غزل شمارهٔ ۷۰
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست
گنج در جای خراب اولیتر است
گنج بود او در خرابی زان نشست
هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست؟
گرچه پیدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست
چون مرا تنها بدید آن ماهروی
گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
جان بده وانگه نشستِ ما طلب
کی توان ، با جان برِ جانان نشست
از سر جان چون تو برخیزی تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان این سخن بشنید جان
خویش را درباخت و سرگردان نشست
خویشتن را خویشتن آن وقت دید
کاو چو گویی در خم چوگان نشست
دایما در نیستی سرگشته بود
زان چنین عطار زان حیران نشست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
هوش مصنوعی: ناگهان، شب گذشته، چیزی به سراغم آمد و در وجودم نفوذ کرد. آنچنان قدرتی داشت که همه چیز را ویران کرد و جای خود را در ذهنم باز کرد.
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست
هوش مصنوعی: یک فرد عالم و دانا در دنیایی با شرایط خوب و آباد زندگی میکند، اما به چه دلیل در خانهای خراب و ویران نشسته است؟
گنج در جای خراب اولیتر است
گنج بود او در خرابی زان نشست
هوش مصنوعی: خزانهای که در یک مکان خراب و ویران قرار دارد، از خزانهای که در شرایط خوب و مناسب نیست، ارزشمندتر است. زیرا این خزانه در همین اوضاع خراب نیز ارزش خود را حفظ کرده و در واقع نشاندهنده اهمیت و ارزش واقعیاش است.
هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال یوسفی را دیدهای که وقتی دلش گرفته باشد، از مقام و ثروت خود کنارهگیری کرده و در تنهایی و حبس بماند؟
گرچه پیدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل من از دست رفته و پیدا نیست، اما روح و جان من به شکل پنهانی در دست او قرار گرفته است.
چون مرا تنها بدید آن ماهروی
گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق زیبا مرا تنها دید، گفت دیگر نمیتوانم بیشتر از این تنها بمانم.
جان بده وانگه نشستِ ما طلب
کی توان ، با جان برِ جانان نشست
هوش مصنوعی: جان خود را فدای معشوق میکنم و پس از آن به آرامی خواستهام را میطلبم، چرا که میتوان با تمام وجود در کنار محبوب نشست.
از سر جان چون تو برخیزی تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست
هوش مصنوعی: زمانی که تو از جان خود برخیزی و به من توجه کنی، تمام وجودم را به تو تقدیم میکنم و آن لحظه در وجودم جاودانه خواهی شد.
چون ز جانان این سخن بشنید جان
خویش را درباخت و سرگردان نشست
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب این صحبت را شنید، جان خود را فدای او کرد و در حالتی پریشان و سردرگم به نشسته است.
خویشتن را خویشتن آن وقت دید
کاو چو گویی در خم چوگان نشست
هوش مصنوعی: زمانی شخص به درون خود نگریسته و خود را در جایی همانند نشستن در زمین بازی چوگان میبیند. او در آن لحظه متوجه میشود که در چه وضعیتی قرار دارد و به حقیقت وجودش پی میبرد.
دایما در نیستی سرگشته بود
زان چنین عطار زان حیران نشست
هوش مصنوعی: همیشه در حالت نبودن و غیبت سرگردان بود، به همین خاطر عطار از این سردرگمی حیرتزده نشسته است.
حاشیه ها
1404/02/10 13:05
سیدمحمد جهانشاهی
کِی توان ، با جان برِ جانان نشست