گنجور

غزل شمارهٔ ۸۵۱

چون روی بود بدان نکویی
نازش برود به هرچه گویی
رویی که ز شرم او درافتاد
خورشید فلک به زرد رویی
چون در خور او نمی‌توان شد
بر بوی وصال او چه پویی
خون می‌خور و پشت دست می‌خای
گر در ره درد مرد اویی
جانان به تو باز ننگرد راست
تا دست ز جان و دل نشویی
تو ره نبری تو تا تویی تو
تا کی تو تویی تویی و تویی
چیزی که ازو خبر نداری
گم ناشده از تو چند جویی
گر گویندت چه گم شد از تو
ای غره به خویشتن چه گویی
باری بنشین گزاف کم‌گوی
بندیش که در چه آرزویی
عطار کجا رسی به سلطان
زیرا که کم از سگان کویی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون روی بود بدان نکویی
نازش برود به هرچه گویی
هوش مصنوعی: وقتی که چهره کسی زیبا باشد، هر چیزی که در موردش بگویی، آن زیبایی باعث می‌شود که نظر مثبت به او داشته باشی.
رویی که ز شرم او درافتاد
خورشید فلک به زرد رویی
هوش مصنوعی: چهره‌ای که به خاطر شرم او، خورشید آسمان رنگی زرد به خود گرفت.
چون در خور او نمی‌توان شد
بر بوی وصال او چه پویی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی به مقام و مرتبه او برسی، پس چرا به دنبال بوی وصال و نزدیکی او هستی؟
خون می‌خور و پشت دست می‌خای
گر در ره درد مرد اویی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر درد و رنج هستی و واقعاً در پی رشد و پیشرفت هستی، باید با شجاعت و عزم راسخ، سختی‌ها و مشکلات را تحمل کنی و در عین حال به خودت خیانت نکنی.
جانان به تو باز ننگرد راست
تا دست ز جان و دل نشویی
هوش مصنوعی: عزیز من هرگز به تو مستقیم نگاه نمی‌کند، مگر اینکه خود را از جان و دل آزاد کنی.
تو ره نبری تو تا تویی تو
تا کی تو تویی تویی و تویی
هوش مصنوعی: تو راه را نمی‌بری و نمی‌دانی که تا کی در این حالت باقی خواهی ماند، فقط خودت را می‌بینی و هیچ چیز جز خودت برایت اهمیت ندارد.
چیزی که ازو خبر نداری
گم ناشده از تو چند جویی
هوش مصنوعی: چیزی که شما از آن بی‌خبر هستید، هرگز از شما گم نشده است؛ پس چرا به دنبال آن هستید؟
گر گویندت چه گم شد از تو
ای غره به خویشتن چه گویی
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که چه چیزی را از دست داده‌ای، ای کسی که به خودت مغروری، چه پاسخی خواهی داد؟
باری بنشین گزاف کم‌گوی
بندیش که در چه آرزویی
هوش مصنوعی: پس آرام بنشین و بی‌خود حرف نزن، که نمی‌دانی در چه آرزویی به سر می‌برم.
عطار کجا رسی به سلطان
زیرا که کم از سگان کویی
هوش مصنوعی: عطار به جایی نمی‌رسد که سلطان باشد، زیرا که او از سگ‌های کوچه‌اش نیز کمتر است.