گنجور

غزل شمارهٔ ۸۵۰

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی
چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی
گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم
که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی
چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را
چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی
همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من
در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی
تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی
به تو بخشد آن ولیکن تو بدین قدر نیایی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم چهره تو را ببینم در حالی که تو در نظر کسی نمی‌آیی؟ می‌دانم که تو به سراغ کسی نمی‌روی.
وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم وطن تو را پیدا کنم، وقتی که تو در هیچ جایی جا نمی‌گیری؟ و از که باید درباره‌ات بپرسم، وقتی که هیچ خبری از تو در دسترس نیست؟
چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند به تو بگوید، ای جان، که وقتی به وصف و کمال تو می‌پردازم، تو خود را وصف نمی‌کنی؟
گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم
که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی
هوش مصنوعی: من گوهری شگفت‌انگیزتر از تو نشنیده‌ام و ندیده‌ام، زیرا تو آن‌قدر بزرگ و ارزنده‌ای که در دریا نمی‌توانی جا شوی و در عین حال از عمق آن به بالا نمی‌آیی.
چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را
چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی
هوش مصنوعی: وقتی در پرده می‌نشینی و به عاشقان توجه نمی‌کنی، چه دلیلی دارد که مانند شکر مهربانی نداشته باشی و نمک بر زخم دل‌های آن‌ها نپاشی؟
همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من
در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی
هوش مصنوعی: هر کسی باید عشق تو را در دلش نگه دارد، اما من نمی‌دانم چطور به تو برسم. حتی اگر من بارها در دل خود تو را بخواهم، تو هیچ وقت از دل من خارج نخواهی شد.
تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی
به تو بخشد آن ولیکن تو بدین قدر نیایی
هوش مصنوعی: بیا پیش من که اگر دل عطار با تو باشد، می‌تواند جانش را به تو بدهد، اما تو به اندازه‌ای که باید، نزد من نمی‌آیی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۵۰ به خوانش فاطمه زندی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"هشتصد و پنجاهمین (عطار)"
با صدای Yapachi (آلبوم هشتصد و پنجاهمین)

حاشیه ها

1394/04/03 18:07
داوود

در بیت آخر مصرع دوم " بخشد " درست است زیرا حکیم میگوید: اگر از جان عطار خوشت می آید بیا ، آنرا به تو می بخشد (تا تو بیایی) ولی تو با این مقدار ناچیز نخواهی آمد - یعنی هرچند عطار جان خودش را برای دیدن تو ببخشد ولی باز هم برای بدست آوردن تو کم است و تو بزرگتر از آنی که کسی بتواند تورا ببیند حتی اگر بمیرد

1398/05/26 23:07
احسان

کاملا صحیح است فرموده جناب داوود