غزل شمارهٔ ۸۱۴
ترسا بچهای به دلستانی
در دست شراب ارغوانی
دوش آمد و تیز و تازه بنشست
چون آتش و آب زندگانی
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی
در بسته میان خود به زنار
بگشاده دهن به دلستانی
در هر خم زلف دلفریبش
صد عالم کافری نهانی
آمد بنشست و پیر ما را
بنهاد محک به امتحانی
القصه چو پیر روی او دید
از دست بشد ز ناتوانی
دردی ستد و درود دین کرد
یارب ز بلای ناگهانی
دردا که چنان بزرگواری
برخاست ز راه خرده دانی
ترسا بچه را به پیش خود خواند
پس گفت نشان ره چه دانی
گفتا که نشان راه جایی است
کانجا نه تویی و نه نشانی
چون پیر سخن شنید جان داد
عطار سخن بگو که جانی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترسا بچهای به دلستانی
در دست شراب ارغوانی
هوش مصنوعی: یک جوان مسیحی در دستش لیوانی از شراب قرمز رنگ دارد.
دوش آمد و تیز و تازه بنشست
چون آتش و آب زندگانی
هوش مصنوعی: دیشب او به طور ناگهانی و با انرژی زیاد وارد شد و همچون آتش و آب، زندگی را به جریان انداخت.
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی
هوش مصنوعی: میدانی خوشی او چگونه است وقتی که عشق در دوران جوانی فراوان است؟
در بسته میان خود به زنار
بگشاده دهن به دلستانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که فردی با وجود محدودیتها و مشکلات، در تلاش است تا به خواستههای قلبی و آرزوهای خود دست یابد. او در حالی که به نظر میرسد در شرایط سختی است، سعی میکند به دنیای احساسات و محبتها راه پیدا کند.
در هر خم زلف دلفریبش
صد عالم کافری نهانی
هوش مصنوعی: در هر حلقه از موهای زیبایش، رازهای زیادی وجود دارد که فراتر از درک و باور ماست.
آمد بنشست و پیر ما را
بنهاد محک به امتحانی
هوش مصنوعی: او آمد و نشسته و ما را در معرض آزمون قرار داد.
القصه چو پیر روی او دید
از دست بشد ز ناتوانی
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که پیر صورت او را دید، از شدت ناتوانی و ضعف از حال رفت.
دردی ستد و درود دین کرد
یارب ز بلای ناگهانی
هوش مصنوعی: ای خدا، دردی گرفتم و ناگهان بلایی به سرم آمد که تنها تویی که میتوانی کمک کنی.
دردا که چنان بزرگواری
برخاست ز راه خرده دانی
هوش مصنوعی: متأسفانه، چنان شخصیتی از راهی که کمتر شناخته شده بود، ظهور کرد که باعث شگفتی و اندوه شد.
ترسا بچه را به پیش خود خواند
پس گفت نشان ره چه دانی
هوش مصنوعی: ترسا بچه را صدا زد و از او پرسید که نشانی راه را چه میدانی.
گفتا که نشان راه جایی است
کانجا نه تویی و نه نشانی
هوش مصنوعی: گفت که علامت مسیر جایی است که نه تو حضور داری و نه نشانهای از تو وجود دارد.
چون پیر سخن شنید جان داد
عطار سخن بگو که جانی
هوش مصنوعی: وقتی که مردی با تجربه و دانش گفتار را شنید، زندگی عطار به عشق و شوق کلامش آغشته شد. اکنون از تو میخواهم که سخن بگویی تا جانم زنده شود.
حاشیه ها
1395/09/27 17:11
behrouz
گفتا که نشان راه جایی است
کانجا نه تویی و نه نشانی