گنجور

(۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز

بصحرا رفت شیخ مهنه ناگاه
گروهی گرم رَو را دید در راه
که می‌رفتند بر یک شیوه یک جای
ازار پای چرمین کرده در پای
یکی را شاد بر گردن گرفته
بسی رندانش پیرامن گرفته
مگر پرسید آن شیخ زمانه
که کیست این مرد، گفتند ای یگانه
امیر جملهٔ اهل قمارست
که او در پیشهٔ خود مردِ کارست
ازو پرسید شیخ عالم افروز
که از چه یافتی این میری امروز
جوابش داد رند نانمازی
که من این یافتم از پاک بازی
بزد یک نعره شیخ و گفت دانی
که دارد پاک بازی را نشانی
امیرست و سرافراز جهانست
که کژبازی بلای ناگهانست
همه شیران که مرد راه بودند
جهان عشق را روباه بودند
بهُش رَو، نیک بنگر، با خبر باش
بلا می‌بارد اینجا، بر حذر باش
اگر داری سر گردن نهادن
برای جان فشانی تن نهادن
مسلَّم باشدت این پاک بازی
وگر نه ناقصی و نانمازی
اگر چون پاک بازان میکنی کار
چو عیسی سوزنی با خود بمگذار
اگر جز سوزنی با تو بهم نیست
جز آن سوزن حجابت بیش و کم نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بصحرا رفت شیخ مهنه ناگاه
گروهی گرم رَو را دید در راه
هوش مصنوعی: شیخ مهنه به صحرا رفت و ناگهان گروهی را دید که در را ه پیش می‌رفتند و مشغول گفت‌وگو بودند.
که می‌رفتند بر یک شیوه یک جای
ازار پای چرمین کرده در پای
هوش مصنوعی: افرادی که به یک شیوه و در یک مسیر مشخص حرکت می‌کردند، پاهای خود را در کفش‌های چرمی پوشیده بودند.
یکی را شاد بر گردن گرفته
بسی رندانش پیرامن گرفته
هوش مصنوعی: یک نفر که شاد و خوشحال است، عده‌ای از جوانان دور او را گرفته‌اند و سرگرم او هستند.
مگر پرسید آن شیخ زمانه
که کیست این مرد، گفتند ای یگانه
هوش مصنوعی: آیا آن عالم بزرگ از حال این مرد سوال کرد؟ پاسخ دادند که او تنها و بی‌همتاست.
امیر جملهٔ اهل قمارست
که او در پیشهٔ خود مردِ کارست
هوش مصنوعی: امیر جزو همه قماربازان است و او در حرفه‌اش فردی با مهارت و توانمندی به شمار می‌آید.
ازو پرسید شیخ عالم افروز
که از چه یافتی این میری امروز
هوش مصنوعی: شیخ عالم افروز از او سوال کرد که امروز چرا اینگونه شاداب و سرزنده‌ای؟
جوابش داد رند نانمازی
که من این یافتم از پاک بازی
هوش مصنوعی: یک فرد با تجربه و زیرک به کسی که در حال عبادت است، پاسخ داد که من این درس را از صفا و صداقت به دست آورده‌ام.
بزد یک نعره شیخ و گفت دانی
که دارد پاک بازی را نشانی
هوش مصنوعی: شیخ یک نعره زد و گفت آیا می‌دانی که نشانه‌ای از بازیابی پاک وجود دارد؟
امیرست و سرافراز جهانست
که کژبازی بلای ناگهانست
هوش مصنوعی: امیر کسی است که در جهان محترم و برجسته است، زیرا که نیرنگ و حیله به یکباره می‌تواند به مصیبت و مشکل تبدیل شود.
همه شیران که مرد راه بودند
جهان عشق را روباه بودند
هوش مصنوعی: تمام شیرانی که در راه درست و شجاعانه قدم برداشتند، در واقع به نوعی مانند روباهان در دنیای عشق بودند.
بهُش رَو، نیک بنگر، با خبر باش
بلا می‌بارد اینجا، بر حذر باش
هوش مصنوعی: به محیط اطراف خود توجه کن و هوشیار باش، چرا که مشکلات و سختی‌ها در اینجا در حال وقوع هستند، پس باید مراقب باشی.
اگر داری سر گردن نهادن
برای جان فشانی تن نهادن
هوش مصنوعی: اگر آماده‌ای که برای عشق و وفاداری خود را فدای دیگری کنی، این را در نظر بگیر که باید جان و تن خود را به این کار بسپاری.
مسلَّم باشدت این پاک بازی
وگر نه ناقصی و نانمازی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی به‌طور واقعی و خالصانه در مسیر پاکی و درستکاری گام بر دارد، نشان‌دهنده‌ی کمال اوست و در غیر این صورت، نشان از ناپاکی یا کمبود اوست.
اگر چون پاک بازان میکنی کار
چو عیسی سوزنی با خود بمگذار
هوش مصنوعی: اگر مانند پاکبازان عمل کنی و به خوبی‌های دیگران بپردازی، خود را از دنیای مادی جدا کن و درون خود را با روحانیات پر کن.
اگر جز سوزنی با تو بهم نیست
جز آن سوزن حجابت بیش و کم نیست
هوش مصنوعی: اگر به غیر از این سوزن چیزی دیگر با تو نیست، پس فقط همین سوزن و حجاب تو وجود دارد.

حاشیه ها

1398/01/05 16:04
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر.مطلبی مرتبط با این بیت خوندم. خواستم اطلاع رسانی کنم. به امید مفید بودن.
اگر چون پاکبازان می کنی کار
چو عیسی سوزنی با خویش مگذار
در برخی منابع نقل شده است که خدای تعالی جبرئیل را بفرستاد تا عیسی را از زندان هرادوس ملک بر گیرد بیرون برد و به آسمان چهارم برد و شبه او را بر قتال افکند. خلق درآمدند، قتال را دیدند بر هیئت عیسی! گفتند «عیسی خود تویی، مردمان را به جادوی هلاک کردی و می‌گویی عیسی در اینجا نیست» رسن در گردن به وی کردند و می‌کشیدند. وی فریاد می‌کرد که «من قتّالم نه عیسی»، سودش نداشت تا وی را بردار کردند و بکشتند. آن گه به شک شدند، گفتند «گر این عیسی بود قتّال کو، و گر قتّال بود عیسی کو؟». خدای او را به آسمان چهارم برد چون آنجا رسید ندا آمد فریشتگان را که: بنگرید تا با وی هیچ چیز از دنیا هست، گر نیست او را به آسمان هفتم برید. نگه کردند، با وی درزنی (سوزنی) یافتند در گریبان پلاسی که چهل سال بود تا آن را پوشیده داشت و آن وقت سه شبانروز بود تا عیسی هیچ چیز نخورده بود. چون آن درزن (سوزن) دیدند با وی، ندا آمد که عیسی را هم آنجا بدارید.