غزل شمارهٔ ۷۸۲
چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی
تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی
ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز
ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی
تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی
دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی
بنگر که چند عاشق ز تو خفتهاند در خون
ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی
چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی
چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی
به میان در آی آخر ز میان چه میگریزی
چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی
تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی
هوش مصنوعی: چه عجیب است که کسی مثل تو را نشناسم، مگر اینکه تو جان منی که به اندازه جانم عزیز هستی.
ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز
ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی
هوش مصنوعی: ای جانم، از کجا باید دنبالت بگردم؟ هیچکس هرگز نتوانسته تو را پیدا کند. میخواهم تو را داشته باشم، اما نمیتوانی با کسی دیگر بنشینی و راه بروی.
تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی
دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی
هوش مصنوعی: بدن و روح از یاد تو رفتهاند، حالا تو چه گنجی از دل و دین برای من باقی گذاشتهای؟ ناگهان حیران و بیخبر از تو هستم، حالا تو چه چیزی برای من داری؟
بنگر که چند عاشق ز تو خفتهاند در خون
ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی
هوش مصنوعی: نگاه کن که چندین عاشق به خاطر عشق تو در درد و رنج به خواب رفتهاند، اما تو هنوز از سر غیرت و محبت با آنها درگیر هستی و نمیگذاری که آرامش یابند.
چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی
هوش مصنوعی: چه بر من میآوری که من به خاطر غم تو، جان خود را از دست دادهام. شخصی همچون من، ارزش ندارد که تو خون مرا بریزی.
چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی
به میان در آی آخر ز میان چه میگریزی
هوش مصنوعی: وقتی با زلف خود دلبری و زیبایی به ما جذبه میزنی، چرا از ما دور میشوی و به میان نمیآیی؟
چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی
هوش مصنوعی: وقتی عطار به عشق تو هیچ اثری نیافت، به خاطر اشتیاقی که داشت، دلش را به آتش سوزان بدیع فروخت.