گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است
شور لب لعلش همه شیرینی جان است
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
از غایت حسن رخش انگشت گزان است
جانا نبرم جان ز تو زیرا که تو ترکی
وابروی تو در تیز زدن سخت کمان است
از غالیه دانت شکری نیست امیدم
کان خال سیه مشرف آن غالیه دان است
از بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است
زلف تو چنین تافته پیوسته از آن است
قربان کندم چشم تو از تیر که پیوست
خون ریختن و تیر از آن کیش روان است
خورشید که رویش به جهان پشت سپاه است
بر پشتی روی تو دل افروز جهان است
تا روی دلفروز تو عطار بدیده است
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است
هوش مصنوعی: دلبری که من دوستش دارم، رنگ چهره‌اش سبز و لب‌هایش شبیه به پسته است. من هم مانند قلمی که بر کاغذ نوشته می‌شود، دل خود را بر روی خطوط زیبای او می‌گذارم.
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است
شور لب لعلش همه شیرینی جان است
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت خط او نشان‌دهنده‌ی زیبایی و شادابی مردم است و خوشگلی لب‌های او مانند شهدی است که جان را شیرین می‌کند.
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
از غایت حسن رخش انگشت گزان است
هوش مصنوعی: نقاشی که چهره او را نقاشی کرده، از زیبایی بی‌نظیرش شگفت‌زده شده و حتی به جای قلم، انگشتانش را به دندان گرفته است.
جانا نبرم جان ز تو زیرا که تو ترکی
وابروی تو در تیز زدن سخت کمان است
هوش مصنوعی: عزیزم، جانم را از تو نمی‌برم چون تو با ابروهایت به اندازه کمان تیز هستی.
از غالیه دانت شکری نیست امیدم
کان خال سیه مشرف آن غالیه دان است
هوش مصنوعی: شکری در مورد کسی ندارم که در آرزوهایم امید به آن خال سیاه دارم، زیرا آن خال سیاه خود در مقام بالایی است.
از بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است
زلف تو چنین تافته پیوسته از آن است
هوش مصنوعی: دل من آن‌قدر در اسارت زلف توست که همیشه به خاطر آن در عذاب و پریشانی قرار دارد. زلف تو به قدری جذاب و فریبنده است که تمام احساساتم را تحت تأثیر قرار داده است.
قربان کندم چشم تو از تیر که پیوست
خون ریختن و تیر از آن کیش روان است
هوش مصنوعی: چشمان تو برای من آنقدر عزیز است که می‌توانم برایشان قربانی شوم، زیرا تیر چشم تو باعث جاری شدن خون و رنج می‌شود و این حالت به گونه‌ای است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را از بین ببرد.
خورشید که رویش به جهان پشت سپاه است
بر پشتی روی تو دل افروز جهان است
هوش مصنوعی: خورشید که همیشه به دنیا نور می‌افشاند و قدرتش را نشان می‌دهد، عشق و زیبایی‌اش به تو همانند روشنایی روز است و دل‌های مردم را شاد می‌کند.
تا روی دلفروز تو عطار بدیده است
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان است
هوش مصنوعی: تا زمانی که جمال دل‌ربای تو را عطار دیده، به واقع، چنان دل و جان خواسته که در زندگی همین گونه است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1395/01/11 12:04
محمد مهدی فروغی

خیلی معلومه که اون توصیفاتش توصیف تمثیلیه :|
کی میخوایم یاد بگیریم برای بالاتر بردن یکی بقیه رو پایین نباید آورد نمیدونم

1399/03/19 19:06

وابروی تو در تیر زدن سخت کمان است
خداوند در هیچ ذهن وخیال و تصور و تخیل و هیچ جای دیگر جای نداردخداوند معبود است و این کفایت میکند---محدود کردن خدا و جائی را به او اختصاص دادن شرک است

1399/12/27 17:02
فرهاد شیرازی

با درود فراوان خدمت دوستان عزیز، اهل مباحثه نیستم، اما بنظرم لازم آمد تا یاداوری کنم که شیخ عطار بزرگوار بارها در غزلیات خود از ره بی نشان که گوید نه پنهان و نه نهان است، بالای اینهاست، بالا و پایین هم نیست، بیرون اینهاست! بیرون و درون هم نیست، اینها لفظ و کلام است و این ره در کلام نگنجد!!! آیا این وصف از بی وصفی کفایت نمی‌کند تا مخاطب غزل حاضر را خداوند ندانیم؟؟ اگر کفایت نمی‌کند، به این بیت توجه کنید:
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
از غایت حسن رخش انگشت گزان است
فکر میکنم این بیت حجت را تمام کند!! خداوند خود نقاش تمام هستی است، لذا قریب به یقین مخاطب این غزل خداوند نیست!!