گنجور

(۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی

چنین گفت اصمعی پیر یگانه
که یک شب در عرب گشتم روانه
کریمی کرد مهمانم دگر روز
بر او زنگئی دیدم همه سوز
کشیده پای تا فرقش بزنجیر
بزاری نالهٔ می‌کرد چون زیر
دلی چون دیدهٔ موری ز تنگی
همه زنگی دلی رفته ز زنگی
بپرسیدم از آن زنگی خسته
که از بهر چه گشتی پای بسته
مرا گفتا گناهی کرده‌ام من
که زین زنجیر و غلّ آزرده‌ام من
بنزد خواجهٔ من میهمان را
بوَد حقّی که نتوان گفت آن را
اگر از وی بخواهی این زمانم
ببخشد از برای میهمانم
چو آوردند نان و خواجه بنشست
بسوی نان نمی‌برد اصمعی دست
که نتوانم که خون جان خورم من
اگر او را ببخشی نان خورم من
چنین گفت اصمعی را میزبانش
که زنگی را پُر آتش باد جانش
بجانش نزد این دلخسته بیمست
چه گویم چون گناه او عظیمست
گناهش چیست گفت ای خواجه بر گو
چنین گفتا که این زنگیِ بدخو
براهی چارصد اشتری قوی حال
همه در گرمگاه وزیرِ اثقال
بعجلت کرم میراندست در راه
حُدائی زار می‌خواندست آنگاه
که تا آن اشتران بی خورد و بی‌خواب
سِپَس کردند ده منزل در آن تاب
حدایی زار و زنگی خوش آواز
همه آن اشتران را داده پرواز
چو او قصد حَدَی پیوست کرده
ز لذّت اشتران را مست کرده
چو در سختی چنین راهی سپردند
بهم هر چار صد آنجا بمردند
بزاری اشتران را بار بر پُشت
حُدَی می‌گفت تا در تشنگی کُشت
به بانگی چارصد اشتر چو جان داد
منت زین غُصّه نتوانم نشان داد
چو حیوان می‌بمرد از درد این راه
چگونه گیرمت من مردِ این راه
جوانمردا شتر را گر حُدَی هست
ترا از حضرت حق صد ندا هست
چو حیوانی بمیرد از یک آواز
توئی اندر دو عالم محرم راز
پیاپی می‌رسد از حق پیامت
ز حیوانی کمست آخر مقامت؟
خدای از بهرِ خویشت آفریده
ز تو هم نفس وهم مالت خریده
تو مشغول وجود خویش گشته
بخودبینی ز شیطان بیش گشته
ترا صد گنج حق داده زهستی
تو با شیطان بهم خورده زمستی
خدا خوانده بخویشت جاودانه
تو گشته از پی شیطان روانه
خدا فعل تو یک یک ذره دیده
تو چون ذرهٔ هوای خود گزیده
زیان کردی همه عمر جهانی
که قدر آن ندانستی زمانی
ولیکن هست صبر آنکه ناگاه
برافتد پرده از چشم تو در راه
چو رسوائی خود گردد عیانت
بسوزد آتش تشویر جانت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت اصمعی پیر یگانه
که یک شب در عرب گشتم روانه
هوش مصنوعی: یک شب در عربستان گشت و گزار کردم و در این حین، پیرمردی به نام اصمعی، که فردی بی‌نظیر بود، چنین گفت.
کریمی کرد مهمانم دگر روز
بر او زنگئی دیدم همه سوز
هوش مصنوعی: روزی کریم و سخاوتمند به مهمانی من آمد و من در او زیبایی و جذابیتی را دیدم که تمام وجودم را تحت تأثیر قرار داد.
کشیده پای تا فرقش بزنجیر
بزاری نالهٔ می‌کرد چون زیر
هوش مصنوعی: ناله و زاری او به خاطر زنجیری است که به پایش بسته شده و او را به شدت به رنج آورده. حس می‌کند که این زنجیر تا بالای سرش رسیده و او در وضعیتی دردناک و ناامید است.
دلی چون دیدهٔ موری ز تنگی
همه زنگی دلی رفته ز زنگی
هوش مصنوعی: دل مثل چشم یک موری به خاطر تنگی، پر از زنگار و غم است و دلی که از غم و زنگی رفته، دیگر نمی‌تواند بار درد را تحمل کند.
بپرسیدم از آن زنگی خسته
که از بهر چه گشتی پای بسته
هوش مصنوعی: از یک زنگی خسته پرسیدم که چرا پاهایش بسته شده است.
مرا گفتا گناهی کرده‌ام من
که زین زنجیر و غلّ آزرده‌ام من
هوش مصنوعی: او به من گفت که من گناهی کرده‌ام و به خاطر آن زنجیر و غل و زنجیر را به دوش خود حس می‌کنم و از آن رنج می‌برم.
بنزد خواجهٔ من میهمان را
بوَد حقّی که نتوان گفت آن را
هوش مصنوعی: در نزد آقابزرگ من، مهمان حق و حقوقی دارد که نمی‌توان آن را بیان کرد.
اگر از وی بخواهی این زمانم
ببخشد از برای میهمانم
هوش مصنوعی: اگر از او بخواهی که این لحظه مرا ببخشد به خاطر مهمانم.
چو آوردند نان و خواجه بنشست
بسوی نان نمی‌برد اصمعی دست
هوش مصنوعی: وقتی نان آوردند و صاحب مجلس نشست، اصمعی دستی به سمت نان دراز نکرد.
که نتوانم که خون جان خورم من
اگر او را ببخشی نان خورم من
هوش مصنوعی: اگر نتوانم عشق او را فراموش کنم و از او بگذرم، پس نمی‌توانم زندگی‌ام را ادامه دهم و حیاتم به دشواری خواهد گذشت.
چنین گفت اصمعی را میزبانش
که زنگی را پُر آتش باد جانش
هوش مصنوعی: میزبان به اصمعی گفت که انسانی با شخصیت و پرشور، مانند کسی است که در دلش آتش محبت و احساسات قوی می‌سوزد.
بجانش نزد این دلخسته بیمست
چه گویم چون گناه او عظیمست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه بگویم، چون او گناه بزرگی کرده و دل من بسیار آشفتگی و ناراحتی دارد.
گناهش چیست گفت ای خواجه بر گو
چنین گفتا که این زنگیِ بدخو
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از دیگری می‌پرسد که گناه این فرد چیست، و آن شخص به او پاسخ می‌دهد که این مرد بدخو و بدرفتار است.
براهی چارصد اشتری قوی حال
همه در گرمگاه وزیرِ اثقال
هوش مصنوعی: در اینجا به راهی اشاره شده که نیاز به تلاش و کوشش فراوان دارد. همه در این مسیر، در حال تلاش و فعالیت هستند که بر بار سنگینی که بر دوش دارند، غلبه کنند.
بعجلت کرم میراندست در راه
حُدائی زار می‌خواندست آنگاه
هوش مصنوعی: در شتاب و با شوق، بخشش خداوند در مسیر هدایتی، به حالتی بسیار نگران و بی‌تاب فریاد می‌زد.
که تا آن اشتران بی خورد و بی‌خواب
سِپَس کردند ده منزل در آن تاب
هوش مصنوعی: این اشتران بدون استراحت و غذا ده منزل را در آن تاب گذر کردند.
حدایی زار و زنگی خوش آواز
همه آن اشتران را داده پرواز
هوش مصنوعی: خدایی با صدای زیبا و دل‌نواز، به آن شترها پر و بال داده است تا پرواز کنند.
چو او قصد حَدَی پیوست کرده
ز لذّت اشتران را مست کرده
هوش مصنوعی: وقتی او به سوی مقصد سفر می‌کند، لذت شتران را به آن‌ها می‌چشاند و مستشان می‌کند.
چو در سختی چنین راهی سپردند
بهم هر چار صد آنجا بمردند
هوش مصنوعی: وقتی در شرایط سختی قرار گرفتند و به هم کمک کردند، هر چهارصد نفر در آنجا جان خود را از دست دادند.
بزاری اشتران را بار بر پُشت
حُدَی می‌گفت تا در تشنگی کُشت
هوش مصنوعی: با ناراحتی به شتران می‌گفت که بار سنگین را به دوش بگیرند تا در گرمای شدید و تشنگی جان خود را از دست بدهند.
به بانگی چارصد اشتر چو جان داد
منت زین غُصّه نتوانم نشان داد
هوش مصنوعی: به صدای چهارصد شتر، جانم را فدای آن غم می‌کنم ولی نمی‌توانم نشانی از این غصه را نشان دهم.
چو حیوان می‌بمرد از درد این راه
چگونه گیرمت من مردِ این راه
هوش مصنوعی: وقتی که حیوان از درد و زحمت این مسیر می‌میرد، من چطور می‌توانم تو را در این راه بگیرم، من که خود مردِ این راه هستم؟
جوانمردا شتر را گر حُدَی هست
ترا از حضرت حق صد ندا هست
هوش مصنوعی: ای جوانمردان، اگر شتر را در حدی که محاسن و فضایل دارد بشناسید، بدانید که از جانب خداوند به شما صد ندا و پیام وجود دارد.
چو حیوانی بمیرد از یک آواز
توئی اندر دو عالم محرم راز
هوش مصنوعی: وقتی حیوانی می‌میرد، تو همان صدای راز را در دو جهان داری.
پیاپی می‌رسد از حق پیامت
ز حیوانی کمست آخر مقامت؟
هوش مصنوعی: همچنان پیام‌هایی از سوی خدا به تو می‌رسد، اما چرا در مقام و جایگاهت مانند یک موجود زنده رفتار می‌کنی و از رشد و تعالی خود غافل هستی؟
خدای از بهرِ خویشت آفریده
ز تو هم نفس وهم مالت خریده
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر خودت تو را خلق کرده و همچنین از تو نفس و مال تو را خریده است.
تو مشغول وجود خویش گشته
بخودبینی ز شیطان بیش گشته
هوش مصنوعی: تو به خودت مشغول شده‌ای و از آنچه که هستی غافل گشته‌ای و در این راه به وسوسه‌های شیطان بیشتر گوش می‌دهی.
ترا صد گنج حق داده زهستی
تو با شیطان بهم خورده زمستی
هوش مصنوعی: تو در زندگی‌ات از صد گنج بزرگ بهره‌مند هستی، اما رابطه‌ات با شیطان باعث شده که از این نعمت‌ها دور شوی.
خدا خوانده بخویشت جاودانه
تو گشته از پی شیطان روانه
هوش مصنوعی: خدا تو را به خود خوانده و تو به خاطر وسوسه‌های شیطان از راه راست دور شده‌ای.
خدا فعل تو یک یک ذره دیده
تو چون ذرهٔ هوای خود گزیده
هوش مصنوعی: خداوند هر حرکت تو را مشاهده می‌کند، مشاهده‌ای دقیق و کامل مانند ذره‌ای که در هوای خود برگزیده است.
زیان کردی همه عمر جهانی
که قدر آن ندانستی زمانی
هوش مصنوعی: تمام عمر خود را زیان کردی، زیرا جهانی که ارزش آن را نمی‌دانستی، از دست رفت.
ولیکن هست صبر آنکه ناگاه
برافتد پرده از چشم تو در راه
هوش مصنوعی: اما صبر وجود دارد کسی که ناگهان پرده از دید تو برداشته می‌شود و حقیقت را در مسیر زندگی می‌بیند.
چو رسوائی خود گردد عیانت
بسوزد آتش تشویر جانت
هوش مصنوعی: وقتی که رسوایی تو نمایان شود، شعله‌های آتش درد و عذاب جانت را خواهد سوزاند.

حاشیه ها

1388/03/05 18:06
رسته

بیت: 17
علط: خدایی
درست: حدایی
تا آنجا که به یاد دارم همین داستان در چهار مقاله ی عروضی سمرقندی آمده است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.