(۲) حکایت باز با مرغ خانگی
ز مرغ خانگی بازی برآشفت
بمرغ خانگی آنگه چنین گفت
که مَردُم داردت تیمارخانه
دمی نگذاردت بی آب و دانه
نگه میدارد از اعدات پیوست
که تابر تو نیابد دشمنی دست
تو پیوسته ز مردم میگریزی
چنین بد عهد از بهر چه چیزی
وفای تست مردم را همیشه
ترا جز بیوفائی نیست پیشه
نیامیزی تو با مردم زمانی
چو تو نشنیدهام نامهربانی
مرا باری اگر مردم بصد بار
ز پیش خویش بفرستد بصد کار
درآیم عهد ایشان را بپرواز
بزودی هم بر ایشان رسم باز
وفایی نیست مرغ خانگی را
که پیشه میکند بیگانگی را
چو مرغ خانگی بشنید این راز
جواب باز داد اندر زمان باز
که ای بی دانش بی قدر و مقدار
نه بینی باز کُشته سر نگون سار
ولی صد مرغ بینی سر بریده
به پای آویخته سینه دریده
وفای آدمی گر این چنینست
ازان بیزار گشتم این یقینست
چنین عهد و وفا را در زمانه
چه بهتر، خاک بر سر جاودانه
چه گر این ساعتم میپرورد لیک
برای کشتنم میپرورد نیک
تو گر این را وفا دانی جفا بِه
بسی کفر از چنین مهر و وفا به
ز دیری گه ترا ای چرخ گردان
روانست آسیا برخون مردان
شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز
که در خاک افکنی پروردهٔ ناز
جهانا حاصل پروردن ما
چه خواهد بود جز خون خوردن ما
کس از خون خوردن تو نیست آگاه
که پنهان میکنی در خاک و در چاه
جهانا چون حیات تو مماتست
وفا ازتو طمع کردن وفاتست
جفات اوّل مرا در شور انداخت
وفات آخر مرا در گور انداخت
نمیدانم که تا این بی در وبام
برای چیست گردان بام تا شام
عجایب نامهٔ این هفت پرگار
مرا در خون بگردانید صد بار
ز سر تا پای رفتم هر زمان من
نمیدانم سراپای جهان من
چو گوئی بی سر و بی پای ازانم
که سر از پای و پای از سر ندانم
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد
چگونه لاف دانش میتوان زد
(۱) حکایت گوسفندان و قصّاب: چنین گفت آن امیر دردمندان(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد: یکی بینندهٔ معروف بودی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز مرغ خانگی بازی برآشفت
بمرغ خانگی آنگه چنین گفت
هوش مصنوعی: مرغ خانگی از رفتار یکی از همنوعانش ناراحت شد و به او گفت:
که مَردُم داردت تیمارخانه
دمی نگذاردت بی آب و دانه
هوش مصنوعی: مردم برای تو مانند پرستارانی هستند که لحظهای تنهایت نمیگذارند و همیشه مراقب تو هستند تا هیچ چیز کم و کسری نداشته باشی.
نگه میدارد از اعدات پیوست
که تابر تو نیابد دشمنی دست
هوش مصنوعی: او به طور مداوم مراقب و مواظب توست تا دشمن نتواند به تو صدمه بزند.
تو پیوسته ز مردم میگریزی
چنین بد عهد از بهر چه چیزی
هوش مصنوعی: تو همیشه از مردم دوری میکنی و این بیوفاییات به چه علت است؟
وفای تست مردم را همیشه
ترا جز بیوفائی نیست پیشه
هوش مصنوعی: وفای تو به مردم همیشه در حالتی است که جز بیوفایی چیزی از تو نمیبینند.
نیامیزی تو با مردم زمانی
چو تو نشنیدهام نامهربانی
هوش مصنوعی: تو با مردم همنشینی نمیکنی، و من هیچگاه چنین بیمحبتی را ندیدهام.
مرا باری اگر مردم بصد بار
ز پیش خویش بفرستد بصد کار
هوش مصنوعی: اگر من بارها بمیرم، اما او مرا بارها به جلو بفرستد تا کارهای زیادی انجام دهم.
درآیم عهد ایشان را بپرواز
بزودی هم بر ایشان رسم باز
هوش مصنوعی: به زودی وارد میشوم و پیمان آنها را به جا میآورم و دوباره با آنها دیدار خواهم کرد.
وفایی نیست مرغ خانگی را
که پیشه میکند بیگانگی را
هوش مصنوعی: وفا و پایبندی در شخصیت مرغ خانگی دیده نمیشود وقتی که به بیگانگان و محیطی غیر از خانهاش عادت میکند.
چو مرغ خانگی بشنید این راز
جواب باز داد اندر زمان باز
هوش مصنوعی: چون مرغ خانگی این خبر را شنید، بلافاصله پاسخ داد و در همان لحظه واکنش نشان داد.
که ای بی دانش بی قدر و مقدار
نه بینی باز کُشته سر نگون سار
هوش مصنوعی: ای کسی که دانش نداری و ارزشی نداری، نمیدانی که چطور سرنگونی و شکست را میتوان با دیدی متفاوت نگاه کرد.
ولی صد مرغ بینی سر بریده
به پای آویخته سینه دریده
هوش مصنوعی: اما میبینی که بسیاری از پرندگان با سرهای بریده و سینههای پاره، به پای درخت آویزان شدهاند.
وفای آدمی گر این چنینست
ازان بیزار گشتم این یقینست
هوش مصنوعی: اگر وفای انسان اینگونه باشد، من از آن تنفر دارم و این برایم مسلم است.
چنین عهد و وفا را در زمانه
چه بهتر، خاک بر سر جاودانه
هوش مصنوعی: در این دنیا، وفا و تعهدی که وجود دارد، خیلی ارزشمند است. اما از طرفی، گاهی اوقات فکر کردن به جاودانه بودن آن، فقط آدم را دچار ناامیدی و سرخوردگی میکند.
چه گر این ساعتم میپرورد لیک
برای کشتنم میپرورد نیک
هوش مصنوعی: هرچند که این زمان به من کمک میکند، اما در حقیقت به منظور نابود کردن من نیز آماده است.
تو گر این را وفا دانی جفا بِه
بسی کفر از چنین مهر و وفا به
هوش مصنوعی: اگر تو این محبت را وفاداری به حساب میآوری، پس در واقع خیلی بیشتر به کسی ظلم میکنی که از چنین عشق و وفاداری ناامید شود.
ز دیری گه ترا ای چرخ گردان
روانست آسیا برخون مردان
هوش مصنوعی: زمانی است که ای چرخ گردان، آسیا به خاطر خون مردان میچرخد.
شگفتا کارِ تو ای چرخ ناساز
که در خاک افکنی پروردهٔ ناز
هوش مصنوعی: عجب است که تو ای تقدیرِ نامناسب، چگونه میتوانی کسی را که در ناز و نعمت پرورش یافته است، به سختی و گرفتاری بیندازی.
جهانا حاصل پروردن ما
چه خواهد بود جز خون خوردن ما
هوش مصنوعی: جهان چه دستاوردی از زندگی ما خواهد داشت جز اینکه ما را به سختی و خونریزی میکشاند؟
کس از خون خوردن تو نیست آگاه
که پنهان میکنی در خاک و در چاه
هوش مصنوعی: هیچکس از درد و رنجی که به خاطر تو متحمل میشود، خبر ندارد؛ زیرا تو این احساسات را در دل و در عمق زمین پنهان میکنی.
جهانا چون حیات تو مماتست
وفا ازتو طمع کردن وفاتست
هوش مصنوعی: زندگی واقعی دنیا به وجود تو بستگی دارد و انتظار وفاداری از تو، جز نابودی نیست.
جفات اوّل مرا در شور انداخت
وفات آخر مرا در گور انداخت
هوش مصنوعی: آغاز کارهای او باعث شد که من دچار حیرت و آشفتگی شوم و پایان کارم نیز به مرگ و دفن من انجامید.
نمیدانم که تا این بی در وبام
برای چیست گردان بام تا شام
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا تا این حد در جستجوی چیزی هستم که نمیدانم چیست، در حالی که در بام خانهام، سایهها و صداها ادامه دارند تا شب فرا برسد.
عجایب نامهٔ این هفت پرگار
مرا در خون بگردانید صد بار
هوش مصنوعی: عجایب این کتاب باعث شد تا من بارها در نگرانی و اندوه غوطهور شوم.
ز سر تا پای رفتم هر زمان من
نمیدانم سراپای جهان من
هوش مصنوعی: هر بار که به جهان نگاه کردم، از ابتدا تا انتها را جستجو کردم، اما نمیدانم که تمام این جهان چیست.
چو گوئی بی سر و بی پای ازانم
که سر از پای و پای از سر ندانم
هوش مصنوعی: وقتی میگویی که من بیسر و بیپا هستم، باید بدانم که خودم نمیدانم سرم چیست و پایم کجاست.
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد
چگونه لاف دانش میتوان زد
هوش مصنوعی: وقتی که جان در اینجا از خود پنهان میشود، چگونه میتوان ادعای دانش کرد؟