گنجور

(۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

مهستی دبیر آن پاک جوهر
مقرَّب بود پیش تختِ سنجر
اگرچه روی او بودی نه چون ماه
ولیکن داشت پیوندی بدو شاه
شبی در مرغزار رادکان بود
به پیش سنجر خسرو نشان بود
چو شب بگذشت پاسی شاه سنجر
برای خواب آمد سوی بستر
مهستی نیز رفت از خدمت شاه
بسوی خیمهٔ خاص آمد آنگاه
مگر سنجر غلامی داشت ساقی
که از خوبی ببُودش هیچ باقی
جمالش با ملاحت یار گشته
ز هر دو شاه برخوردار گشته
بصد دل بود شه دیوانهٔ او
حریف مهستی بد لیک مهرو
درآمد شه ز خواب او را طلب کرد
ندیدش، قصدِ آن یاقوت لب کرد
لپاچه نیم شب بر پشت انداخت
بکینه تیغِ هندی بر سر افراخت
درآمد کرد در خیمه نگه شاه
که مهستی در آنجا بود با ماه
بر او دید ساقی را نشسته
مهستی دل در آن مهروی بسته
بزاری می‌نواخت از عشق رودش
خوشی می‌گفت با خود این سرودش
که در برگیرمت من بَر لب کِشت
گر امشب بایدم دو ک کسان رشت
چو سنجر گشت ازان احوال آگاه
گرفت این بیت را زو یاد آنگاه
بدل گفتا گر امشب من بتندی
درین خیمه روم با تیغِ هندی
نماند زهره را این هر دو بر جای
شوم در خونِ این دو بی سر و پای
مشوّش گشت و شد آخر بتعجیل
به سوی خیمهٔ خود کرد تحویل
چو روزی ده برآمد شاه یک روز
فرو آراست جشنی عالم افروز
مهستی پیش سلطان چنگ می‌زد
نوائی بس بلند آهنگ می‌زد
ستاده بود ساقی نیز بر پای
قدح بر دست و چشم افکنده بر جای
شه آن بیت شبانه یاد می‌داشت
ازو درخواست و خویش آزاد می‌داشت
مهستی چون شنید این بیت از شاه
بیفتاد از کنارش چنگ در راه
چو برگی لرزه افتادش بر اندام
برفت از هوش و عقلش ماند در دام
شه آمد بر سر بالینش بنشست
برویش بر گلاب افشاند از دست
چو زن باهوش آمد بارِدیگر
چو اوّل بار گشت از بیمِ سنجر
چو باری ده زهُش آمد بخود باز
سر رشته نکرد او از خرد باز
شهش گفتا اگر می‌ترسی از من
بجان تو ایمنی ای خویش دشمن
زنش گفتا که من زین می‌نترسم
ولی این بیت یک شب بود درسم
همه شب درسِ خود تکرار کردم
گهی اقرار و گه انکار کردم
از آنجا باز می‌یابم نشانی
که بر من تنگ می‌گردد جهانی
بدان ماند که یک شب درچنان کار
نهفته بودهٔ از من خبردار
مرا گر تو بگیری ور برانی
دلت ندهد، دگر بارم بخوانی
وگر بکشی مرا در تن درستی
نجاتی باشدم از دستِ هستی
مرا این ترس چندانی از آنست
که سلطانی که رزّاق جهانست
چو او یک یک نفس با من همیشه‌ست
مرا یک یک نفس بنگر چه پیشه‌ست
چو حق پیش آورد صد ساله رازم
من آن ساعت چه گویم با چه سازم
چو حق می‌بیندت دائم شب و روز
چو شمعی باش خوش می‌خند و می‌سوز
دمی بی شکرش از دل برمیاور
نفس بی یاد غافل بر میاور
اگردر شکر کوشی هر چه خواهی
بیابی نقد از جود الهی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مهستی دبیر آن پاک جوهر
مقرَّب بود پیش تختِ سنجر
هوش مصنوعی: مهستی دبیر، فردی با شخصیت و با نبوغ خاصی بود که به نزد سنجر، پادشاه، نزدیک و مورد احترام قرار داشت.
اگرچه روی او بودی نه چون ماه
ولیکن داشت پیوندی بدو شاه
هوش مصنوعی: اگرچه چهره‌ات مانند ماه زیبا نیست، اما پیوندی با پادشاه داری.
شبی در مرغزار رادکان بود
به پیش سنجر خسرو نشان بود
هوش مصنوعی: شبی در دشت‌های رادکان، در کنار سنجر خسرو نشسته بود.
چو شب بگذشت پاسی شاه سنجر
برای خواب آمد سوی بستر
هوش مصنوعی: وقتی شب به اتمام رسید، شاه سنجر به سمت بسترش رفت تا بخوابد.
مهستی نیز رفت از خدمت شاه
بسوی خیمهٔ خاص آمد آنگاه
هوش مصنوعی: مهستی به سمت خیمهٔ خاص شاه حرکت کرد و از خدمت او جدا شد.
مگر سنجر غلامی داشت ساقی
که از خوبی ببُودش هیچ باقی
هوش مصنوعی: آیا سنجر غلامی داشت که زیبایی‌اش چنان بود که هیچ چیز از آن در خاطره‌اش باقی نمانده بود؟
جمالش با ملاحت یار گشته
ز هر دو شاه برخوردار گشته
هوش مصنوعی: زیبایی او با لطف و ناز، از هر دو قطب و مقام برخوردار شده است.
بصد دل بود شه دیوانهٔ او
حریف مهستی بد لیک مهرو
هوش مصنوعی: به شوق و عشق بسیار، او به دیوانگی عشقش مشغول است. رقیبش در زیبایی، ماهرو است، اما عشق او فراتر از زیبایی ماهرو است.
درآمد شه ز خواب او را طلب کرد
ندیدش، قصدِ آن یاقوت لب کرد
هوش مصنوعی: پادشاه از خواب بیدار شد و خواست او را بخواند، اما وقتی او را ندید، به یاد لب‌های یاقوتی‌اش افتاد و به آن فکر کرد.
لپاچه نیم شب بر پشت انداخت
بکینه تیغِ هندی بر سر افراخت
هوش مصنوعی: در نیمه‌شب، با دقت و احتیاط، لباس را به دوش می‌اندازد و به مهارت و جسارت، شمشیر هندی را بر سر می‌گیرد.
درآمد کرد در خیمه نگه شاه
که مهستی در آنجا بود با ماه
هوش مصنوعی: شاه به خیمه وارد شد و نگه کرد که مهستی (دختر زیبا) در آنجا با ماه (یعنی زیبایی آن) حضور داشت.
بر او دید ساقی را نشسته
مهستی دل در آن مهروی بسته
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به صحنه‌ای اشاره می‌کند که ساقی، که نوشیدنی می‌ریزد، در حال نشستن و دیدن دل‌باخته‌ای است که به زیبایی معشوق خود خیره شده است. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده‌ی عشق و جذابیت میان دو نفر است، و بیانگر احساسی عمیق و دل‌تنگی برای معشوق است.
بزاری می‌نواخت از عشق رودش
خوشی می‌گفت با خود این سرودش
هوش مصنوعی: عشق باعث شادی و سرور او شده بود و در دل خود آهنگ و سرودی را با خوشحالی زمزمه می‌کرد.
که در برگیرمت من بَر لب کِشت
گر امشب بایدم دو ک کسان رشت
هوش مصنوعی: اگر امشب مقدر باشد که در کنار خودم در دشت تو را در آغوش بگیرم، دو نفر از رشت هم باید بیایند.
چو سنجر گشت ازان احوال آگاه
گرفت این بیت را زو یاد آنگاه
هوش مصنوعی: وقتی سنجر از آن وضعیت مطلع شد، این بیت را به خاطر سپرد.
بدل گفتا گر امشب من بتندی
درین خیمه روم با تیغِ هندی
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید: اگر امشب بخواهم، می‌توانم با تند روی به این خیمه بروم و با تیغی از هند به آنجا برسم.
نماند زهره را این هر دو بر جای
شوم در خونِ این دو بی سر و پای
هوش مصنوعی: زهره دیگر نمی‌تواند بر سرپا بماند، زیرا این دو (عشق یا آرزو) در خونی که بر زمین ریخته شده، جایگاهی ندارند.
مشوّش گشت و شد آخر بتعجیل
به سوی خیمهٔ خود کرد تحویل
هوش مصنوعی: او دچار نگرانی و آشفتگی شد و در نهایت به سرعت به سمت چادرش برگشت.
چو روزی ده برآمد شاه یک روز
فرو آراست جشنی عالم افروز
هوش مصنوعی: وقتی روزی از روزها، پادشاه تصمیم گرفت جشنی را برگزار کند که نور و روشنایی به عالم ببخشد.
مهستی پیش سلطان چنگ می‌زد
نوائی بس بلند آهنگ می‌زد
هوش مصنوعی: مهستی در حضور پادشاه به نوازندگی مشغول بود و قطعه‌ای با صدای بسیار بلند و زیبا می‌نواخت.
ستاده بود ساقی نیز بر پای
قدح بر دست و چشم افکنده بر جای
هوش مصنوعی: ساقی در حال ایستاده و با دقت، لیوان را در دست گرفته و به جایی خیره شده بود.
شه آن بیت شبانه یاد می‌داشت
ازو درخواست و خویش آزاد می‌داشت
هوش مصنوعی: شاهد در شب، یادهایی را ثبت می‌کرد و از او درخواست‌هایی داشت، در حالی که خود را آزاد می‌نگه‌داشت.
مهستی چون شنید این بیت از شاه
بیفتاد از کنارش چنگ در راه
هوش مصنوعی: مهستی، هنگامی که این بیت را از شاه شنید، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و چنگش را در راه گذاشت.
چو برگی لرزه افتادش بر اندام
برفت از هوش و عقلش ماند در دام
هوش مصنوعی: هنگامی که برگی به او برخورد کرد، بر تنش لرزید و از هوش رفت و عقلش در دام غم و اضطراب متوقف شد.
شه آمد بر سر بالینش بنشست
برویش بر گلاب افشاند از دست
هوش مصنوعی: پادشاه نزد بستر او آمد و بر آن نشسته، بر چهره‌اش گلاب پاشید.
چو زن باهوش آمد بارِدیگر
چو اوّل بار گشت از بیمِ سنجر
هوش مصنوعی: وقتی زن باهوش دوباره وارد شد، مانند بار اول به خاطر ترس از سنجر احساس نگرانی کرد.
چو باری ده زهُش آمد بخود باز
سر رشته نکرد او از خرد باز
هوش مصنوعی: وقتی بارانی به خود می‌آید، دوباره به گذشته برمی‌گردد و از خرد و عقل خود دور نمی‌شود.
شهش گفتا اگر می‌ترسی از من
بجان تو ایمنی ای خویش دشمن
هوش مصنوعی: اگر از من می‌ترسی، نگران نباش، خودت را از من دور کن که من دشمن تو هستم.
زنش گفتا که من زین می‌نترسم
ولی این بیت یک شب بود درسم
هوش مصنوعی: همسرش گفت که من از این موضوع نمی‌ترسم، اما این تنها یک شب بود که درس من بود.
همه شب درسِ خود تکرار کردم
گهی اقرار و گه انکار کردم
هوش مصنوعی: هر شب به یادگیری و تمرین مطالب خود می‌پرداختم، گاهی به آن‌ها اعتراف می‌کردم و گاهی منکر می‌شدم.
از آنجا باز می‌یابم نشانی
که بر من تنگ می‌گردد جهانی
هوش مصنوعی: از آنجا که به یاد می‌آورم، نشانه‌ای وجود دارد که بر من فشار می‌آورد و احساس می‌کنم دنیا برایم تنگ شده است.
بدان ماند که یک شب درچنان کار
نهفته بودهٔ از من خبردار
هوش مصنوعی: بدان که در یک شب، در کارهایی که از من پنهان بوده، خبرهایی وجود دارد.
مرا گر تو بگیری ور برانی
دلت ندهد، دگر بارم بخوانی
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بگیری یا طرد کنی، دل تو دیگر نخواهد خواست که دوباره به من رو بیاوری.
وگر بکشی مرا در تن درستی
نجاتی باشدم از دستِ هستی
هوش مصنوعی: اگر مرا بکشید، با این حال در وجود سالمی، از شرایط و مشکلات زندگی نجات می‌یابم.
مرا این ترس چندانی از آنست
که سلطانی که رزّاق جهانست
هوش مصنوعی: من به این خاطر زیاد نگران نیستم که خداوندی که روزی‌دهنده‌ی جهانیان است، در کنارش قرار دارد.
چو او یک یک نفس با من همیشه‌ست
مرا یک یک نفس بنگر چه پیشه‌ست
هوش مصنوعی: هر لحظه که او با من است، به من نگاه کن تا ببینی در این لحظات چه کارهایی می‌کنم.
چو حق پیش آورد صد ساله رازم
من آن ساعت چه گویم با چه سازم
هوش مصنوعی: وقتی که حق حقیقتی را به من نشان دهد که سال‌ها در دل پنهان کرده‌ام، در آن لحظه نمی‌دانم چه باید بگویم یا چگونه با آن کنار بیایم.
چو حق می‌بیندت دائم شب و روز
چو شمعی باش خوش می‌خند و می‌سوز
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند در هر لحظه تو را می‌بیند، مثل یک شمع باش که با شادی می‌خندد و در عین حال می‌سوزد.
دمی بی شکرش از دل برمیاور
نفس بی یاد غافل بر میاور
هوش مصنوعی: لحظه‌ای بدون شکرگزاری از دل بیرون نرو و نفس را بدون یاد او آلوده مکن.
اگردر شکر کوشی هر چه خواهی
بیابی نقد از جود الهی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خوشی و شکرگزاری داشته باشی، می‌توانی به هر آنچه بخواهی دست پیدا کنی؛ زیرا نعمت‌های خداوند همیشه در دسترس و جاری است.