گنجور

(۱۱) حکایت مجنون و لیلی

مگر یک روز مجنون فرصتی یافت
بر لیلی نشستن رخصتی یافت
ز مجنون کرد لیلی خواستاری
که ای عاشق بیاور تا چه داری
زبان بگشاد مجنون گفت ای ماه
نه آبم ماند در عشق تو نه چاه
ندارم در جگر آبی که باشد
نه در دیده شبی خوابی که باشد
چو عشقت کرد نقد عقل غارت
کنون جانیست وز تو یک اشارت
اگر جان خواهی اینک می‌دهم من
یقین می‌دان که بی شک می‌دهم من
زبان بگشاد لیلی دلاور
کز اینت کی خرم، چیزی بیاور
یکی سوزن بلیلی داد مجنون
که از دو کَون این دارم من اکنون
مرا در جملهٔ اقلیمِ هستی
همین نقدست و دیگر تنگدستی
من این نیز از برای آن نهادم
که در صحرا بسی می اوفتادم
بسی در جُست و جوی چون تودلدار
شکستی همچو گل در پای من خار
بدین سوزن من افتاده بر جای
برون می‌کردمی آن خار از پای
چنین گفت آن زمان لیلی به مجنون
که این می‌جُستم از تو تا باکنون
اگر در عشق صادق بوده‌ای تو
بدین سوزن چه لایق بوده‌ای تو
اگر در جستن چون من نگاری
شود در پایت ای شوریده خاری
بسوزن آن برون کردن روا نیست
وگر بیرون کنی باری وفا نیست
یکی خاری که چندانش کمالست
که دایم چاوش راه وصالست
بسوزن آن برون کردن دریغست
ترا جز خون دل خوردن دریغست
چو در پای تو خار از بهر ما شد
گُلی می‌دان که با تو در قبا شد
کمی تو از درخت گل درین کار
که سالی بر امید گل کشد خار؟
ز لیلی خار در پایت شکسته
به از صد گل ز غیری دسته بسته

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1388/03/05 18:06
رسته

بیت: 14
علط: صادق بودتی
درست: صادق بوده ای

بیت: 14
علط:لایق بودتی
درست: لایق بوده ای
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1399/06/23 11:08

حکایت خواستگاری مجنون از لیلی
لیلی گفت بیاور تا چه داری؟
زبان بگشاد مجنون گفت ای ماه
نه آبم ماند در عشق تو نه چاه
عشق تو عقلم را نیز غارت کرده فقط جانی مانده، آن هم برای تو
در نهایت سوزنی به لیلی داد و گفت: از دو عالم همین را دارم و آن هم برای آن است که در صحرا که تو را می جستم، پیوسته در پایم خار می شکست و با آن خارها را از پای در می آوردم.
لیلی گفت پس بدان که در عشق صادق نیستی.اگر در جستن چون منی، خاری در پایت رود خارج کردن آن روا نیست، باید آن را چون گلی بدانی که روی لباست زده ای.مگر از بوته گل کمتری که یک سال به امید گل خارها را در کنار خود می دارد؟!
- در این حکایت فراتر از صبر و قناعت مطرح شده است و آن خشنودی کامل و محو شدن در عشق هست.و عوض شدن مفهوم موضوعات در سایه عشق.خاری که در راه عشق است چون گل عزیز است.از بین رفتن مفاهیم عادی و تبدیل آنها ثمره بی خویشتنی و فناست.( رجوع شود به کیمیاگری عارفان در همین کانال)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح