گنجور

غزل شمارهٔ ۷۷۴

تورا گر نیست با من هیچ کاری
مرا با تو بسی کار است باری
منت پیوسته خواهم بود غمخوار
توم گرچه نباشی غمگساری
ز حل و عقد عشق ملک رویت
ندارم حاصلی جز انتظاری
بر امید رخ چون آفتابت
چو سایه می‌گذارم روزگاری
دلم را تا تو خواهی بود باقی
نخواهد بود یک ساعت قراری
دلا گر سر عشقت اختیار است
شوی در راه او بی اختیاری
اگر خود را سر مویی شماری
سر مویی نیایی در شماری
اگر خود را ز فرعونی ندانی
ز فرعونی تمامت خاکساری
جهان پر آفتاب است و تو سایه
نیابی جز فنا اینجا حصاری
که اگر در آفتاب آیی تو یکدم
برآرد از تو آن یک دم دماری
چه گردی گرد این دریای اعظم
که جایی غرقه گردی زار زاری
اگر موجی ازین دریا برآید
نماند صورت و صورت نگاری
ز دریا چند گویی چون ندیدی
ازین دریا به جز پر خون کناری
تو معذوری که پشمین دیده‌ای شیر
ندیدی هیچ شیر مرغزاری
اگر روزی ببینی جنگ شیران
ز فای فخر سازی عین عاری
برو چندین چه گردی گرد این راه
که چشمت کور گردد از غباری
به چشم خود برو پیری طلب کن
که تو ننگی شوی بی نامداری
چو نتوانی که سلطان باشی ای دوست
ز خدمتکار سلطان باش باری
اگر نرسد تو را تخت و وزارت
به سگبانی او بر ساز کاری
به هر نوعی که باشی آن او باش
چو بودی آن او چه گل چه خاری
اگر تو یاد گیری حرف عطار
بست این باد دایم یادگاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تورا گر نیست با من هیچ کاری
مرا با تو بسی کار است باری
هوش مصنوعی: اگر تو هیچ ارتباطی با من نداری، من هنوز با تو مشغله‌های زیادی دارم.
منت پیوسته خواهم بود غمخوار
توم گرچه نباشی غمگساری
هوش مصنوعی: من همیشه به تو کمک می‌کنم و در کنارت هستم، حتی اگر خودت حضور نداشته باشی.
ز حل و عقد عشق ملک رویت
ندارم حاصلی جز انتظاری
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم در مسائل عشق و جذب زیبایی تو کاری از پیش ببرم و تنها چیزی که نصیبم شده، انتظار کشیدن است.
بر امید رخ چون آفتابت
چو سایه می‌گذارم روزگاری
هوش مصنوعی: به امید اینکه روزی چهره‌ات همچون آفتاب بر من بتابد، در سایه‌ات زندگی می‌کنم و منتظرم تا روزگاری خوش برسد.
دلم را تا تو خواهی بود باقی
نخواهد بود یک ساعت قراری
هوش مصنوعی: دل من تا وقتی تو هستی، نمی‌تواند حتی یک ساعت آرامش داشته باشد.
دلا گر سر عشقت اختیار است
شوی در راه او بی اختیاری
هوش مصنوعی: اگر دل تو در عشق او انتخابی دارد، باید در راه او به طور کامل خود را از اختیار آزاد کنی.
اگر خود را سر مویی شماری
سر مویی نیایی در شماری
هوش مصنوعی: اگر خود را به اندازه یک مو هم کم ارزش بدانید، هرگز نمی‌توانید به اندازه یک مو هم به حساب بیایید.
اگر خود را ز فرعونی ندانی
ز فرعونی تمامت خاکساری
هوش مصنوعی: اگر خود را از کسانی که به قدرت و ظلم خود می‌بالند، ندانید، پس در حقیقت شما نیز مانند آن‌ها به راستی کوچک و حقیر هستید.
جهان پر آفتاب است و تو سایه
نیابی جز فنا اینجا حصاری
هوش مصنوعی: دنیا پر از نور و روشنایی است و تو نمی‌توانی سایه‌ای پیدا کنی، جز اینکه به فنا و نابودی برسی. اینجا هیچ جایی برای پناه بردن نیست.
که اگر در آفتاب آیی تو یکدم
برآرد از تو آن یک دم دماری
هوش مصنوعی: اگر تو به یک لحظه در زیر نور خورشید قرار بگیری، آن لحظه به قدری بر تو تاثیر می‌گذارد که همه چیز را در هم می‌شکند و نابود می‌کند.
چه گردی گرد این دریای اعظم
که جایی غرقه گردی زار زاری
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که چه تحولاتی و چه دورانی در این اقیانوس بزرگ وجود دارد که ممکن است انسان به خودی خود در آن غرق شود و دچار sorrow یا ناامیدی گردد. به عبارتی دیگر، زندگی پر از چالش‌ها و سختی‌هاست و هر کسی ممکن است در شرایط دشواری قرار بگیرد.
اگر موجی ازین دریا برآید
نماند صورت و صورت نگاری
هوش مصنوعی: اگر موجی از این دریا برخواهد آمد، دیگر هیچ نشانی از خود و شکل و ظاهر نخواهد ماند.
ز دریا چند گویی چون ندیدی
ازین دریا به جز پر خون کناری
هوش مصنوعی: چقدر می‌توانی از دریا صحبت کنی وقتی که جز پر از خون، چیزی از آن ندیده‌ای؟
تو معذوری که پشمین دیده‌ای شیر
ندیدی هیچ شیر مرغزاری
هوش مصنوعی: تو معذوری و حق داری که درک درستی از حقیقت نداشته باشی، چون هرگز شیر را در دشت و مرغزار ندیده‌ای.
اگر روزی ببینی جنگ شیران
ز فای فخر سازی عین عاری
هوش مصنوعی: اگر روزی ببینی که شیران در حال جنگ هستند، در عین حال تو خود را در جایگاهی خاص و برجسته می‌دانی.
برو چندین چه گردی گرد این راه
که چشمت کور گردد از غباری
هوش مصنوعی: برو و در این راه به اندازه کافی بچرخ که چشمت از غبار آن نابینا شود.
به چشم خود برو پیری طلب کن
که تو ننگی شوی بی نامداری
هوش مصنوعی: به چشم خود برو و به دنبال پیری بگرد تا از ننگی که بدون آبرو خواهی شد، دور بمانی.
چو نتوانی که سلطان باشی ای دوست
ز خدمتکار سلطان باش باری
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی مثل سلطان باشی، حداقل سعی کن که خدمتگزار خوبی برای سلطان باشی.
اگر نرسد تو را تخت و وزارت
به سگبانی او بر ساز کاری
هوش مصنوعی: اگر به مقام و منزلت بالا دسترسی نداری، می‌توانی با خدمت به دیگران و انجام کارهای کوچک، خود را مشغول کنی و به نوعی به زندگی ادامه دهی.
به هر نوعی که باشی آن او باش
چو بودی آن او چه گل چه خاری
هوش مصنوعی: هر گونه‌ای که هستی، آن شخص همان توست؛ چه مانند گل باشی و چه مانند خار.
اگر تو یاد گیری حرف عطار
بست این باد دایم یادگاری
هوش مصنوعی: اگر تو آموزه‌های عطار را در خاطر بسپاری، این به یادگاری برایت خواهد ماند.

حاشیه ها

1396/10/27 13:12
نادر..

به هر نوعی که باشی آنِ او باش ..