(۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز
مگر سلطان دین محمود یک روز
ایاز خویش را گفت ای دلفروز
کرا دانی تو از مه تا بماهی
که ازمن بیش دارد پادشاهی
غلامش گفت ای شاه جهاندار
منم در مملکت بیش از تو صد بار
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
پس آنگه شاه گفت آن نازنین را
که ای بنده چه حجّت داری این را
زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه
چه میپرسی چو زین رازی تو آگاه
اگرچه پادشاهی حاصل تست
ولیکن پادشاه تو دل تست
دل تو زیرِ دست این غلامست
مرا این پادشاهی خود تمامست
توئی شاه و دلت شاه تو امروز
ولی من بر دل تو شاه پیروز
فلک را رشک میآید ز جاهم
که من پیوسته شاه شاه خواهم
چه گرملک تو ملکی مطلق آمد
ولی ملک ایازت بر حق آمد
چو اصل تو دلست و دل نداری
بگو تا مملکت را بر چه کاری
(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد: بدام افتاد روباهی سحرگاه(۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه: محمد ابن عیسی کز لطیفه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.