(۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد
چنین گفتست مجنون آن یگانه
که یک تن داد دادم در زمانه
دگر بودند مشتی بیسلامت
که میکردند در عشقم ملامت
زنی پیش من آمد- گفت- یک روز
کنارم پر ز خون بد سینه پر سوز
میان خاک و خونم دید مانده
چو گردون سرنگونم دید مانده
مرا گفتا ز بهر چه چنینی
که غرق خون بخاکستر نشینی
بدو گفتم که لیلی را بدیدم
بدادم عقل و رسوائی خریدم
ز عشق روی لیلیام چنین من
که از عشقش نه دل دارم نه دین من
مرا زن گفت ای شوریده مجنون
من از نزدیکِ لیلی آیم اکنون
اگر آنست نیکوئی که او راست
نخواهد گشت هرگز کارِ تو راست
بتر زین بایدت بود این چه باشد
بباید مُرد دل غمگین چه باشد
سزاوارست کز عشق چنان کس
نباشد چون تو عاشق در جهان کس
که روی آنست کز عشق چنان روی
شوی چون موی از تاب چنان موی
ازان زن مردئی دیدم که باید
وزو حرفی پسندیدم که شاید
حدیث عشق و دل کاری شگفتست
یکیست این هر دو با هم درگرفتست
سخن از عشق و از دل بیمِ جانست
مگر بر دار گوئی جایش آنست
دلم خون گشت ای ساقی تودانی
حدیث دل مگو باقی تو دانی
(۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر: جوانی سرو بالا بود چون ماه(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد: بدام افتاد روباهی سحرگاه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفتست مجنون آن یگانه
که یک تن داد دادم در زمانه
هوش مصنوعی: مجنون در اینجا بیان میکند که در این دنیا، تنها یک نفر را دوست داشته و برای او همه چیز را فدای آن یک نفر کرده است.
دگر بودند مشتی بیسلامت
که میکردند در عشقم ملامت
هوش مصنوعی: در گذشته افرادی بودند که بدون توجه به سلامتی خود، من را مورد سرزنش و انتقاد قرار میدادند به خاطر عشقم.
زنی پیش من آمد- گفت- یک روز
کنارم پر ز خون بد سینه پر سوز
هوش مصنوعی: زنی به نزد من آمد و گفت که یک روز در کنارم، دلی پر از خون و سینهای پر از سوز وجود داشت.
میان خاک و خونم دید مانده
چو گردون سرنگونم دید مانده
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون قرار دارم، و مانند دنیایی که دچار فروپاشی شده، احساس میکنم که سرنوشت من نیز به همین گونه است.
مرا گفتا ز بهر چه چنینی
که غرق خون بخاکستر نشینی
هوش مصنوعی: مرا گفتند که چرا اینگونه هستی که در خون غوطهور شده و به خاکستر تبدیل میشوی؟
بدو گفتم که لیلی را بدیدم
بدادم عقل و رسوائی خریدم
هوش مصنوعی: به او گفتم که لیلی را دیدم و در عوض، عقل و اعتبار خود را باختری و رسوایی را به دست آوردم.
ز عشق روی لیلیام چنین من
که از عشقش نه دل دارم نه دین من
هوش مصنوعی: از عشق لیلی به این حال و روز افتادهام که نه دلی برای عشق دارم و نه اعتقادی.
مرا زن گفت ای شوریده مجنون
من از نزدیکِ لیلی آیم اکنون
هوش مصنوعی: زن به من گفت: ای مجنون شوریده، من حالا از نزدیکی لیلی آمدهام.
اگر آنست نیکوئی که او راست
نخواهد گشت هرگز کارِ تو راست
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و خوبی او به آن شکل است که هرگز تغییر نخواهد کرد، پس کار تو نیز هیچگاه درست نخواهد شد.
بتر زین بایدت بود این چه باشد
بباید مُرد دل غمگین چه باشد
هوش مصنوعی: باید از این وضعیت دلگیر و غمگین دوری کرد. این حالتی نیست که انسان باید در آن بماند و بهتر است که انسان در برابر این مشکلات بخواهد از آنها رها شود.
سزاوارست کز عشق چنان کس
نباشد چون تو عاشق در جهان کس
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ عشقی مانند عشق تو وجود ندارد و سزاوار است که کسی مثل تو در عشق پیدا نشود.
که روی آنست کز عشق چنان روی
شوی چون موی از تاب چنان موی
هوش مصنوعی: چهرهات که چنان از عشق میدرخشد، مانند مویی که از حرارت و تاب زندگی نرم و لطیف میشود.
ازان زن مردئی دیدم که باید
وزو حرفی پسندیدم که شاید
هوش مصنوعی: مردی را از آن زن دیدم که باید از او چیزی گفتنی را انتخاب کنم که ممکن است مورد پسند باشد.
حدیث عشق و دل کاری شگفتست
یکیست این هر دو با هم درگرفتست
هوش مصنوعی: عشق و دل داستان شگفتانگیزی دارند که به هم پیوند خوردهاند و در واقع، هیچکدام از این دو بدون دیگری وجود ندارد.
سخن از عشق و از دل بیمِ جانست
مگر بر دار گوئی جایش آنست
هوش مصنوعی: سخن درباره عشق و دل، در واقع نشانهای از ترس جدی از جان است، مگر اینکه بگویی عشق را باید در محل خودش (بر دار) قرار داد.
دلم خون گشت ای ساقی تودانی
حدیث دل مگو باقی تو دانی
هوش مصنوعی: دل من بسیار غمگین و پر از درد شده است، ای ساقی! تو از حال و احوال من آگاهی داری، پس دیگر نیازی به گفتن نیست. تو خود میدانی که چه بر من گذشته است.
حاشیه ها
1388/03/01 17:06
رسته
بیت 9 مصرع دوم ظاهرا خارج از وزن است
---
پاسخ: من مشکلی ندیدم اگر منظورتان واقعاً «نخواهد گشت هرگز کارِ تو راست» باشد: «نخا،هد،گش-تهر،گز،کا-ر ِ او،راس{ت}»