گنجور

غزل شمارهٔ ۹۴

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است
تا به دم صور مست درد مغانه است
ور به دم صور باهش آید ازین می
نیست مبارز مخنث بن خانه است
بر محک دیرخانه ناسره آید
هر که گمان می‌برد که شیر ژیان است
در بن این دیر درس عشق که گوید
آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است
هر که دلی شاخ شاخ یافت چو شانه
سالک آن زلف شاخ شاخ چو شانه‌است
بر سر جمعی که بحر تشنهٔ آنهاست
هرچه رود جز حدیث عشق فسانه است
عاشق ره را هزار گونه جنیبت
در پس و در پیش این طریق روانه است
عشق که اندر خزانهٔ دو جهان نیست
در بن صندوق سینه کنج خزانه است
چون رخ معشوق را نه شبه و نه مثل است
سلطنت عشق را نه سر نه کرانه است
چشمه و کاریز و جوی و بحر یک آب است
عاشق و معشوق و عشق هر سه بهانه است
ذره اگر بی‌عدد به راه برآید
ذره که باشد چو آفتاب عیان است
هر دو جهان دام و دانه است ولیکن
دیده و دل را وجود دام چو دانه است
تا که زبانم به نطق عشق درآمد
در دل عطار صد هزار زبانه است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است
تا به دم صور مست درد مغانه است
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مکان معنوی و باصفا بمیرد، تنها و بی‌همتا است، و تا زمانی که صدای صور، او را تحت تأثیر قرار دهد، دردی از عشق و معرفت را حس خواهد کرد.
ور به دم صور باهش آید ازین می
نیست مبارز مخنث بن خانه است
هوش مصنوعی: اگر از دم صور (شیپور قیامت) صدایی بیاید، هیچ‌گونه شجاعتی برای مبارزه وجود ندارد، زیرا این وضعیت نشان‌دهنده ناتوانی و ضعف است.
بر محک دیرخانه ناسره آید
هر که گمان می‌برد که شیر ژیان است
هوش مصنوعی: هر کسی که فکر کند که در محفل شراب‌خواری، ناپسند و بی‌ارزش به نظر نمی‌آید، در واقع در اشتباه است و به زودی مقام او مشخص خواهد شد.
در بن این دیر درس عشق که گوید
آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است
هوش مصنوعی: در عمق این مکان مقدس عشق، چه کسی می‌تواند بگوید که کسی از چیزهای محسوس و دنیوی بی‌اثر و بی‌علامت است؟
هر که دلی شاخ شاخ یافت چو شانه
سالک آن زلف شاخ شاخ چو شانه‌است
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش پر از خار و نیاز باشد، مانند سالکی است که در آرزوی وصال، به زلف‌های پیچیده و زیبای معشوق نگاه می‌کند. این زلف‌ها هم مانند شانه، در تلاشند تا دل او را از این درد و رنج نجات دهند.
بر سر جمعی که بحر تشنهٔ آنهاست
هرچه رود جز حدیث عشق فسانه است
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که به شدت نیازمند عشق و محبت هستند، هر سخنی که جز قصه عشق باشد، بی‌ارزش و بی‌معناست.
عاشق ره را هزار گونه جنیبت
در پس و در پیش این طریق روانه است
هوش مصنوعی: عاشق به راهی که می‌رود، هزاران حالت و نشانه می‌بیند؛ هم در گذشته و هم در آینده، این مسیر همچنان در حال حرکت است.
عشق که اندر خزانهٔ دو جهان نیست
در بن صندوق سینه کنج خزانه است
هوش مصنوعی: عشق نه در گنجینه‌های این دنیا وجود دارد و نه در آن دنیا، بلکه در عمق سینه‌ی انسان و در دلی که آن را نگه داشته، محفوظ است.
چون رخ معشوق را نه شبه و نه مثل است
سلطنت عشق را نه سر نه کرانه است
هوش مصنوعی: چهره معشوق هیچ شباهتی به دیگر چیزها ندارد و سلطنت عشق هیچ آغاز و پایانی ندارد.
چشمه و کاریز و جوی و بحر یک آب است
عاشق و معشوق و عشق هر سه بهانه است
هوش مصنوعی: تمامی منابع آب‌ مانند چشمه، کاریز، جوی و دریا همه از یک منبع سرچشمه می‌گیرند، و در عشق نیز، عاشق، معشوق و خود عشق، تنها بهانه‌هایی برای تجربه و بیان احساسات هستند.
ذره اگر بی‌عدد به راه برآید
ذره که باشد چو آفتاب عیان است
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای که به‌تنهایی کوچک و بی‌ارزش است، بخواهد به راه خود برود، باید بداند که مانند آفتاب که درخشان و نمایان است، نمی‌تواند بی‌عدد و بدون اهمیت باشد.
هر دو جهان دام و دانه است ولیکن
دیده و دل را وجود دام چو دانه است
هوش مصنوعی: هر دو جهان، مانند دام و دانه هستند؛ اما برای دیده و دل، وجود دام همانند دانه است.
تا که زبانم به نطق عشق درآمد
در دل عطار صد هزار زبانه است
هوش مصنوعی: وقتی که احساسات عاشقانه‌ام به کلام درآمد، در دل عطار هزاران زبان وجود دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۴ به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1399/03/28 20:05
..

جز حدیث عشق، فسانه‌ست..