گنجور

(۶) حکایت بهلول

مگر شوریده دل بهلول بغداد
ز دست کودکان آمد بفریاد
پیاپی سنگ می‌انداختندش
ز هر سوئی بتگ می‌تاختندش
چو عاجز گشت سنگی خرد از راه
بایشان داد وخواهش کرد آنگاه
که زین سان خرد اندازید سنگم
ز سنگ مه مگردانید لنگم
که گر پایم شود از سنگ خسته
نمازم دست ندهد جز نشسته
چو سنگی سختش آخر کارگر شد
دلش ازدرد آن زیر و زبر شد
چنان خون ریخت زان سنگ از دل تنگ
که خونین شد ز درد او دل سنگ
برای آنکه تا برهد ازیشان
به بصره رفت لنگان و پریشان
رسید القصّه در بصره شبانگاه
برای خواب یکسو رفت از راه
بکُنجی درشد آنجا کشتهٔ بود
میان خاک و خون آغشتهٔ بود
نمی‌دانست شد با کُشته در خواب
همه جامه زخونش گشت غرقاب
چو دیگر روز خلق آمد پدیدار
بدیدند اوفتاده کشتهٔ زار
برش بهلول را دیدند بر پای
بخون آغشته کرده جامه و جای
چنین کردند حکم آنگه بیکبار
که بهلول ای عجب کردست این کار
بدو گفتند ای سگ از کجائی
که در تو می نه بینیم آشنائی
من از بغداد گفت اینجا رسیدم
بر این کُشته خفتم و آرمیدم
مرا ازکُشته روشن گشت آنگاه
که روشن گشت عالم از سحرگاه
بدو گفتند کز بغداد شبدیز
به بصره تاختی از بهر خون ریز
دو دستش سخت بر بستند و بُردند
بزندان بان بی شفقت سپردند
بدل می‌گفت بهلول جگر سوز
که هان ای دل چه خواهی کرد امروز
ز سنگ کودکان بگریختی تو
ولی اینجا بخون آویختی تو
ببغدادت اگر تسلیم بودی
ببصره کی بجانت بیم بودی
بآخر شاه را کردند آگاه
بزاری کُشتن آمد امر از شاه
چو زیر دار بردند آن زمانش
نهاد آن مرد ظالم نردبانش
رسن در حلق او چون خواست افکند
به بالا کرد سرسوی خداوند
بزیر لب بگفت آنگاه رازی
بجست از گوشهٔ زین پاک بازی
فغان دربست و گفت او بی‌گناهست
منش کُشتم مرا کُشتن براهست
چنین باری کنون می بر نتابم
بیک گردن دو خون می‌برنتابم
ببردند آن دو تن را تا بر شاه
وزیر شاه حاضر بود آنگاه
شه بصره ز دیری گاه می‌خواست
که با بهلول بنشیند دمی راست
بروی او بسی بود آرزویش
ولی هرگز ندیده بود رویش
وزیرش چون بدید آنجا و بشناخت
چو دیده بود رویش عیشها ساخت
زبان بگشاد کای شاه مبارک
اگر بهلول می‌جُستی تو اینک
شه از شادی بجست از جای حالی
به پیش خویش کردش جای خالی
سر و رویش ببوسید و بصد ناز
قبولش کرد و بنشاندش باعزاز
چو شرح قاتل و مقتول گفتند
وزان پس قصهٔ بهلول گفتند
شه بصره بفرمود آن زمان زود
که باید ریخت خون این جوان زود
بشه بهلول گفت ای شاه غازی
اگر سوز دلم را کار سازی
معاذالله که خون او بریزی
که گر خونش بریزی برنخیزی
چو برخاست از سر صدقی که اوداشت
فدای من شد از بهر نکو داشت
برای جان من در باخت جان را
چگونه خون توان ریخت این جوان را
کسان کشته را شه خواند آنگاه
بایشان گفت باید شد دیت خواه
وگر خواهید کُشت او را نکو نیست
بجای او منم این کار او نیست
اگرچه عاصیست اما مطیعست
برای آنکه بهلولش شفیعست
بزر آن چاره آخر زود کردند
همه خصمانش را خشنود کردند
بپرسید از جوان شاه زمانه
که چون برخاستی تو از میانه
چه افتادت که ترک جان بگفتی
نترسیدی، سخن آسان بگفتی
جوان گفتا که دیدم اژدهائی
که مثل آن ندیدم هیچ جائی
دهان بگشاده و آتش فشان بود
که سنگ خاره را زو بیم جان بود
مرا گفتا که برخیز و بگو راست
وگرنه این زمان گردی کم و کاست
بخونت درکشم در یک زمان من
بباشم در درونت جاودان من
بمانی در عقوبت جاودانه
کست فریاد نرسد در زمانه
ز هول و بیم او از جای جستم
بگفتم آنچه کردم تا برستم
پس از بهلول پرسید آن جهاندار
که تو باری چه گفتی بر سر دار
چنین گفت او که دست از جان بشستم
هلاک خویش شد حالی درستم
بر آوردم سر و گفتم الهی
ازین مسکین بی دل می چه خواهی
فراکرده توئی اینها بیکبار
اگر خواهند کُشت این ساعتم زار
من از تو خون بها خواهم نه زیشان
چه گیرم دامن مشتی پریشان
ترا دارم دگر کس را ندارم
که از حکم تو خالی نیست کارم
چو گفتم این سخن در پردهٔ راز
جوان برجست و پس در داد آواز
به آوازم فرود آورد از دار
به پاسخ برگرفت این پرده از کار
اگرچه محنتم از حق تعالی
مرا شوریده پیش آورد حالی
بخونم کر بگردانید اول
نیارم کرد با صد جان مقابل
چو ناکامی مرا در پیشگاهست
بصد جان پیش او رفتن ز راهست
ولیکن تا تو مردی غیربینی
همه از غیر شرّ و خیر بینی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر شوریده دل بهلول بغداد
ز دست کودکان آمد بفریاد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که بهلول بغداد از دست بچه‌ها دردمند و نگران شده باشد و ندا بدهد؟
پیاپی سنگ می‌انداختندش
ز هر سوئی بتگ می‌تاختندش
هوش مصنوعی: به طور مداوم به او سنگ می‌زدند و از هر طرف به او حمله می‌کردند.
چو عاجز گشت سنگی خرد از راه
بایشان داد وخواهش کرد آنگاه
هوش مصنوعی: وقتی که سنگ از دست انسان‌ها ناتوان و خسته شد، به آن‌ها درخواست و خواهش کرد.
که زین سان خرد اندازید سنگم
ز سنگ مه مگردانید لنگم
هوش مصنوعی: به این صورت می‌توان این جمله را بیان کرد: شما با چنین رفتارهایی عاقلانه رفتار نمی‌کنید و من را دچار مشکل می‌کنید. سنگین و سنگ صبورید، اما از طرف دیگر، از دوری و تنهایی آزار می‌بینید.
که گر پایم شود از سنگ خسته
نمازم دست ندهد جز نشسته
هوش مصنوعی: اگر پابرهنه و خسته از سنگ و سختی‌ها شوم، نمازم را ترک نخواهم کرد و فقط نشسته می‌خوانم.
چو سنگی سختش آخر کارگر شد
دلش ازدرد آن زیر و زبر شد
هوش مصنوعی: دل او به سبب دردهای فراوان سخت و بی‌احساس شده بود، اما در نهایت این سختی و سنگینی چنان تأثیری بر او گذاشت که احساساتش زیر و زبر شد و دیگر نمی‌توانست این درد را تحمل کند.
چنان خون ریخت زان سنگ از دل تنگ
که خونین شد ز درد او دل سنگ
هوش مصنوعی: خون آنقدر از دل رنجور و ناراحت آمده که حتی دل سنگی هم از درد او به شدت متاثر و خونین شده است.
برای آنکه تا برهد ازیشان
به بصره رفت لنگان و پریشان
هوش مصنوعی: برای اینکه از میان آن‌ها فرار کند، به سمت بصره رفت و در حالی که بیمار و ناامید بود، قدم برمی‌داشت.
رسید القصّه در بصره شبانگاه
برای خواب یکسو رفت از راه
هوش مصنوعی: در شب، جوانی به بصره رسید و به سمت خوابگاه خود رفت.
بکُنجی درشد آنجا کشتهٔ بود
میان خاک و خون آغشتهٔ بود
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای، کشته‌ای دیده می‌شود که در خاک و خون غوطه‌ور است.
نمی‌دانست شد با کُشته در خواب
همه جامه زخونش گشت غرقاب
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که در خواب، مانند کسی که کشته شده، تمام لباس‌هایش به خون آغشته شده و در حال غرق شدن است.
چو دیگر روز خلق آمد پدیدار
بدیدند اوفتاده کشتهٔ زار
هوش مصنوعی: در روز دیگری، زمانی که مردم به دنیا آمدند و به تماشا پرداختند، دیدند که کسی به شدت زخمی و کشته شده روی زمین افتاده است.
برش بهلول را دیدند بر پای
بخون آغشته کرده جامه و جای
هوش مصنوعی: بهلول را دیدند که لباسش به خون آغشته شده و او بر پا ایستاده است.
چنین کردند حکم آنگه بیکبار
که بهلول ای عجب کردست این کار
هوش مصنوعی: در یک موقعیت خاص، تصمیمی گرفته شد که باعث تعجب بهلول شد و او amazed از این کار شد.
بدو گفتند ای سگ از کجائی
که در تو می نه بینیم آشنائی
هوش مصنوعی: به او گفتند ای سگ، از کجا آمده‌ای که ما در تو نشانه‌ای از آشنایی نمی‌بینیم؟
من از بغداد گفت اینجا رسیدم
بر این کُشته خفتم و آرمیدم
هوش مصنوعی: من از بغداد آمده‌ام و در اینجا به این سرزمین مرده پا گذاشته‌ام و آرامیده‌ام.
مرا ازکُشته روشن گشت آنگاه
که روشن گشت عالم از سحرگاه
هوش مصنوعی: من از مرگ خود آگاه شدم زمانی که جهان در روشنایی صبحگاه به روشنی درآمد.
بدو گفتند کز بغداد شبدیز
به بصره تاختی از بهر خون ریز
هوش مصنوعی: به او گفتند که تو از بغداد با شتاب به بصره رفتی تا انتقام خون کسی را بگیری.
دو دستش سخت بر بستند و بُردند
بزندان بان بی شفقت سپردند
هوش مصنوعی: دست‌های او را محکم بستند و به زندان بردند و بدون هیچ رحم و مروتی به او سپردند.
بدل می‌گفت بهلول جگر سوز
که هان ای دل چه خواهی کرد امروز
هوش مصنوعی: بهلول با دل‌سوزی به خود می‌گفت: ای دل، امروز چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟
ز سنگ کودکان بگریختی تو
ولی اینجا بخون آویختی تو
هوش مصنوعی: تو از سنگِ بچه‌ها فرار کردی، اما حالا اینجا به خون آویخته‌ای.
ببغدادت اگر تسلیم بودی
ببصره کی بجانت بیم بودی
هوش مصنوعی: اگر تو در برابر اتفاقات و مشکلات تسلیم می‌شدی، آیا از جانت در بصره ترسی داشتی؟
بآخر شاه را کردند آگاه
بزاری کُشتن آمد امر از شاه
هوش مصنوعی: در نهایت خبر به شاه رسید که دستور قتل صادر شده است.
چو زیر دار بردند آن زمانش
نهاد آن مرد ظالم نردبانش
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد ظالم را به زیر دار بردند، نردبانی که برای بالا رفتن استفاده می‌کرد، گذاشتند.
رسن در حلق او چون خواست افکند
به بالا کرد سرسوی خداوند
هوش مصنوعی: زمانی که او را با رشته‌ای در گردن گرفتند و می‌خواستند او را بالا بکشند، او سرش را به سمت خداوند بلند کرد.
بزیر لب بگفت آنگاه رازی
بجست از گوشهٔ زین پاک بازی
هوش مصنوعی: او به آرامی صحبت کرد و سپس رازی را از گوشهٔ زین پاک فاش کرد.
فغان دربست و گفت او بی‌گناهست
منش کُشتم مرا کُشتن براهست
هوش مصنوعی: فریاد و ناله‌ای بلند و بی‌وقفه، به خاطر بی‌گناهی او بر پا کرده‌ام. من به او آسیب زدم و حالا او را کشته‌ام.
چنین باری کنون می بر نتابم
بیک گردن دو خون می‌برنتابم
هوش مصنوعی: همین حالا این بار سنگین را دیگر نمی‌توانم تحمل کنم، حتی با وجود اینکه دو گردن خون نیز بر دوش دارم.
ببردند آن دو تن را تا بر شاه
وزیر شاه حاضر بود آنگاه
هوش مصنوعی: آن دو نفر را به حضور شاه بردند، جایی که وزیر شاه هم حضور داشت.
شه بصره ز دیری گاه می‌خواست
که با بهلول بنشیند دمی راست
هوش مصنوعی: خلیفه بصره از مدت‌ها پیش تمایل داشت که مدتی را با بهلول، مردی صاحب نظر و عاقل، سپری کند و با او گفت‌وگو کند.
بروی او بسی بود آرزویش
ولی هرگز ندیده بود رویش
هوش مصنوعی: او همیشه آرزوی دیدن او را داشت، اما هرگز چهره‌اش را ندیده بود.
وزیرش چون بدید آنجا و بشناخت
چو دیده بود رویش عیشها ساخت
هوش مصنوعی: وقتی وزیر آنجا را دید و او را شناخت، به یاد چهره‌اش افتاد و خوشحالی‌های زیادی برایش فراهم کرد.
زبان بگشاد کای شاه مبارک
اگر بهلول می‌جُستی تو اینک
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به شاه می‌گوید که اگر به دنبال بهلول می‌گشتی، هم‌اکنون او را پیدا می‌کردی. بهلول، معیاری از حقیقت و روشنگری است و این جمله نشان‌دهنده این است که اگر شاه واقعا به دنبال حقیقت و انسان‌های خردمند باشد، می‌تواند آن‌ها را بیابد.
شه از شادی بجست از جای حالی
به پیش خویش کردش جای خالی
هوش مصنوعی: پادشاه از خوشحالی از جای خود برخاست و به خویش نگاه کرد و جای خالی خود را احساس کرد.
سر و رویش ببوسید و بصد ناز
قبولش کرد و بنشاندش باعزاز
هوش مصنوعی: او با محبت و احترام به او نزدیک شد و با ناز و ملاحت او را پذیرفت و در جایی محترمانه نشاند.
چو شرح قاتل و مقتول گفتند
وزان پس قصهٔ بهلول گفتند
هوش مصنوعی: وقتی دربارهٔ قاتل و مقتول صحبت کردند، بعد از آن داستان بهلول را مطرح کردند.
شه بصره بفرمود آن زمان زود
که باید ریخت خون این جوان زود
هوش مصنوعی: شه بصره دستور داد که باید هرچه سریع‌تر خون این جوان ریخته شود.
بشه بهلول گفت ای شاه غازی
اگر سوز دلم را کار سازی
هوش مصنوعی: بهلول به شاه غازی می‌گوید: اگر بتوانی به درد دل من رسیدگی کنی و کمکم کنی، بسیار سپاسگزار می‌شوم.
معاذالله که خون او بریزی
که گر خونش بریزی برنخیزی
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نده که او آسیب ببیند، زیرا اگر به او ضرر برسانی، عواقب بدی به دنبال خواهد داشت و او هرگز از جایش برنخواهد خاست.
چو برخاست از سر صدقی که اوداشت
فدای من شد از بهر نکو داشت
هوش مصنوعی: زمانی که او از جایی بلند شد و صدقه‌ای را که بر سر داشت کنار زد، به خاطر نیکی و محبتش، جانش فدای من شد.
برای جان من در باخت جان را
چگونه خون توان ریخت این جوان را
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم برای جانم از جانم بگذرم و خون را برای این جوان بریزم؟
کسان کشته را شه خواند آنگاه
بایشان گفت باید شد دیت خواه
هوش مصنوعی: افراد کشته‌شده را پادشاه نامید و سپس به آنان گفت که باید دیه پرداخت شود.
وگر خواهید کُشت او را نکو نیست
بجای او منم این کار او نیست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید او را بکشید، کار خوبی نیست. من به جای او هستم و این عمل به من مربوط نیست.
اگرچه عاصیست اما مطیعست
برای آنکه بهلولش شفیعست
هوش مصنوعی: هرچند او نافرمان و عصیانگر است، اما به دلیل اینکه بهلول واسطه بخشش اوست، در برابر او تسلیم و مطیع است.
بزر آن چاره آخر زود کردند
همه خصمانش را خشنود کردند
هوش مصنوعی: بالاخره برای حل این مشکل، خیلی زود اقدام کردند و توانستند همگان را راضی کنند.
بپرسید از جوان شاه زمانه
که چون برخاستی تو از میانه
هوش مصنوعی: از جوان شاه زمانه بپرسید که وقتی از وسط برخاستی، چه احساسی داشتی؟
چه افتادت که ترک جان بگفتی
نترسیدی، سخن آسان بگفتی
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که جان خود را رها کردی و از ترس نگریختی، در حالی که به راحتی می‌توانستی صحبت کنی؟
جوان گفتا که دیدم اژدهائی
که مثل آن ندیدم هیچ جائی
هوش مصنوعی: جوان گفت که اژدهایی را دیدم که هیچ‌جا همانند آن را ندیده‌ام.
دهان بگشاده و آتش فشان بود
که سنگ خاره را زو بیم جان بود
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که با بیان و گفتار خود چنان تأثیری بر دیگران می‌گذارد که کسانی که در برابر او قرار می‌گیرند، به شدت احساس خطر می‌کنند. او مانند آتش فشانی است که می‌تواند به سرعت و ناگهانی فوران کند و به همین خاطر دیگران از او می‌ترسند، حتی سنگ‌های سخت نیز از او هراسان‌اند.
مرا گفتا که برخیز و بگو راست
وگرنه این زمان گردی کم و کاست
هوش مصنوعی: به من گفت که برخیز و حقیقت را بگو، وگرنه در این لحظه دچار نقصان و کمبود خواهی شد.
بخونت درکشم در یک زمان من
بباشم در درونت جاودان من
هوش مصنوعی: در دل تو زندگی می‌کنم و به یاد تو همیشه همراهت هستم.
بمانی در عقوبت جاودانه
کست فریاد نرسد در زمانه
هوش مصنوعی: اگر در عذاب ابدی باقی بمانی، فریادت در این دنیا به جایی نخواهد رسید.
ز هول و بیم او از جای جستم
بگفتم آنچه کردم تا برستم
هوش مصنوعی: از ترس و وحشت او از جا بلند شدم و گفتم آنچه انجام دادم تا به هدفم برسم.
پس از بهلول پرسید آن جهاندار
که تو باری چه گفتی بر سر دار
هوش مصنوعی: پس از آنکه بهلول به دار آویخته شد، حاکم از او پرسید که در آن لحظه چه گفتی؟
چنین گفت او که دست از جان بشستم
هلاک خویش شد حالی درستم
هوش مصنوعی: او گفت که به خاطر عشق و علاقه‌اش، جانش را فدای معشوق کرده است و همین باعث شده احساس کند که او در حال حاضر در وضعیت خطرناکی قرار گرفته است.
بر آوردم سر و گفتم الهی
ازین مسکین بی دل می چه خواهی
هوش مصنوعی: من سرم را به سوی آسمان بلند کرده و به خدا گفتم: ای خدای من، از این بی‌چاره‌ی دلی‌زده چه می‌خواهی؟
فراکرده توئی اینها بیکبار
اگر خواهند کُشت این ساعتم زار
هوش مصنوعی: اگر تو اینجا نبودی، یک بار دیگر اگر بخواهند، در این لحظه به شدت دلم گرفته و غمگینم.
من از تو خون بها خواهم نه زیشان
چه گیرم دامن مشتی پریشان
هوش مصنوعی: من از تو طلب پاداش می‌کنم، نه از دیگران؛ زیرا از آن‌ها چیزی جز دردسر و بلاتکلیفی به دست نمی‌آورم.
ترا دارم دگر کس را ندارم
که از حکم تو خالی نیست کارم
هوش مصنوعی: من تو را دارم و هیچ کس دیگری را ندارم، زیرا تمام کارهای من تحت تأثیر تصمیم‌ها و اراده توست.
چو گفتم این سخن در پردهٔ راز
جوان برجست و پس در داد آواز
هوش مصنوعی: زمانی که این سخن را در حالت پنهانی بیان کردم، جوانی ناگهان آشکار شد و سپس صدایش را بلند کرد.
به آوازم فرود آورد از دار
به پاسخ برگرفت این پرده از کار
هوش مصنوعی: با صدای من از بلندی پایین آمد و به سوال من پاسخ داد، این پرده (پوشش) از کارها کنار رفت.
اگرچه محنتم از حق تعالی
مرا شوریده پیش آورد حالی
هوش مصنوعی: با اینکه خداوند مرا با مشکلات و سختی‌ها مواجه کرده، اما اکنون حالتی متفاوت و خاص دارم.
بخونم کر بگردانید اول
نیارم کرد با صد جان مقابل
هوش مصنوعی: اگر بخواهم این بیت را به زبان ساده بیان کنم، می‌توان گفت که من با تمام وجود و جانم تلاش می‌کنم تا چیزی را که می‌خواهم به دست آورم، اما در ابتدا ممکن است آن را به درستی درک نکنم یا نتوانم به خوبی بیان کنم.
چو ناکامی مرا در پیشگاهست
بصد جان پیش او رفتن ز راهست
هوش مصنوعی: اگر در برابر ناکامی و شکست ایستاده‌ام، رفتن به دیدار او حتی با صد جان نیز، کاری عبث و بی‌فایده است.
ولیکن تا تو مردی غیربینی
همه از غیر شرّ و خیر بینی
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که تو انسان کمی از غیر ببینی، همه چیز را جز خیر و شر نمی‌شنوی و نمی‌بینی.

حاشیه ها

1388/03/30 11:05
رسته

بیت: 21
غلط: گو دکان
درست: کودکان
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1388/11/05 12:02
ریحانه . م

خیلی شهر زیبایی بود اما عکستان قشنگ نبود