غزل شمارهٔ ۶۲۵
گر مردی خویشتن ببینیم
اندر پس دوکدان نشینیم
دیگر نزنیم لاف مردی
وز شرم ره زنان گزینیم
کاری عجب اوفتاده ما را
پیمانهٔ زهر و انگبینیم
تا زهر چو انگبین نگردد
یک ذره جمال او نبینیم
سر رشتهٔ دل ز دست دادیم
کین چیست که ما کنون درینیم
ای ساقی درد درد در ده
کامروز ورای کفر و دینیم
ما در ره یار سر ببازیم
وانگه پس کار خود نشینیم
آبی در ده صبوحیان را
کز عشق به سینه آتشینیم
صبح رخ او پدید آمد
ما جمله صبوحیان ازینیم
ما مستانیم و همچو عطار
از مستی خویش شرمگینیم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر مردی خویشتن ببینیم
اندر پس دوکدان نشینیم
هوش مصنوعی: اگر تو مرد هستی، باید خودت را در پس دوکدان ببینی و نشستن را به خودت بسپاری.
دیگر نزنیم لاف مردی
وز شرم ره زنان گزینیم
هوش مصنوعی: دیگر تخمل نکنیم که مردانگی را به رخ بکشیم و از شرم، راه زنان را انتخاب کنیم.
کاری عجب اوفتاده ما را
پیمانهٔ زهر و انگبینیم
هوش مصنوعی: کار عجیبی برای ما پیش آمده است؛ ما به مقام و حالتی رسیدیم که هم از زهر و تلخی زندگی رنج میبریم و هم از شیرینی و خوشی.
تا زهر چو انگبین نگردد
یک ذره جمال او نبینیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که زهر به شیرینی عسل تبدیل نشود، هرگز نمیتوانیم زیبایی او را ببینیم.
سر رشتهٔ دل ز دست دادیم
کین چیست که ما کنون درینیم
هوش مصنوعی: دل را از دست دادهایم و نمیدانیم که این وضعیت چیست که اکنون در آن قرار داریم.
ای ساقی درد درد در ده
کامروز ورای کفر و دینیم
هوش مصنوعی: ای ساقی، امروز دردی که دارم را با من تقسیم کن، فراتر از مفاهیم کفر و دین است.
ما در ره یار سر ببازیم
وانگه پس کار خود نشینیم
هوش مصنوعی: ما برای رسیدن به محبوب و معشوق خود، تمام جان و دل را فدای او میکنیم و سپس به کارها و مسئولیتهای خود خواهیم پرداخت.
آبی در ده صبوحیان را
کز عشق به سینه آتشینیم
هوش مصنوعی: ما در دل خود حس شور و شوقی داریم که چون آتش میزند، همانطور که نوشیدنی زیبایی در دست صبوحیان است.
صبح رخ او پدید آمد
ما جمله صبوحیان ازینیم
هوش مصنوعی: صبحی که چهره زیبای او ظاهر شد، ما همه از جمله افرادی هستیم که در این خوشحالی و سرخوشی شریکیم.
ما مستانیم و همچو عطار
از مستی خویش شرمگینیم
هوش مصنوعی: ما افرادی سرزنده و شادابیم و مانند عطار به خاطر حالت سرمستیامان احساس شرم و خجالت داریم.

عطار