غزل شمارهٔ ۷۷۳
هم تن مویم از آن میان که نداری
تنگ دلم مانده زان دهان که نداری
ننگری از ناز در زمین که دمی نیست
سر ز تکبر بر آسمان که نداری
من چه بلایی است هر نفس که ندارم
تو چه نکویی است هر زمان که نداری
هرچه بباید ز نیکویی همه هستت
مثل بماند است در جهان که نداری
نام وفا میبری و هیچ وفایی
از تو نیاید بدان نشان که نداری
گفته بدی عاقبت وفای تو آرم
این ننیوشم از این زبان که نداری
یک شکرم ده که سود بنده در آن است
زانکه بسی افتد این زیان که نداری
گرچه شکر داری و قیاس ندارد
هست چو ندهی به کس چنان که نداری
گفته بدی خون تو به درد بریزم
تا برهی تو ز نیم جان که نداری
تو نتوانی به خون من کمری بست
خاصه کمر بر چنان میان که نداری
بر تن عطار کز غمت چو کمانی است
چند کشی آخر این کمان که نداری
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم تن مویم از آن میان که نداری
تنگ دلم مانده زان دهان که نداری
هوش مصنوعی: دلم به خاطر تو پر از احساسات گوناگون است، با اینکه تو نزدیک نیستی و مرا در آغوش نمیگیری. همچنین، کلامی که از تو میشنوم، برایم بسیار دلنشین و خاص است، اما حسرت آن را دارم که نمیتوانم بیشتر از آن بهرهبرداری کنم.
ننگری از ناز در زمین که دمی نیست
سر ز تکبر بر آسمان که نداری
هوش مصنوعی: به خود نبال و مغرور نباش، زیرا در این جهان هیچ چیزی دائمی نیست و از بالا به دیگران نگاه نکن، چرا که مقام و دوری از زمین را برای خود برتر نمیدانی.
من چه بلایی است هر نفس که ندارم
تو چه نکویی است هر زمان که نداری
هوش مصنوعی: هر لحظهای که من تو را ندارم، بلایی بر من میگذرد و هر زمانی که تو در کنارم نیستی، چیز خوبی را از دست دادهام.
هرچه بباید ز نیکویی همه هستت
مثل بماند است در جهان که نداری
هوش مصنوعی: هر چیزی که باید از خوبیها باشد، همه به مانند خودت در این دنیا وجود دارد؛ فقط به خاطر اینکه تو آنها را نداری، احساسشان نمیکنی.
نام وفا میبری و هیچ وفایی
از تو نیاید بدان نشان که نداری
هوش مصنوعی: تو از وفا سخن میگویی اما هیچ نشانهای از وفای تو دیده نمیشود، چرا که تو به راستی وفادار نیستی.
گفته بدی عاقبت وفای تو آرم
این ننیوشم از این زبان که نداری
هوش مصنوعی: بدیها را فراموش کرده و پایبندی و وفاداری تو را میپذیرم، اما از این سخن نمیتوانم چیزی بگویم چون تو خود این را نداری.
یک شکرم ده که سود بنده در آن است
زانکه بسی افتد این زیان که نداری
هوش مصنوعی: خدا را شکر میکنم که در این شکرگزاری، نفع من نهفته است، چرا که به ندرت پیش میآید که کسی از ضرر و زیان بینیاز باشد.
گرچه شکر داری و قیاس ندارد
هست چو ندهی به کس چنان که نداری
هوش مصنوعی: اگرچه تو شکر و نعمت داری و نمیتوانی آن را با چیزی مقایسه کنی، اما اگر آن را به کسی ندهی، انگار که هیچچیزی نداری.
گفته بدی خون تو به درد بریزم
تا برهی تو ز نیم جان که نداری
هوش مصنوعی: گفتهای که اگر بخواهم بدی تو را فراموش کنم، خون تو را به زمین میریزم تا تو از وضعیت ناگوار خود رهایی یابی، زیرا تو زندگیات را از دست دادهای.
تو نتوانی به خون من کمری بست
خاصه کمر بر چنان میان که نداری
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی به خون من وابسته باشی، به ویژه که نتوانی با این وسطی که داری، خود را به من نزدیک کنی.
بر تن عطار کز غمت چو کمانی است
چند کشی آخر این کمان که نداری
هوش مصنوعی: عطار در حال گفتن این است که غم او مانند یک کمان کشیده شده است. او از طرف مقابل میپرسد که تا چه زمانی میتوان این کمان را بدون داشتن چیزی که آن را آرام کند، کشید و تحمل کرد؟