(۲۰) حکایت دیوانۀ چوب سوار
یکی دیوانه چوبی بر نشسته
بتگ میشد چو اسپی تنگ بسته
دهانی داشت همچون گل ز خنده
چو بلبل جوش در عالم فکنده
یکی پرسید ازو کای مردِ درگاه
چنین گرم ازچه میتازی تودر راه
چنین گفت او که در میدانِ عالم
هوس دارم سواری کرد یک دم
که چون دستم فرو بندند ناکام
نجنبد یک سر مویم بر اندام
اگر هستی درین میدان تو بر کار
نصیب خویشتن مردانه بردار
چو از ماضی و مستقبل خبر نیست
بجز عمر تو نقدی ما حضر نیست
مده این نقد را بر نسیه بر باد
که بر نسیه کسی ننهاد بنیاد
چو یک نقطهست از عمر تو بر کار
هزاران چرخ زن بر وی چو پرگار
خوشی با نقدِ این الوقت میساز
چو بیکاران به پیش و پس مشو باز
اگر تو پس روی و پیش آئی
بلای روزگار خویش آئی
(۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد: مگر شد ناگهی دزدی گرفتار(۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه: سپهداری برای کوتوالی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.