گنجور

(۸) حکایت ایاز با سلطان

ایاز سیمبر در خواب خوش بود
دلش چون دیده یک ساعت بیاسود
ببالین آمدش محمودِ غازی
که بود اندر سر او سرفرازی
ز خواب خوش نکردش هیچ بیدار
هزارش بوسه زد بر هر دو رخسار
چو فارغ شد ز کار بوسه آن شاه
همی مالید پایش تا سحرگاه
بآخر چون زخواب خوش درآمد
ز شرم شاه چون آتش برآمد
چو شاهش دید گفت ای حسنت افزون
چو تو باز آمدی من رفتم اکنون
دران ساعت که تو بیخویش بودی
زهر وصفت که گویم بیش بودی
دران ساعت که دیدم جان فزایت
نبودی تو که من بودم بجایت
چو با خویش آمدی محبوب گم شد
چو تو طالب شدی مطلوب گم شد
مباش ای دوست تا محبوب باشی
که گر باشی بخود محجوب باشی
ز خود بگذر که بی خود جمله مائی
چو بیخود خوش تری با خود چرائی
چو معدومی همه موجود باشی
چو بر هیچی همه محمود باشی
همی تا با خودی از تو نگویند
ولی تا بیخودی جز تو نجویند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایاز سیمبر در خواب خوش بود
دلش چون دیده یک ساعت بیاسود
هوش مصنوعی: ایاز در خواب عمیق و خوشی به سر می‌برد، چنان که دلش آرام و آسوده بود و یک ساعت هم نتوانست چشم باز کند.
ببالین آمدش محمودِ غازی
که بود اندر سر او سرفرازی
هوش مصنوعی: محمود غازی با افتخار و عزت به سراغ او آمد.
ز خواب خوش نکردش هیچ بیدار
هزارش بوسه زد بر هر دو رخسار
هوش مصنوعی: او از خواب شیرین بیدار نشد و هزار بار بر هر دو گونه‌اش بوسه زد.
چو فارغ شد ز کار بوسه آن شاه
همی مالید پایش تا سحرگاه
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه از کارش فارغ شد، تا صبح پاهایش را مالش می‌داد.
بآخر چون زخواب خوش درآمد
ز شرم شاه چون آتش برآمد
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که از خواب خوش بیدار شد، به حدی شرمنده بود که مانند آتش شعله‌ور شد.
چو شاهش دید گفت ای حسنت افزون
چو تو باز آمدی من رفتم اکنون
هوش مصنوعی: وقتی او شاه را دید، گفت: ای زیبایی، تو که به من لطف و محبت بیشتری کردی، حالا که دوباره به نزد من بازگشتی، من از اینجا رفتم.
دران ساعت که تو بیخویش بودی
زهر وصفت که گویم بیش بودی
هوش مصنوعی: در آن زمانی که تو به خودت نبود، زهر یاد تو گویای درد من بود.
دران ساعت که دیدم جان فزایت
نبودی تو که من بودم بجایت
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به تو نیاز داشتم و به کمک تو احتیاج داشتم، تو در کنارم نبودی و من تنها بودم.
چو با خویش آمدی محبوب گم شد
چو تو طالب شدی مطلوب گم شد
هوش مصنوعی: وقتی که به درون خود رجوع کردی و با خویش آشتی کردی، محبوبی که در جستجویش بودی از دست رفت. وقتی خواهان چیزی شدی، آن چیز که به دنبالش بودی نیز ناپدید شد.
مباش ای دوست تا محبوب باشی
که گر باشی بخود محجوب باشی
هوش مصنوعی: ای دوست، خودت را به گونه‌ای رفتار کن که محبوب دیگران باشی، زیرا اگر در خودبینی غرق شوی، از دیگران دور خواهی ماند.
ز خود بگذر که بی خود جمله مائی
چو بیخود خوش تری با خود چرائی
هوش مصنوعی: از خود بگذر و از دنیای خودت کنار برو، چراکه در حالتی که از خود بی‌خود شده‌ای، به بهترین حالت خود می‌رسی. پس چرا با خودت درگیر هستی؟
چو معدومی همه موجود باشی
چو بر هیچی همه محمود باشی
هوش مصنوعی: هرگاه که چیزی در دسترس نباشد، تو باید به یاد داشته باشی که می‌توانی به طور کامل در همه جا و همه چیز حاضر شوی، همان‌طور که وقتی هیچ چیز وجود ندارد، می‌توانی به خوبی و زیبایی خود را به نمایش بگذاری.
همی تا با خودی از تو نگویند
ولی تا بیخودی جز تو نجویند
هوش مصنوعی: می‌خواهند به خود بپردازند و از تو صحبت نکنند، اما وقتی از خود بی‌خبر شوند، فقط تو را جستجو می‌کنند.