(۵) حکایت مرد حریص و ملک الموت
حریصی در میان مست و هشیار
بسی جان کند و هم کوشید بسیار
بروز و شب زیادت بود کارش
که تا دینار شد سیصد هزارش
فزون از صد هزارش بود املاک
فزون از صد هزارش نقد در خاک
فزون از صد هزار دیگرش بود
که پیش مردمان کشورش بود
چو مال خویش از حد بیش میدید
سرای خویش و مال خویش میدید
بدل گفتا که بنشین و همه سال
بخور خوش تا ازان پس چون شود حال
چو شد این مال خرج خورد و پوشم
اگر باید دگر آنگه بکوشم
چو خوش بنشست تا زر میخورد خوش
بشادی نفس را میپرورد خوش
چو با خود کرد این اندیشه ناگاه
درآمد زود عزرائیل جان خواه
چو عزرائیل را نزدیک دید او
جهان بر چشمِ خود تاریک دید او
زبان بگشاد و زاری کرد آغاز
که عمری صرف کردم در تگ و تاز
کنون بنشستهام تا بهره گیرم
روا داری که من بیبهره میرم
کجا میگشت عزرائیل ازو باز
همی جان برگرفتن کرد آغاز
بزاری مرد گفتا گر چنانست
که ناچار این زمانت قصدِ جانست
کنون دینار من سیصد هزارست
دهم یک صد هزارت گر بکارست
سه روزم مهل ده بر من ببخشای
وزان پس پیش گیر آنچت بوَد رای
کجا بشنید عزرائیل این راز
کشیدش عاقبت چون شمع در گاز
دگر ره مرد گفتا دادم اقرار
ترا دو صد هزار از نقد دینار
دو روزم مهل ده چون هست این سهل
نداد القصه عزرائیل هم مهل
مگر میداد خود سیصد هزاری
که تا مهلش دهد یک روز باری
بزاری گفت بسیارو شنید او
نبودش مهل و مقصودی ندید او
بآخر گفت میخواهم امانی
که تا یک حرف بنویسم زمانی
امانش داد چندانی که یک حرف
نوشت از خون چشم خود بشنگرف
که هان ای خلقِ عمر و روزگاری
که میدادم بها سیصد هزاری
که تا یک ساعتی دانم خریدن
نبودم هیچ مقصود از چخیدن
چنین عمری شما گر میتوانید
نکو دارید وقدر آن بدانید
که گر از دست شد چون تیر از شست
نه بفروشند و نه هرگز دهد دست
کسی کو در چنین عمری زیان کرد
بغفلت عمرِ شیرین را فشان کرد
(۴) حکایت پیمبر در شب معراج: پیمبر در شب معراج ناگاه(۶) حکایت کشته شدن پسر مرزبان حکیم: حکیمی بود کامل مرزبان نام
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حریصی در میان مست و هشیار
بسی جان کند و هم کوشید بسیار
هوش مصنوعی: در میان کسانی که مست هستند و کسانی که هوشیار، فردی وجود دارد که بسیار تلاش میکند و جانش را هم در این راه به خطر میاندازد.
بروز و شب زیادت بود کارش
که تا دینار شد سیصد هزارش
هوش مصنوعی: کار او در روز و شب چنان زیاد بود که ثروتش به سیصد هزار دینار رسید.
فزون از صد هزارش بود املاک
فزون از صد هزارش نقد در خاک
هوش مصنوعی: املاکی که دارد بسیار زیاد است و داراییاش نیز بیش از صد هزار است، اما همه آنها در خاک و زمین مدفون شدهاند.
فزون از صد هزار دیگرش بود
که پیش مردمان کشورش بود
هوش مصنوعی: او به اندازهی بیش از صد هزار نفر دیگر در میان مردم سرزمینش برجسته و شناختهشده بود.
چو مال خویش از حد بیش میدید
سرای خویش و مال خویش میدید
هوش مصنوعی: وقتی که او داراییاش را بیش از حد میدید، خانه و اموالش را نیز به همین شکل مینگریست.
بدل گفتا که بنشین و همه سال
بخور خوش تا ازان پس چون شود حال
هوش مصنوعی: بدل گفت: بنشین و هر سال از زندگی لذت ببر، زیرا بعد از آن باید ببینی چه پیش خواهد آمد.
چو شد این مال خرج خورد و پوشم
اگر باید دگر آنگه بکوشم
هوش مصنوعی: وقتی این مال صرف خوردن و پوشیدن من شد، اگر نیاز باشد، در آینده تلاش بیشتری میکنم.
چو خوش بنشست تا زر میخورد خوش
بشادی نفس را میپرورد خوش
هوش مصنوعی: وقتی که او با لذت نشسته و در حال نوشیدن شراب است، آرامش و شادی روحش را پرورش میدهد.
چو با خود کرد این اندیشه ناگاه
درآمد زود عزرائیل جان خواه
هوش مصنوعی: این شخص به ناگهان به فکر افتاد و متوجه شد که وقت مرگش نزدیک شده و فرشته مرگ، عزرائیل، به دنبال جان او آمده است.
چو عزرائیل را نزدیک دید او
جهان بر چشمِ خود تاریک دید او
هوش مصنوعی: وقتی او عزرائیل را نزدیک دید، دنیا برایش تاریک و بیرنگ شد.
زبان بگشاد و زاری کرد آغاز
که عمری صرف کردم در تگ و تاز
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و شروع به ناله و گریه کرد، و گفت که تمام عمرش را در تلاش و کوشش گذرانده است.
کنون بنشستهام تا بهره گیرم
روا داری که من بیبهره میرم
هوش مصنوعی: اکنون نشستهام تا از زندگی و امکاناتی که دارم استفاده کنم. آیا اجازه میدهی که من بینصیب از این فرصتها نروم؟
کجا میگشت عزرائیل ازو باز
همی جان برگرفتن کرد آغاز
هوش مصنوعی: عزرائیل، فرشته مرگ، کجا میرفت که دوباره شروع به گرفتن جانها کرد؟
بزاری مرد گفتا گر چنانست
که ناچار این زمانت قصدِ جانست
هوش مصنوعی: مردی غمگین گفت، اگر وضعیت به گونهای است که این لحظه زندگیات در خطر است.
کنون دینار من سیصد هزارست
دهم یک صد هزارت گر بکارست
هوش مصنوعی: اکنون دارایی من سیصد هزار دینار است و اگر بخواهم، میتوانم ده درصد آن را که نود هزار دینار میشود، به کار گیرم.
سه روزم مهل ده بر من ببخشای
وزان پس پیش گیر آنچت بوَد رای
هوش مصنوعی: سه روز دیگر به من وقت بده و مرا ببخش، سپس هر گونه که خواستی با من رفتار کن.
کجا بشنید عزرائیل این راز
کشیدش عاقبت چون شمع در گاز
هوش مصنوعی: کجا ممکن است عزرائیل این راز را بشنود، او در نهایت مانند شمعی که در گاز میسوزد، نابود شد.
دگر ره مرد گفتا دادم اقرار
ترا دو صد هزار از نقد دینار
هوش مصنوعی: مرد دیگری گفت: من پذیرفتم و به تو دوصد هزار دینار نقد میدهم.
دو روزم مهل ده چون هست این سهل
نداد القصه عزرائیل هم مهل
هوش مصنوعی: به من دو روز دیگر مهلت بده، زیرا این کار آسان است. در نهایت، حتی فرشته مرگ هم به من مهلت میدهد.
مگر میداد خود سیصد هزاری
که تا مهلش دهد یک روز باری
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که خودش سیصد هزار تومان بدهد تا برای یک روز فرصتی به او بدهد؟
بزاری گفت بسیارو شنید او
نبودش مهل و مقصودی ندید او
هوش مصنوعی: بزاری گفت: او بسیار شنید، اما مهلتی به او داده نشد و مقصودی برای او دیده نشد.
بآخر گفت میخواهم امانی
که تا یک حرف بنویسم زمانی
هوش مصنوعی: در نهایت گفت که میخواهم فرصتی داشته باشم تا بتوانم کمی بنویسم.
امانش داد چندانی که یک حرف
نوشت از خون چشم خود بشنگرف
هوش مصنوعی: او تا آنجا مهلت داد که تنها یک جمله از اشکهایش را بر روی کاغذ نوشت.
که هان ای خلقِ عمر و روزگاری
که میدادم بها سیصد هزاری
هوش مصنوعی: ای مردم! به روزگاری که من برای شما ارزش و قیمت بسیاری قائل بودم، توجه کنید.
که تا یک ساعتی دانم خریدن
نبودم هیچ مقصود از چخیدن
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک ساعت بود که متوجه شدم هیچ هدفی در خرید وجود نداشت، از سرگردانی و سردرگمی خبری نبود.
چنین عمری شما گر میتوانید
نکو دارید وقدر آن بدانید
هوش مصنوعی: اگر میتوانید زندگیتان را به خوبی بگذارنید و ارزش آن را درک کنید.
که گر از دست شد چون تیر از شست
نه بفروشند و نه هرگز دهد دست
هوش مصنوعی: اگر چیزی از دست برود مانند تیر که از کمان رها میشود، نه آن را میفروشند و نه هرگز به دست میآورند.
کسی کو در چنین عمری زیان کرد
بغفلت عمرِ شیرین را فشان کرد
هوش مصنوعی: کسی که در این عمر کوتاه خود به دلیل بیتوجهی ضرر کند، در واقع لذت زندگی شیرینش را به هدر داده است.