گنجور

(۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی

چنین نقلست از سلمان که یک روز
نشسته بود صدر عالم افروز
یکی حبشی کنیزک روی چون نیل
درآمد از در مسجد بتعجیل
ردای مصطفی بگرفت ناگاه
که بامن نِه زمانی پای در راه
مهمّی دارم و اکنون توان کرد
ندارم خواجه اینجا چون توان کرد
توئی هر بی کسی را یار امروز
منم بی کس فتاده کار امروز
سخن می‌گفت و گرم آنگاه می‌رفت
ردایش می‌کشید و راه می‌رفت
پیمبر دم نزد با او روان شد
وزو نستد ردا و همچنان شد
ز خُلق خود نپرسیدش پیمبر
کز اینجا تا کجا آیم بره بر
خوشی می‌رفت با او چون خموشی
که تا بُردش بر گندم فروشی
زبان بگشاد و گفت ای سیّد امروز
ز گرسنگی دلی دارم همه سوز
من اکنون رشته‌ام این پشم اندک
بده وز بهرِ من گندم خر اینک
پیمبر بستد و گندم خریدش
برآورد و بدوش اندر کشیدش
ببُرد آن تا وثاق آن کنیزک
بقبله کرد پس روی مبارک
که یا رب گر درین کار پرستار
مقصِّر آمدم ناکرده انگار
بفضل خود درین کار و درین رای
اگر تقصیر کردم عفو فرمای
برای بندهٔ گندم خریدم
ز خُلق و حلم حمّالی گُزیدم
ز بس خجلت زبان با حق گشاده
برای عذر بر پای ایستاده
جوانمردا کَرَم بنگر وفا بین
نظر بگشای و خُلقِ مصطفی بین
درین موضع ز جان و تن چه خیزد
زرعنایان تر دامن چه خیزد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین نقلست از سلمان که یک روز
نشسته بود صدر عالم افروز
هوش مصنوعی: یک روز سلمان در جمعی نشسته بود که نورانیت و روشنی جهان را تحت تأثیر قرار داده بود.
یکی حبشی کنیزک روی چون نیل
درآمد از در مسجد بتعجیل
هوش مصنوعی: یک مرد حبشی با چهره‌ای مانند رنگ نیل، به سرعت وارد مسجد شد.
ردای مصطفی بگرفت ناگاه
که بامن نِه زمانی پای در راه
هوش مصنوعی: ناگهان ردای پیامبر را بر دوش گرفتم، چون که پای در راهی نه گذاشتم.
مهمّی دارم و اکنون توان کرد
ندارم خواجه اینجا چون توان کرد
هوش مصنوعی: من کاری دارم که اکنون نمی‌توانم انجام دهم. آقا چرا اینجا هستی در حالی که می‌توانی کاری را انجام دهی؟
توئی هر بی کسی را یار امروز
منم بی کس فتاده کار امروز
هوش مصنوعی: تو برای هر کسی که تنهاتر است، دوستی؛ اما من امروز به خاطر بی‌کسی‌ام دچار مشکل شده‌ام.
سخن می‌گفت و گرم آنگاه می‌رفت
ردایش می‌کشید و راه می‌رفت
هوش مصنوعی: او در حال صحبت‌کردن بود و وقتی به راه افتاد، ردای خود را جمع کرد و به راهش ادامه داد.
پیمبر دم نزد با او روان شد
وزو نستد ردا و همچنان شد
هوش مصنوعی: پیامبر سخنی نگفت و با روح خود به او پیوست و از او لباس خود را نتوانست جدا کند و همچنان در این حالت باقی ماند.
ز خُلق خود نپرسیدش پیمبر
کز اینجا تا کجا آیم بره بر
هوش مصنوعی: پیامبر از او نپرسید که منشأ وجود او کجاست و تا کجا پیش خواهد رفت؛ او مانند بره‌ای است که در مسیری حرکت می‌کند.
خوشی می‌رفت با او چون خموشی
که تا بُردش بر گندم فروشی
هوش مصنوعی: خوشی از همراهی او دور می‌شد، مانند سکوتی که وقتی به دکانی می‌رسد، از آنجا دور می‌شود.
زبان بگشاد و گفت ای سیّد امروز
ز گرسنگی دلی دارم همه سوز
هوش مصنوعی: او زبان را به روی می‌آورد و می‌گوید: ای آقا، امروز به خاطر گرسنگی دلی پر از آتش و درد دارم.
من اکنون رشته‌ام این پشم اندک
بده وز بهرِ من گندم خر اینک
هوش مصنوعی: من حالا با این پشم کم، در حال بافتن هستم. برای من کمی گندم هم بیاور تا بتوانم ادامه دهم.
پیمبر بستد و گندم خریدش
برآورد و بدوش اندر کشیدش
هوش مصنوعی: پیامبر گندم را خرید و آن را بر دوش خود گذاشت.
ببُرد آن تا وثاق آن کنیزک
بقبله کرد پس روی مبارک
هوش مصنوعی: او توانست آن کنیزک را برباید و سپس صورت زیبا و مبارکش را به سمت قبله قرار داد.
که یا رب گر درین کار پرستار
مقصِّر آمدم ناکرده انگار
هوش مصنوعی: ای پروردگار، اگر در این مسیر به عنوان پرستار اشتباهی مرتکب شدم، گویی هیچ کاری نکرده‌ام.
بفضل خود درین کار و درین رای
اگر تقصیر کردم عفو فرمای
هوش مصنوعی: به لطف خود در این کار و این نظر، اگر اشتباهی کردم، مرا ببخش.
برای بندهٔ گندم خریدم
ز خُلق و حلم حمّالی گُزیدم
هوش مصنوعی: من برای خدمتگزار خود، گندم خریدم و از ویژگی‌های صبر و بردباری او قدردانی کردم.
ز بس خجلت زبان با حق گشاده
برای عذر بر پای ایستاده
هوش مصنوعی: به خاطر شرمم، زبانم در مقابل حق باز شده و برای عذرخواهی آماده ایستاده است.
جوانمردا کَرَم بنگر وفا بین
نظر بگشای و خُلقِ مصطفی بین
هوش مصنوعی: ای جوانمردان، به دور و بر خودتان نگاه کنید و وفای دوستان را ببینید. چشم‌تان را باز کنید و رفتار نیکو و اخلاق پیامبر را در نظر بگیرید.
درین موضع ز جان و تن چه خیزد
زرعنایان تر دامن چه خیزد
هوش مصنوعی: در اینجا، از وجود و سرشت انسان، چیزی برنمی‌آید و وضعیت او به گونه‌ای است که از تلاش و کوشش، نتیجه‌ای زایا و مفید حاصل نخواهد شد. زندگی و تلاش او همچنان بی‌نتیجه و بی‌ثمر باقی می‌ماند.