گنجور

(۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب

قمر گفتا که من در عشق خورشید
جهان پُر نور خواهم کرد جاوید
بدو گفتند اگر هستی درین راست
شبانروزی بتگ می‌بایدت خاست
که تا در وی رسی و چون رسیدی
درو فانی شوی در ناپدیدی
بسوزی آن زمان تحت الشُعاعش
وجودت خفض گردد زارتفاعش
چو ازتحت الشعاع آئی پدیدار
شود خلقی جمالت را خریدار
بانگشتت بیکدیگر نمایند
بدیدارت نظرها برگشایند
چه افتادست تا نوری بیک بار
ز پیش نور می‌آید پدیدار
یکی سرگشته فانی گشته بی باک
هویدا شد ز جرم باقی خاک
یکی خود سوخته تحت الشعاعی
وصالی یافت بعد از انقطاعی
شب دو گفته با چندان جمالش
مدد گیرد ز نقصان هلالش
چو این شب خویش آراید یقینست
بدو کس ننگرد کو خویش بینست
ولی هر گه که بینی چون خلالش
درو بینند یعنی در هلالش
تو تا هستی خود در پیش داری
بلای جاودان با خویش داری
ز چرک شرکت آنگه دل بگیرد
که دل در بیخودی منزل بگیرد
زشیر شرک اگر خویت شود باز
بلوغت افتد از توحید آغاز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قمر گفتا که من در عشق خورشید
جهان پُر نور خواهم کرد جاوید
هوش مصنوعی: ماه گفت که من در عشق خورشید، دنیا را با نور خود پر می‌کنم و این عشق جاودانه خواهد بود.
بدو گفتند اگر هستی درین راست
شبانروزی بتگ می‌بایدت خاست
هوش مصنوعی: به او گفتند که اگر می‌خواهی در این مسیر پیشرفت کنی، باید به‌طور مداوم و با تلاش شبانه‌روزی برای رسیدن به هدف‌هایت کوشش کنی.
که تا در وی رسی و چون رسیدی
درو فانی شوی در ناپدیدی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به مقصد برسی و وقتی به آنجا رسیدی، خود را در آنجا گم کن و فانی شو.
بسوزی آن زمان تحت الشُعاعش
وجودت خفض گردد زارتفاعش
هوش مصنوعی: زمانی که از شدت عشق و احساس او بسوزی، وجودت به میزانی کاهش می‌یابد که دیگر نمی‌توانی به اوج و بلندی‌اش برسید.
چو ازتحت الشعاع آئی پدیدار
شود خلقی جمالت را خریدار
هوش مصنوعی: زمانی که تو نور وجودت را منتشر کنی، مردم به وضوح زیبایی تو را خواهند دید و به دنبال آن خواهند آمد.
بانگشتت بیکدیگر نمایند
بدیدارت نظرها برگشایند
هوش مصنوعی: زمانی که انگشتانت را به یکدیگر نشان می‌دهی، نگاه‌هایت به سوی تو معطوف می‌شود.
چه افتادست تا نوری بیک بار
ز پیش نور می‌آید پدیدار
هوش مصنوعی: چه اتفاقی رخ داده که ناگهان نوری از قبل ظاهر می‌شود و نمایان می‌گردد؟
یکی سرگشته فانی گشته بی باک
هویدا شد ز جرم باقی خاک
هوش مصنوعی: یک انسان سرگردان که به فنا رفته و بی‌پرواست، از گناه‌هایش نمایان شده و در میان آلودگی‌های خاکی خود ظاهر گشته است.
یکی خود سوخته تحت الشعاعی
وصالی یافت بعد از انقطاعی
هوش مصنوعی: شخصی که خود را سوخته و دلی آشفته داشت، پس از زمانی که از وصل و ارتباط دور بود، دوباره به وصالی دست پیدا کرد.
شب دو گفته با چندان جمالش
مدد گیرد ز نقصان هلالش
هوش مصنوعی: شب زیبایی و جاذبه‌اش را از نواقص ماه می‌گیرد.
چو این شب خویش آراید یقینست
بدو کس ننگرد کو خویش بینست
هوش مصنوعی: وقتی که این شب به زیبایی خود را آرایش کند، مطمئن باش که هیچ‌کس به آن نگاه نخواهد کرد، زیرا فقط خود را می‌بیند.
ولی هر گه که بینی چون خلالش
درو بینند یعنی در هلالش
هوش مصنوعی: هر زمان که او را ببینی، مانند هلال ماه در میان یک چوب باریک دیده خواهد شد.
تو تا هستی خود در پیش داری
بلای جاودان با خویش داری
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو وجود داری، مصیبت ابدی را نیز با خود داری.
ز چرک شرکت آنگه دل بگیرد
که دل در بیخودی منزل بگیرد
هوش مصنوعی: زمانی دل انسان دچار کدورت می‌شود که حقیقت خود را فراموش کرده و در وابستگی‌ها و تعلقات دنیا غرق شود.
زشیر شرک اگر خویت شود باز
بلوغت افتد از توحید آغاز
هوش مصنوعی: اگر از ناپاکی و شرک دوری کنی و به مرحله بلوغ برسی، آن وقت می‌توانی از اولین نقطه توحید شروع کنی.

حاشیه ها

1399/03/20 11:06

ادامه حکایات فنا و بی خویشی( در پاسخ آرزوی فرزند سوم)حکایت سنگ و گل خشک(مقاله 13):
سنگ و کلوخ( گل خشک) در دریا افتادند.سنگ با زاری گفت غرق شدم اکنون سرگذشت خویش را با قعر دریا بازگو می کنم، ولی گل خشک از خود فنا شد، به وادی نامشخصی رفت و آواز داد که از من سر سوزنی باقی نمانده و دیده نمی شوم تنها دریاست که دیده می شود.اگر همرنگ دریا شدی مروارید شبفروز خواهی بود.
حکایت ابوسعید و معشوق
شیخ مهنه برای معشوق خلال، کلاه و شکر فرستاد و او نپذیرفت و گفت:
خلال آن را به کار آید که پیوسته در کار خوردن باشد و ما از عشق در خون دل خوردن.
شکر آن خواهد که تلخی را از کام خود بگیرد و ما تلخی عشق را خواهانیم .
کلاه درخور آن است که سر داشته یا سر مویی از آن خبر داشته باشد و من چون گریبان بی سرم و چون شمع از لحظه جدایی سر، تاریکی ها را می زدایم و مانند قلم پس از بریده شدن سر، اسرار می نویسم.
حکایت ماه و خورشید
ماه گفت از عشق خورشید، جهان را پرنور می کنم. گفتند نخست باید در پی او بشتابی، در او فانی شوی و وجودت از بالا گرفتن خورشید کاستی گیرد، پس از آن از تحت الشعاع خورشید آشکار می شوی و مردمان خریدار زیبایی ات.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح