گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳۹

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای
پیشم آمد مست ترسازاده‌ای
بی دل و دینی سر از خط برده‌ای
بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
گفت هین برخیز و بستان باده‌ای
من ز ترسازاده چون می بستدم
گشتم از می بستدن دل داده‌ای
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل شد از کار جهان چون ساده‌ای
در زمان زنار بستم بر میان
در صف مردان شدم آزاده‌ای
نیست اکنون در خرابات مغان
پیش او چون من به سر استاده‌ای
نیست چون عطار در دریای عشق
در ز چشم درفشان بگشاده‌ای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای
پیشم آمد مست ترسازاده‌ای
هوش مصنوعی: دیشب در صبح زود، وقتی که احساساتم نسبت به تو را فاش کردم، تو با حالتی سرشار از شور و هیجان به نزد من آمدی.
بی دل و دینی سر از خط برده‌ای
بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای
هوش مصنوعی: تو بدون دل و دین از مرز خود خارج شده‌ای و بی‌اساس و بی‌پایه به دست ناچاری دچار شده‌ای.
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
گفت هین برخیز و بستان باده‌ای
هوش مصنوعی: وقتی که از خواب شیرینم بیدارم کرد، گفت: پاشو و یک جرعه شراب بنوش.
من ز ترسازاده چون می بستدم
گشتم از می بستدن دل داده‌ای
هوش مصنوعی: من به خاطر ترس از کسانی که به من آسیب می‌زنند، وقتی خود را به می‌گساری محدود کردم، متوجه شدم که عاشق دل باخته‌ای شده‌ام.
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل شد از کار جهان چون ساده‌ای
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مانند شرابی در دل تأثیر می‌گذارد، دل از تلاطمات و مشغله‌های دنیا رهایی یافته و همچون فردی ساده و بی‌خبر می‌شود.
در زمان زنار بستم بر میان
در صف مردان شدم آزاده‌ای
هوش مصنوعی: در آن زمان که به خود پوششی از دین و اعتقادات خاصی دادم و در جمع مردان قرار گرفتم، به فردی آزاد و مستقل تبدیل شدم.
نیست اکنون در خرابات مغان
پیش او چون من به سر استاده‌ای
هوش مصنوعی: اکنون در میخانه‌های مغان کسی چون من در جلوی او نیامده است.
نیست چون عطار در دریای عشق
در ز چشم درفشان بگشاده‌ای
هوش مصنوعی: عطار در دریای عشق همچون نگینی درخشانی است که از چشمانش نور و روشنی می‌تابد. او در این عرصه بی‌همتا و بی‌نظیر است.