غزل شمارهٔ ۷۷۹
ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری
زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری
از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی
در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری
از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی
وز هر شکن زلفش گمره شده دینداری
دیوانهٔ عشق او هرجا که خردمندی
دردی کش درد او هرجا که طلب کاری
آمد بر پیر ما می در سر و می در بر
پس در بر پیر ما بنشست چو هشیاری
گفتش که بگیر این می، این روی و ریا تا کی
گر نوش کنی یک می، از خود برهی باری
ای همچو یخ افسرده یک لحظه برم بنشین
تا در تو زند آتش ترسا بچه یک باری
بی خویش شو از هستی تا باز نمانی تو
ای چون تو به هر منزل واماندهٔ بسیاری
پیر از سر بی خویشی، می بستد و بیخود شد
در حال پدید آمد در سینهٔ او ناری
کاریش پدید آمد کان پیر نود ساله
بر جست و میان حالی بر بست به زناری
در خواب شد از مستی بیدار شد از هستی
از صومعه بیرون شد بنشست چو خماری
عطار ز کار او در مانده به صد حیرت
هرکس که چنین بیند حیرت بودش آری
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری
زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری
هوش مصنوعی: یک جوان شاد و بازیگوش، به خاطر زیبایی و جذابیت خاصی که دارد، دلداری میدهد. او با شوخی و شیرینی خود، دل هر کسی را میرباید و به طرز عجیبی همه را به خود جذب میکند.
از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی
در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری
هوش مصنوعی: هر جا که شیرینی و شکر وجود دارد، از لبخند و شادی او بهراحتی میتوان دید که در زیبايي و جذابیتش چه چیزهایی نهفته است.
از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی
وز هر شکن زلفش گمره شده دینداری
هوش مصنوعی: از هر کلام ناگوار به بیدینی رهنمون میشود و از هر آسیب ناشی از زلف او، دینداری به سردرگمی دچار میشود.
دیوانهٔ عشق او هرجا که خردمندی
دردی کش درد او هرجا که طلب کاری
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق او دچار شده است، در هر جایی که انسانهای عاقل و عاقلمندی به درد میخورند، او هم به درد عشق خود میسوزد و در پی آن است که عشقش را بیابد.
آمد بر پیر ما می در سر و می در بر
پس در بر پیر ما بنشست چو هشیاری
هوش مصنوعی: پیر ما با شراب و سر و حال وارد شد و بعد از آنکه در کنار او نشستم، حس هشیاری به سراغم آمد.
گفتش که بگیر این می، این روی و ریا تا کی
گر نوش کنی یک می، از خود برهی باری
هوش مصنوعی: چرا مدت طولانی به چهرهسازی و ظاهرگرایی ادامه میدهی؟ اگر یک بار از این شراب بنوشی، میتوانی از خودت رها شوی و آزادانه زندگی کنی.
ای همچو یخ افسرده یک لحظه برم بنشین
تا در تو زند آتش ترسا بچه یک باری
هوش مصنوعی: ای مانند یخ و سرد، لحظهای کنار من بنشین تا شعلهای از محبت و شوق را در وجودت شعلهور کنم، مانند آتش که ترس را میسوزاند و جان تازهای میبخشد.
بی خویش شو از هستی تا باز نمانی تو
ای چون تو به هر منزل واماندهٔ بسیاری
هوش مصنوعی: از وجود خود فارغ شو تا در بند هستی نمانی، ای کسی که مانند تو در هر مرحله و منزلی متوقف شدهای.
پیر از سر بی خویشی، می بستد و بیخود شد
در حال پدید آمد در سینهٔ او ناری
هوش مصنوعی: یک فرد سالخورده به خاطر بیهدفی و بیکسی دچار بیخوابی و سردرگمی شده است. در درون او شعلهای از احساسات و هیجان به وجود آمده است.
کاریش پدید آمد کان پیر نود ساله
بر جست و میان حالی بر بست به زناری
هوش مصنوعی: یک پیرمرد نود ساله به یکباره از جا برخاست و خود را با زنجیری به حالتی متحول کرد.
در خواب شد از مستی بیدار شد از هستی
از صومعه بیرون شد بنشست چو خماری
هوش مصنوعی: در خواب به سر میبرد و وقتی بیدار شد، از جهان وجودش رهایی یافت. از جایی مانند صومعه خارج شد و مانند کسی که نشئه است، بر زمین نشسته است.
عطار ز کار او در مانده به صد حیرت
هرکس که چنین بیند حیرت بودش آری
هوش مصنوعی: عطار به شدت تحت تأثیر کار او قرار گرفته و حیران است. هر کسی که این حالت را ببیند، طبیعتاً دچار حیرت میشود.