گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴

تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
عشقت به همه جهان دریغ است
زان است که از جهان نهان است
اندوه تو کوه بی‌قرار است
سودای تو بحر بی کران است
شادی دل کسی که دایم
با درد غم تو شادمان است
با تو نفسی نشسته بودم
دیری است کم آرزوی آن است
گر دست دهد دمی وصالت
پیش از اجل آرزوی آن است
جانا چو تو از جهان فزونی
خود جان ز چه بستهٔ جهان است
بی صبر و قرار جان عطار
بر بوی وصال جاودان است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در دل وجود دارد، زندگی بر هر چیز دیگری شایسته‌تر و موفق‌تر خواهد بود.
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
هوش مصنوعی: ای کاش کسی پیدا می‌شد که در این دو جهان، ارزش و بهای عشق تو را درک می‌کرد.
عشقت به همه جهان دریغ است
زان است که از جهان نهان است
هوش مصنوعی: عشق تو آنقدر گران‌بهاست که نمی‌توان به سادگی آن را برای دیگران صرف کرد، زیرا این عشق در عمق وجود خود و در پس پرده‌ها پنهان است و به آسانی قابل مشاهده نیست.
اندوه تو کوه بی‌قرار است
سودای تو بحر بی کران است
هوش مصنوعی: غم تو همچون کوهی است که آرام و قرار ندارد، و عشق تو همانند دریایی بی‌پایان و وسیع است.
شادی دل کسی که دایم
با درد غم تو شادمان است
هوش مصنوعی: شادی قلب کسی که همیشه با اندوه و غم تو خوشحال است.
با تو نفسی نشسته بودم
دیری است کم آرزوی آن است
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که با تو نشسته‌ام و دیگر آرزوی چیز خاصی ندارم.
گر دست دهد دمی وصالت
پیش از اجل آرزوی آن است
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش بیاید که قبل از مرگ به وصالت برسم، آرزوی من همین است.
جانا چو تو از جهان فزونی
خود جان ز چه بستهٔ جهان است
هوش مصنوعی: عزیزم، تو که از همه چیز در دنیا برتر هستی، پس چرا روح خود را به چیزهای دنیوی محدود کرده‌ای؟
بی صبر و قرار جان عطار
بر بوی وصال جاودان است
هوش مصنوعی: عطار که همیشه پر از روزنای عشق و انتظار است، به شدت در جستجوی بوی وصال و پیوندی ابدی است. او به خاطر این اشتیاق نمی‌تواند آرامش داشته باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فرید حامد