غزل شمارهٔ ۷۲۳
ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده
وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده
ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو
وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده
ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو
گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد رای تورا روی دلآرای تو را
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده
چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم میبری
گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده
تا نرد عشقت باختم شش را ز یک نشناختم
چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده
ای جزع تو شکر فروش ای لعل تو گوهر فروش
ای زلف تو عنبر فروش از پیش عطار آمده
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده
وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده
هوش مصنوعی: عشق تو برایم بهگونهای است که هر شب در دل دارم و در روشنایی روز نیز پیوسته در خاطرم هست. روزی که بدون دیدن تو باشد، برای من مانند شبی تاریک و بینور میماند.
ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو
وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده
هوش مصنوعی: ای ماه، من غلام چهره تو هستم، حتی زحل هم به خاطر زیبایی تو مانند یک هندوی دوست داشتنی به نظر میرسد. خورشید هم به خاطر زیبایی چهره تو به صورت ذرهای کوچک در آمده است.
ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو
گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده
هوش مصنوعی: ای که در ذهن و دل من، عشق تو جای دارد و جان و دل من به تو مشتاق است، آسمان نیز زیر پای تو فرود آمده و مانند خاک زیر پا، حقیر و سبکسار شده است.
جان بنده شد رای تورا روی دلآرای تو را
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده
هوش مصنوعی: جانم به خاطر توست، زیباییات در دل من نشسته و من خاک پای تو هستم. چشمانم به امید دیدارت به انتظار نشستهاند.
چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم میبری
گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده
هوش مصنوعی: وقتی که تو با زیبایی و جذابیتت مانند یک مهره شطرنج در میدان عشق بازی میکنی، من از جان و دل به وسوسهات میافتم. ای یار باکلایی، آمدهای تا دلم را تسخیر کنی.
تا نرد عشقت باختم شش را ز یک نشناختم
چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده
هوش مصنوعی: تا وقتی که در عشق تو باختم و به شش یعنی شکست رفتم، از یک چیز آگاه نشدم. چون جان و دل خود را در این عشق باختم، اکنون به زنهار و نجات نیاز دارم.
ای جزع تو شکر فروش ای لعل تو گوهر فروش
ای زلف تو عنبر فروش از پیش عطار آمده
هوش مصنوعی: ای آه و نالۀ تو قیمت شکر را بالا میبرد، ای نگین زیبایت مانند گوهر قیمتی است، و موهای تو چنان خوشبوست که عطار از عطر آن آمده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۲۳ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
1394/05/28 11:07
پروین
با اواز سراج گوش کنید لذت ببرید