(۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او
چو اسکندر بزاری در زمین خفت
حکیمی بر سر خاکش چنین گفت
که شاها تو سفر بسیار کردی
ولیکن نه چنین کین بار کردی
بسی گِرد جهان گشتی چو افلاک
کنون گشتی تو از گشت جهان پاک
چرا چون میشدی میآمدی تو
چرا میآمدی چون میشدی تو
نه ازگنج آگهی اینجا که هستی
نه آگه تا که آنجا میفرستی
چرا بایست چندین بند آخر
ازین آمد شدن تا چند آخر
(۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت: عروسی خواست مردی چون نگاری(۱۲) حکایت دیوانه: یکی دیوانهٔ بی پا و سر بود
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو اسکندر بزاری در زمین خفت
حکیمی بر سر خاکش چنین گفت
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر در زمین خوابیده بود، حکیمی بر سر قبر او این چنین سخن گفت.
که شاها تو سفر بسیار کردی
ولیکن نه چنین کین بار کردی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو سفرهای زیادی را تجربه کردهای، اما هرگز به این شکل بار را به دوش نکشیدهای.
بسی گِرد جهان گشتی چو افلاک
کنون گشتی تو از گشت جهان پاک
هوش مصنوعی: بسیار در دنیا سفر کردی و تجربیات زیادی کسب کردی، حالا که از گشتن در دنیا فارغ شدهای، میتوانی به معانی و حقیقتهای عمیقتری دست یابی.
چرا چون میشدی میآمدی تو
چرا میآمدی چون میشدی تو
هوش مصنوعی: چرا وقتی که مست میشدی به ملاقات من میآمدی؟ و چرا وقتی میآمدی، مست میشدی؟
نه ازگنج آگهی اینجا که هستی
نه آگه تا که آنجا میفرستی
هوش مصنوعی: نه از ثروتی که در اینجا وجود دارد خبری داری، و نه از آنچه که به آنجا میفرستی اطلاعی.
چرا بایست چندین بند آخر
ازین آمد شدن تا چند آخر
هوش مصنوعی: چرا باید چندین بار به پایان رسیدن بپردازیم تا به آخرین مرحله برسیم؟