براندازم نقاب از روی آنگاه
هوش مصنوعی: من نه درباره‌ی فروش چیزی حرف می‌زنم و نه از چاهی که در آن افتاده‌ام پرده برمی‌دارم.
اگر سازند پیشم خویش را خم
چه گویم هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم
هوش مصنوعی: اگر کسی به من نزدیک شود و خودش را خم کند، چه بگویم؟ آیا می‌دانید که چه کارهایی انجام داده‌اید؟
شما آخر تأسّف می نخوردید
ز درد آنکه با یوسف چه کردید؟
هوش مصنوعی: شما در پایان حسرت نمی‌خورید از درد و رنجی که بر یوسف(معشوق) آوردید؟
بر ایشان بر گشادن این کمین بس
عذاب سخت ایشان را همین بس
هوش مصنوعی: فتح این کمین بر آنها، عذاب سختی برایشان خواهد بود و همین برایشان کافی است.
اگر دلهای ایشان خاره گردد
ازین تشویر حالی پاره گردد
هوش مصنوعی: اگر دل‌های آن‌ها از این تحریک آسیب ببیند، حالشان دچار تغییر و آشفته‌گی خواهد شد.
دلت مرده‌ست اگر زین درد فردست
که بی شک زنده را احساس در دست
هوش مصنوعی: اگر دل تو نسبت به دردهای آینده بی‌تفاوت شده، نشان می‌دهد که دیگر زنده نیستی؛ زیرا انسان‌های زنده همیشه احساساتی در دل دارند و به دردها واکنش نشان می‌دهند.
تو خامی، زین حدیثت خوش نیفتد
که جز در سوخته آتش نیفتد
هوش مصنوعی: تو هنوز ناآگاه هستی و از این موضوع نمی‌توانی به خوبی درک کنی، زیرا تنها کسانی که در آتش و سختی‌ها تجربه دارند می‌توانند درباره آن صحبت کنند.
چو مومی روز و شب در سوختن باش
که تا آتش کند افروختن فاش
هوش مصنوعی: مانند موم روز و شب در تلاش و سوز و گداز باش، تا جایی که آتش وجودت به روشنی درآید.
چو در غیری ندیدی هیچ خیری
چرا مشغول می‌گردی بغیری
هوش مصنوعی: اگر در دیگری خیری نمی‌بینی، چرا خودت را به او مشغول می‌کنی؟
چو کارت با خود افتادست پیوست
سفر در خویش کن بی پای و بی دست
هوش مصنوعی: زمانی که کار تو به خودت مرتبط شد، باید در درون خودت سفر کنی، بی‌نیاز از کمک دیگران و بدون اینکه وابسته به چیزی باشی.
اگر در خویشتن یک دم بگردی
چو صد دل دان که در عالم بگردی
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای درون خودت تأمل کنی، به اندازه‌ای که صدها دل در دنیا جست‌وجو می‌کنند، می‌فهمی که در عمق وجودت چه چیزهای زیادی نهفته است.
ترا یک ذرّه در خود عیب دیدن
به از صد نورِ غیب الغیب دیدن
هوش مصنوعی: بهتر است که یک نقص کوچک در خودت را ببینی تا اینکه بخواهی به دنبال عیوب و خوبی‌های نهانی دیگران باشی.