گنجور

غزل شمارهٔ ۹۳

بت ترسای من مست شبانه است
چه شور است این کزان بت در زمانه است
سر زلفش نگر کاندر دو عالم
ز هر موییش جویی خون روانه است
دل من صاف دین در راه او باخت
که این دل مست دردی مغانه است
چو عقلم مات شد بر نطع عشقش
چه بازم چون نه بازی و نه خانه است
دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعره‌های عاشقانه است
درآمد دوش و گفت ای غرهٔ خود
دلت غمگین و نفست شادمانه است
به بوی دانه مرغت مانده در دام
چه مرغی آنکه عرشش آشیانه است
بدو گفتند چون در دام ماندی
بخور دانه که غم خوردن فسانه است
به زاری مرغ گفتا ای عزیزان
به دام اندر که را پروای دانه است
کز آنگاهی که خورد آن دانه آدم
به دام افتاده سر بر آستانه است
عزیزا کار تو بس مشکل افتاد
چه گویم چون زبانم پر زبانه است
ببین کایینهٔ کونین عالم
جمال بی نشانی را نشانه است
نگاهی می‌کند در آینه یار
که او خود عاشق خود جاودانه است
به خود می‌بازد از خود عشق با خود
خیال آب و گل در ره بهانه است
اگر احول نباشی زود ببینی
که کلی هر دو عالم یک یگانه است
تو هرجایی از آن می بازمانی
که راهی دور و بحری بی‌کرانه است
بر آن ایوان کز اینجا رفت این حرف
دو عالم همچو نقش آسمان است
دل عطار از روز ازل باز
ز صاف عشق مخمور شبانه است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۳ به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1396/08/16 17:11
نادر..

به خود می‌بازد از خود عشق با خود..
که او خود عاشق خود جاودانه است...

1396/10/15 00:01
نادر..

چه گویم چون زبانم پر زبانه است..

1403/06/07 17:09
مسعود کلانتری

حافظ عزیز در غزل سحرگاهان که مخمور شبانه به استقبال این غزل عالیجناب عطار رفته تا جایی که چند مصراع را به اندک تغییری آورده.البته حافظ بزرگ با مضامین بیشتری غزل را پرداخته.