غزل شمارهٔ ۷۵۳
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل چنانم بسوختی
کس نیست کز خروش منش نیست آگهی
آگاه نیستی که چه سانم بسوختی
جانم بسوخت بر من مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی
تا پادشا گشتی بر دیده و دلم
اینم به باد دادی و آنم بسوختی
گفتم که از غمان تو آهی برآورم
آن آه در درون دهانم بسوختی
گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی
یکدم بساز با دل عطار و بیش ازین
آتش مزن که عقل و روانم بسوختی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
هوش مصنوعی: ای جانا، تو دل مرا به دست آوردی و جانم را سوزاندی. خواستم از تو شکایت کنم، اما زبانم را هم سوزاندی.
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
هوش مصنوعی: ما در ابتدا وعدههای زیادی برای اینکه به وصال هم برسیم دادیم، اما در پایان، مانند شمعی که در غم خاموشی خود میسوزد، دچار حسرت و اندوه شدم.
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل چنانم بسوختی
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که نیمی از آن سوخته و جانم در حال رفتن است، در انتظار وصالی، که تو مرا اینگونه سوزاندی.
کس نیست کز خروش منش نیست آگهی
آگاه نیستی که چه سانم بسوختی
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که از فریاد من باخبر نیست. آگاهی نداری که چگونه به خاطر تو سوختهام.
جانم بسوخت بر من مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و احساساتم رنج زیادی کشیدم، اما تو هیچ توجهی به احساسات من نکردی و در نهایت این درد و رنج من بود که باعث سوختن جانم شد.
تا پادشا گشتی بر دیده و دلم
اینم به باد دادی و آنم بسوختی
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه شدی، من همه چیز را فدای تو کردم و قلبم را برایت سوزاندم.
گفتم که از غمان تو آهی برآورم
آن آه در درون دهانم بسوختی
هوش مصنوعی: گفتم از درد و غم تو نالهای سر میزنم، اما آن ناله در درون گلوی من سوزانده شد.
گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی
هوش مصنوعی: تو گفتی که من با تو هماهنگ میشوم و خود را به تو نشان میدهم، اما تو نداشتی و در خاموشی من را سوزاندی.
یکدم بساز با دل عطار و بیش ازین
آتش مزن که عقل و روانم بسوختی
هوش مصنوعی: لحظهای با دل عطار همدلی کن و بیشتر از این بیجا آتش نزن، زیرا از شدت حرارت تو عقل و احساس من را سوزاندهای.
حاشیه ها
1398/02/28 17:04
..
گفتم بنالم از تو
زبانم بسوختی..