گنجور

(۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله

مگر سُفیان ثوری چون جوان بود
ز کوژی قامت‌ِ او چون کمان بود
یکی گفت ای امام آن جهانی
چرا پشتت دو تا شد در جوانی‌؟
به صورت وقتِ این پشتِ دو‌تا نیست
که پشت تو چنین دیدن روا نیست
چه افتاده‌ست‌؟ ما را حال برگوی
نشانی ده‌، بیانی کن‌، خبر گوی
چنین گفت او که استادیم بوده‌ست
که دایم راه رفته‌ست و نموده‌ست
چو وقت مرگِ او آمد پدیدار
به بالینش شدم می‌دیدمش زار
به غایت اضطرابی در درونش
که می‌جوشید همچون بحر‌، خونش
همه جان و دلش پر آتش رشک
به یک‌یک مژه صد‌صد دانهٔ اشک
میان جامه در‌، لرزیده چون برگ
دل او را امیدی بر در مرگ
بدو گفتم که شیخا این چه حال است‌؟
زبان بگشاد که‌ایمان در وبال است
به پنجه سال در خون گشته‌ام من
کنون از تیغِ مرگ آغشته‌ام من
خطاب آمد که تو مردودِ مایی
تو زین در دور شو، ما را نشایی
چو زو بشنیدم این خود را بکُشتم
طراقی زان برون آمد ز پشتم
چو قول او چنان وقتی چنین بود
چنین شد پُشت من چون روی این بود
نصیب اوستادم چون چنین است
کجا شاگرد را امید دین است‌؟
چو شد انجامِ اُستاد این درستم
من از شاگردی خود دست شستم
چراغی را که ره بر باد باشد
نمی‌دانم که چون آزاد باشد
چراغ روح تو چون مُرد ناگاه
نیابی سوی او‌ یا بوی او راه
چراغ مُرده را چندانکه جویی
نیابی هیچ جایی، چند پویی‌؟
چراغ مُرده را ماتم مکن تو
که افسوس‌ست هین مشنو سخن تو
خنک آن سگ که مر دور‌ست از غم
ولی بیچاره این فرزندِ آدم
ز مردن غم نصیب کس نبودی
اگر انگیختن از پس نبودی
ازین وادی خاموشان خبر خواه
وگر داری خبر زیشان عِبَر خواه
به دانش زنده شو یکبار آخر
بمیر ای مرده‌دل ز اغیار آخر
جهودی را که کارش اوفتاده‌ست
به خوان مصطفی راهش گشاده‌ست
ترا گر نیز کار افتد به زودی
درین معنی نه کمتر از جهودی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر سُفیان ثوری چون جوان بود
ز کوژی قامت‌ِ او چون کمان بود
هوش مصنوعی: سفیان ثوری، زمانی که جوان بود، قدش مانند کمان خمیده و ظریف بود.
یکی گفت ای امام آن جهانی
چرا پشتت دو تا شد در جوانی‌؟
هوش مصنوعی: یکی از افراد به امام گفت: ای رهبر جهانیان، چرا در جوانی پشتت خم شده است؟
به صورت وقتِ این پشتِ دو‌تا نیست
که پشت تو چنین دیدن روا نیست
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمی‌توان به پشت سر تو نگریست، زیرا زمان و موقف کنونی‌ام اجازه‌ی این کار را نمی‌دهد.
چه افتاده‌ست‌؟ ما را حال برگوی
نشانی ده‌، بیانی کن‌، خبر گوی
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده؟ حال ما را بگو، نشانی بده، توضیحی بده، خبری بگو.
چنین گفت او که استادیم بوده‌ست
که دایم راه رفته‌ست و نموده‌ست
هوش مصنوعی: او گفت که کسی که همیشه در حال حرکت و پیشرفت بوده، در واقع استاد و ماهر شده است.
چو وقت مرگِ او آمد پدیدار
به بالینش شدم می‌دیدمش زار
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ او نزدیک شد، در کنار بسترش حاضر شدم و او را در حالتی نزار و بی‌حال دیدم.
به غایت اضطرابی در درونش
که می‌جوشید همچون بحر‌، خونش
هوش مصنوعی: او در دل خود اضطرابی شدید داشت که مانند دریایی در حال خروش و جوش و خروش بود.
همه جان و دلش پر آتش رشک
به یک‌یک مژه صد‌صد دانهٔ اشک
هوش مصنوعی: او تمام وجودش پر از حسادت و آتش است و هر مژه‌اش مانند دانه‌های اشک، پر از غم و دل‌تنگی است.
میان جامه در‌، لرزیده چون برگ
دل او را امیدی بر در مرگ
هوش مصنوعی: در دل او همچون برگی که در باد لرزیده، اضطراب و نگرانی وجود دارد و امیدی به پایان زندگی ندارد.
بدو گفتم که شیخا این چه حال است‌؟
زبان بگشاد که‌ایمان در وبال است
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای شیخ، این چه وضعیتی است؟ او شروع به صحبت کرد و گفت که ایمان در تنگنا و فشار قرار دارد.
به پنجه سال در خون گشته‌ام من
کنون از تیغِ مرگ آغشته‌ام من
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در رنج و سختی زندگی کرده‌ام و اکنون تاثیرات مرگ در وجودم حس می‌شود.
خطاب آمد که تو مردودِ مایی
تو زین در دور شو، ما را نشایی
هوش مصنوعی: پیام می‌گوید که تو در جمع ما پذیرفته نیستی؛ بنابراین، از اینجا دور شو و به ما ملحق نشو.
چو زو بشنیدم این خود را بکُشتم
طراقی زان برون آمد ز پشتم
طراق یا تراق‌: صدای شکستن و خُرد شدن چیزی مانند چوب.
چو قول او چنان وقتی چنین بود
چنین شد پُشت من چون روی این بود
هوش مصنوعی: وقتی وعده او به این شکل بود، نتیجه‌اش هم اینگونه شد و من مانند پشت‌گرمی به او احساس کردم.
نصیب اوستادم چون چنین است
کجا شاگرد را امید دین است‌؟
هوش مصنوعی: او استاد را به خاطر این حالت و رفتارهایمان نصیبی نمی‌دهد؛ پس چگونه می‌توانم به شاگرد امیدی به کسب علم و دین داشته باشم؟
چو شد انجامِ اُستاد این درستم
من از شاگردی خود دست شستم
هوش مصنوعی: زمانی که آموزش استاد به پایان رسید، من از شاگردی و یادگیری خود دست کشیدم.
چراغی را که ره بر باد باشد
نمی‌دانم که چون آزاد باشد
هوش مصنوعی: چراغی که در معرض باد قرار دارد، نمی‌دانم چطور می‌تواند روشن بماند.
چراغ روح تو چون مُرد ناگاه
نیابی سوی او‌ یا بوی او راه
هوش مصنوعی: وقتی که چراغ روح تو خاموش شود، ناگهان نمی‌توانی به سوی او بروی یا بوی او را حس کنی.
چراغ مُرده را چندانکه جویی
نیابی هیچ جایی، چند پویی‌؟
هوش مصنوعی: اگر چراغی خاموش باشد و در جایی پیدا نشود، هر چقدر هم که جستجو کنی، به جایی نخواهی رسید.
چراغ مُرده را ماتم مکن تو
که افسوس‌ست هین مشنو سخن تو
هوش مصنوعی: چراغ خاموش را به خاطر آنکه خاموش شده، غمگین نباش و مواظب باش که دیگران را هم تحت تأثیر قرار ندهی.
خنک آن سگ که مر دور‌ست از غم
ولی بیچاره این فرزندِ آدم
هوش مصنوعی: خوش به حال سگی که از غم‌ها دور است، اما افسوس به حال این انسان که در غم گرفتار است.
ز مردن غم نصیب کس نبودی
اگر انگیختن از پس نبودی
هوش مصنوعی: اگر مرگ وجود نداشت و کسی به یاد آن نمی‌افتاد، هیچ‌کس از غم و اندوه نصیبی نمی‌برد.
ازین وادی خاموشان خبر خواه
وگر داری خبر زیشان عِبَر خواه
هوش مصنوعی: از این سرزمین بی‌صدا، خبر بگیر و اگر اطلاعاتی درباره آن‌ها داری، از آن عبرت بگیر.
به دانش زنده شو یکبار آخر
بمیر ای مرده‌دل ز اغیار آخر
هوش مصنوعی: ای مردی که قلبت از احساسات دیگران بی‌خبر است، یک بار با علم و دانش زنده شو و از این زندگی ناامیدکننده خارج شو.
جهودی را که کارش اوفتاده‌ست
به خوان مصطفی راهش گشاده‌ست
هوش مصنوعی: هر کسی که در کار خود دچار مشکل و شکست شده باشد، اگر به درگاه پیامبر اکرم برآید، راهی به سوی رهایی و رفع مشکلش برای او گشوده می‌شود.
ترا گر نیز کار افتد به زودی
درین معنی نه کمتر از جهودی
هوش مصنوعی: اگر تو هم به مشکلی برخوردی، به زودی در این موضوع کمتر از یک یهودی نخواهی بود.

حاشیه ها

1388/03/05 17:06
رسته

بیت:21
علط: آن خنک
درست: خنک آن

---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.